• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4343 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۶ فروردين

تجربه به تصوير كشيدن زيبايي هاي زندگي روزمره مهاجران افغان

عكس عليه ترس

زهرا چوپانكاره

 

 

اول كار كه هفت نفري راه مي‌افتادند به عكس گرفتن از محله مردم مي‌گفتند: «اينها ديوانه‌‌اند! از چي عكس مي‌گيرند؟» حالا حدود 100 نفر هستند كه گاهي گوشي و دوربين به دست سراسر محله گلشهر را مي‌گردند و از آدم‌ها و مغازه‌ها و خانه‌ها و خيابان‌هايش عكس مي‌گيرند. عكس‌ها در صفحه اينستاگرامي Everyday Golshahr جمع مي‌شوند. اين صفحه روايتي است از زندگي روزمره در يكي از بزرگ‌ترين نقاط زندگي و تجمع مهاجران افغان ساكن مشهد. نام گلشهر در مشهد تا سال‌ها (و حتي هنوز) از آن نام‌هايي بود كه انگ و ترسي پنهان با خود به همراه داشت. از آن جاهايي كه زحمت ديدنش را به خودت نمي‌دهي، اما خطرات مبهم و بي‌شكلش را مي‌تواني در ذهن تجسم كني. آن ترس بي‌دليل با جرات گرفتن جوانان گلشهر دارد رنگ مي‌بازد، جواناني كه اول گوشي‌هاي موبايل و بعد دوربين‌هاي‌شان را برداشتند تا آن ابهام و بي‌شكلي نام گلشهر را كنار بزنند و حيات روزانه‌اش را، آدم‌هايش نشان دهند.

«رضا حيدري» را با نام «شاهبيدك» مي‌شناسند، نام قريه زادگاهش در افغانستان. مي‌گويد: ‌«قبلا خانواده از سختي‌هايي كه زمان سفر به سوي ايران كشيدند را تعريف مي‌كردند؛ اينكه چطور به زاهدان رسيدند، در اردوگاه ساكن شدند و بعد به مشهد رفتند. خاطره سفر يك ماهه ايلي و سوار بر الاغ را تعريف مي‌كردند و مي‌گفتند ما كه سر قافله بوديم تهش را نمي‌ديديم. وقتي اينها را مي‌شنيدم، هميشه فكر مي‌كردم كاش عكسي از اين سفر بود.» اين حسرت كه «كاش عكسي بود» او را در زمان سكونت در سمنان به سمت دوره‌ يك‌ساله فيلمسازي در انجمن سينماي جوان سوق داد، بعد هم تا سال 84 در همان انجمن به كارهاي دفتري مشغول شد تا زمان مهاجرت دوباره به مشهد رسيد. سال 85 فيلم ساخت، عكاسي را جدي‌تر گرفت و در دومين روز از زلزله بم در شهر حاضر شد تا تصاوير فاجعه را ثبت كند. در «شلوغ‌ بازار» گلشهر كه چرخ مي‌زنيم و از شباهت‌هاي محله و شلوغ بازارش به هرات مي‌گويد و تجربه سفرش به افغانستان. تجربه‌اي كه پس از 36 سال براي نخستين‌بار همين چند ماه قبل‌تر رقم خورده است. شاهبيدك مدير صفحه
Everyday Golshahr است؛ يكي از موسسان همان صفحه‌اي كه مي‌خواهد ترس‌هاي بي‌شكل از گلشهر را با وضوح عكس‌ها كنار بزند.

 

خودتان از كي و چطور ساكن ايران شديد؟

سال 62 كه يك‌ساله بودم به دليل جنگ و ناامني كه در افغانستان وجود داشت همراه خانواده‌ام وارد ايران شديم و از همان موقع به عنوان مهاجر اينجا زندگي مي‌كنيم.

تجربه‌تان از زندگي زير نام «مهاجر» چطور بوده؟

هر تجربه‌اي بايد با تجربه‌هاي ديگر قياس شود تا كم و كيفش معلوم شود. تا قبل از اينكه حدود چهار، پنج ماه بروم به افغانستان فكر مي‌كردم خب كل زندگي همين است ديگر. اما وقتي رفتم افغانستان، وقتي فضاي جديدي را مي‌بيني به تفاوت‌ها پي مي‌بري. در كل اين سال‌هايي كه در ايران زندگي كرديم براي من هم مثل آن دو، سه ميليون مهاجر ديگر بوده با همه آن شادي‌ها و سختي‌ها و مشكلاتي كه آنها دارند.

بعد از اين همه سال براي اولين‌بار به افغانستان رفتيد؟

بله، اتفاقا آنجا هم يكي، دو بار در شبكه‌هاي تلويزيوني از من دعوت كردند تا در مورد عكاسي صحبت كنيم. به مجري مي‌گفتم كه من در 36 سالگي براي اولين‌بار است كه دارم وطن را مي‌بينم و تجربه زندگي در وطن را درك كردم.

