• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4330 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۳ اسفند

سوژه: پس‌زمينه

صالح تسبيحي

اين نوشته راجع به يك نقاشي است. همين نقاشي كه كنارِ همين نوشته مي‌بيني. اما اصلِ داستان و آنچه در عمقِ نقاشي هست، در تصويرِ چاپ ‌شده پيدا نيست. در تصاوير باكيفيت‌تر اينترنتي هم بايد خيلي نزديك شويد، تازه در دوردستِ مانيتور نقش‌هاي سفيدِ مبهمي مي‌بينيد كه در نقاشي اصلي گنجانده شده و نقاش در پشتِ روايت هراسناك اوليه، ميانِ دست‌ها و پاهاي سربازانِ جلوي تصوير، آدم‌هايي كوچك و سفيد گنجانده. پيشنهاد مي‌كنم بعد از خواندن اين نوشته در اينترنت سرچ كنيد:

«Gassed John Singer Sargent» و در نقاشي دقيق شويد. در زمينه، پشتِ اين سربازهاي چشم و ريه سوخته و شيميايي شده، سربازان و افسرهاي سالم و سلامتِ خوشحالي دارند فوتبال بازي مي‌كنند. آنها چشم‌شان را به روي حقيقتِ سياهِ زمانه بسته‌اند. به آنچه مي‌گذرد پشت كرده‌اند. آنها كنار چادرهاي تميز خود در آفتابِ ساحل به استراحتي شاد مشغولند و اين حقيقت كه ساعاتي پيش هم‌قطاران‌شان در گازِ خردل دست و پا مي‌زده‌اند ناديده مي‌گيرند. آنها مي‌خواهند فراموش كنند كه هر كدام‌شان مي‌توانستند يكي از همين كشتگان و كورها باشند. آنها در غروبِ روزِ سياه، سفيد پوشيده‌اند و مشغول تفريحند.

در واقعيتِ آن روزِ آفتابي، سلامت ماندگان سوژه‌اند و زندگان موضوع اصلي و در آن دور، اجسادِ نيمه جاني به صف شده‌اند كه براي هميشه از زيستن به شكلِ يك آدم عادي و سالم محروم خواهند بود.

اما نقاش چرخيده و آمده در پس‌زمينه، فراموش‌شدگان و شكست خوردگان را سوژه كرده و رنجِ مهيبِ انسانِ مسلح به گازِ شيميايي را سوژه قرار داده تا سرخوشي سالم ماندگان را زيرِ سايه شكست خوردگان قرار دهد.

روايتِ نقاش روايتِ تقدير جنگ است. گلوله‌اي در مي‌رود، جمجمه‌اي به اتفاق سر راهِ آن قرار مي‌گيرد و از هم مي‌پاشد و جمجمه‌اي ديگر با اندكي فاصله جانِ سالم به در مي‌برد. بمبي منفجر مي‌شود، گاز آزاد مي‌شود، با اكسيژن در‌مي‌آميزد، يكي ماسك پيدا مي‌كند و ديگري نه. يكي ريه‌هايش پر مي‌شود از دودِ زردِ سمي و ديگري به اتفاق آنجا نيست وقتي مي‌رسد همه‌ چيز تمام شده و او سالم مانده. «سارجنت» در اين نقاشي قاطعانه اعلام مي‌كند كلِ زيستِ بشري متكي بر اتفاق است؛ يكي مي‌ميرد، يكي مي‌ماند.

«جان سينگر سارجنت» نقاش، در روايتِ جنگِ جهاني اول، جنگي كه بزرگ‌ترين جنگ‌ها خوانده مي‌شد، جنگي كه «پايان تمام جنگ‌ها» دانسته مي‌شد، رويدادي را ثبت و ضبط كرده كه بشر هرگز ديگر جرات نكرد در مرزهاي اروپا تكرارش كند. استفاده از گازِ خردل آن‌قدر فاجعه‌بار بود كه تا نسل‌هاي بعد آثارش در تن و جانِ آسيب‌خوردگان پيدا باشد. گازخردل بعدها فقط توسطِ دولتِ آلمان در اختيارِ صدام قرار گرفت و مردمِ عادي سردشت و حلبچه و بسياري از ايرانيان را سوزاند. وقتي كشفِ گازِ خردل، آلمانِ آغاز قرنِ بيستم، آلمانِ ويلهلم، آلمانِ علم و فناوري سر سپرده به قيصر جاه‌طلبي بود كه پشت سبيل‌هاي بلندش فرياد مي‌كشيد «ميانِ ما و ديگران تنها شمشير قضاوت مي‌كند»... سارجنت در تمام سال‌هاي قبل و بعد از اين نقاشي، بيش از هر چيز، به طراحي چهره‌هاي مشهور پرداخت. از كشوري به كشور ديگر رفت و واقعيتِ پيرامون خود را بر بوم آورد. در نقاشي‌هاي ديگر او ديگر خبر چنداني از اين جزئي‌نگري و قضاوت‌گري نيست. او به زبان هنر يادآوري كرد در حالي كه فاجعه همه جا را گرفته است آيا بايد مانند پزشك درونِ اين نقاشي، بايد دست به كار شد و به درمان پرداخت يا روي گرداند و چشم روي تباهي بست؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون