قهرمان و تراژدي
جواد طوسي
اعتماد: ما تلاش كرديم در اين صفحه نظرات مختلف راكنار هم جمع كنيم.در جامعه سينمايي هركس نظر خودش را دارد و ما آماده انعكاس آن هستيم.
چند سالي است كه اكران نوروزي به يك فرصت طلايي براي تضمين فروش فيلمهاي ايراني تبديل شده است. در اسفند سال 97 نيز شاهد بوديم كه 16 فيلم(عمدتا در قالب كمدي) در ليست متقاضيان نمايش نوروزي قرار داشتند. اين نشان ميدهد كه تلقي اوليه پخشكننده و سرمايهگذار و تهيهكننده ايراني اين بوده كه تعطيلات طولاني اين ايام ميتواند عامل محرك و ترغيبكننده خوبي براي طيفهاي اصلي و در متن جامعه(به ويژه طبقه متوسط) در جهت رفتن به سينما باشد. البته طبيعي است كه در اين اوضاع و احوال تلخكامي و آشفتهحالي ناشي از استرسهاي پايانناپذير و شرايط بد اقتصادي، تماشاچي عامي و متفنن اين زمانه ترجيح ميدهد براي تفريح و سرگرمي و سر شوق آمدن به اتفاق زن و بچه و دوستانش به سينما برود.
او ميخواهد فيلم راحتالحلقوم و سرراستي را ببيند و كمي از اين فضاي عبوس و دلمرده فاصله بگيرد و با هر مستمسك و بهانهاي(بيشتر شوخيهاي كلامي و لودگيهاي آميخته با تكمضرابهاي اروتيك) فقط و فقط بخندد. فعلا در روانشناسي عمومي جامعه سردرگم و كنوني، اين داروهاي مسكن و تخديركننده حسابي توي بورس هستند و توليدكنندگانشان هم سوراخ دعا را پيدا كردهاند و ياد گرفتهاند چگونه جنسشان را در اين بلبشو قالب كنند. در اين شرايط حاكم بر اكران قاعدتا سر فيلمي همچون «غلامرضا تختي» بهرام توكلي بيكلاه ميماند. اولا بايد بپذيريم كه حال و هواي خود فيلم و گمنام بودن بازيگري كه نقش دوران قهرماني و ميانسالي تختي را به عهده دارد و نوع مواجه شدن با دوراني كه او از سوي سيستم حكومتي طرد ميشود، باب طبع سليقه تماشاچي بدعادت شده و بيانگيزه اين زمانه نيست. ثانيا بر اساس همين مشخصهها و واقعيات، اكران چنين فيلم تلخي در نوروز امسال كه هزار ماشاالله اخبار ناگوار مربوط به سيل و آوارگي و بيخانمان شدن بخشي از هموطنانمان كم نبود و در جوارش اغلب سينماها و سانسها در محاصره فيلمهاي به اصطلاح كمدي و بشكن و بالابنداز درآمده بودند، توجيه منطقي و كارشناسانه نداشت.
روي همين اصل، يكي از فيلمهاي برتر و قابل بحث جشنواره فيلم فجر سال قبل كه نگاه نو و متفاوتي به شمايلنگاري «قهرمان» داشت، حرام شد. اين جفا و شكست تلخ ميتواند محملي براي آسيبشناسي دوران معاصر ما و سليقه شمار قابل توجهي از مخاطبين رسانهاياش باشد. آيا اساسا جامعه فعلي ما قهرمان را برنميتابد يا از قهرمان در همان شكل كليشهاي و شعاري خوشش ميآيد؟ شايد تماشاچي بيخيال شده اين روزگار از چنين لحن تراژيكي در انتهاي فيلم «غلامرضا تختي» خوشش نميآيد. تراژدي واقعي را شايد بايد در توقع و مطالبات او ديد كه دلش ميخواهد قهرمان دنياي ذهني و فانتزياش محمدرضا گلزار و رضا عطاران و... باشد. ذهن خسته تماشاچي بيحوصله و اسير روزمرگي شده اين زمانه با قهرمان خاكسترياي كه در بدعهدي ايام به جنون كشيده ميشود، ميانهاي ندارد و اندوهبارتر اينكه منتقداني هم هستند كه با اين تماشاچيها دم ميدهند و در دنياي عافيتطلب و باري به هر جهتشان با استدلالهاي چوبين فلسفه ميبافند و براي «غلامرضا تختي» از همان زمان جشنواره تاكنون شمشير از رو ميبندند. من ريشه اصلي اين همزيستي مسالمتآميز را در يك «اختگي عمومي» ميبينم.