چطور تجربه‌اي بود؟

خيلي با آن چيزهايي كه شنيده بودم، متفاوت بود. هر چند عكاسي خودش رسانه است اما هر قدر هم كه بدانيم بخش زيادي از اين رسانه از خود عكاسي ممكن است دروغ باشد، تنها يك تصوير از يك حقيقت بزرگ‌تر باشد اما باز هم براي من باور آنچه مي‌ديدم، سخت بود. رفتم افغانستان و به چشم ديدم كه يك كليتي وجود دارد كه رسانه‌ها آن بخشي كه اغلب مرتبط با حوادث است را به صورت هدايت ‌شده نشان مي‌دهند و ما كه بيرون هستيم فكر مي‌كنيم همه افغانستان همان است، تمام عراق همان است، تمام سوريه همان است و اين اشكالي است كه در كار رسانه‌ها وجود دارد. من هم قبل از اينكه به افغانستان بروم چنين تصويري داشتم و فكر مي‌كردم همه‌ جا جنگ و خرابي است. اما در اين چهار، پنج ماهي كه در افغانستان بودم، ديدم درست مثل اين است كه مثلا در مشهد و محله گلشهر نشسته باشي و مثلا تصادف بزرگي در خيابان آزادشهر رخ دهد، خب زندگي در اينجا كه ادامه دارد. واقعيت امر همين است، در افغانستان كافه‌ها و رستوران‌ها هستند، گل‌فروشي‌ها هستند و آدم‌ها دارند زندگي‌شان را مي‌كنند. فقط گاهي به واسطه سياست‌هايي كه وجود دارد زخمي به مردم مي‌زنند. مردم هم به اين شكل از زندگي عادت كرده‌اند بخصوص اگر مثلا بخواهند در مراسم محرم شركت كنند، مي‌گويند ما از خانه كه بيرون مي‌آييم اشهدمان را مي‌خوانيم يا به اصطلاح خودشان «كلمه خود» را مي‌گويند. يعني هيچ فاصله‌اي بين زندگي و مرگ نيست.

خب چنين شرايطي براي شما غريب نبود چون شما همه زندگي‌تان را در ايران گذرانده بوديد؟

چرا براي من غريب بود. من هميشه سعي مي‌كردم هر جايي كه فضايي براي ابراز نظر بود چيزي نگويم تا اين چند ماه بگذرد چون به نظرم بايد مثلا سه، چهار سال بگذرد و در آن فضا زندگي كند تا به درك جامع‌تري برسد. در ايران شما هميشه داريد در يك شرايط آرام براي آينده فكر مي‌كنيد، برنامه مي‌ريزيد اما در افغانستان با وجود مشكلاتي كه وجود دارد همين حس در مردم هست. يعني هم اشهدش را مي‌گويد هم برنامه طولاني مدتش را دارد. به اين شكل از زندگي عادت كرده‌اند. خيلي‌ها هم هستند كه مي‌گويند مثلا مي‌رويم هند، دوبي، كانادا يا هر جاي ديگر فقط دو هفته خوب است بعدش يك خلأيي هست، انگار هيجان زندگي اينجا نيست.

نمي‌دانم اين سوال درستي هست كه بپرسم يا نه اما وقتي تا 36 سالگي در جايي ديگر زندگي كرده‌اي، بعد كه به وطن مادري سفر رفتي چقدر حس وطن داشت؟

نه سوال خوبي است. اگر بخواهيم خيلي شعاري برخورد كنيم بايد بگويم: غير از وطن كجاي جهان مي‌شود وطن؟ و اگر بخواهيم انساني برخورد كنيم بايد بگويم نه من كه در افغانستان متولد شدم و در ايران و مشهد زندگي كرده‌ام، بلكه هر كسي در هر جاي جهان كه ريشه‌اش مال يك جاست و در جاي ديگر بزرگ شده مطمئنا يك سري ريشه‌هايي در آن جامعه دوانده و خاطره دارد، تعلق خاطر دارد و اينها به اندازه آن ريشه اوليه اهميت پيدا مي‌كنند. خاطره يكي از دوستانم را بگويم كه شاعر است و ساكن يكي از كشورهاي اروپايي. مي‌گفت در آنجا با فاصله 15 كيلومتري من چند خانواده ايراني هستند و همسايه‌هاي دوروبرم از هموطنان خودم هستند و از نژاد خودم يعني هزاره اما آنها در كويته پاكستان بزرگ شده‌اند و من در ايران. اوايل مي‌گفتم اينها هموطنانم هستند اما بعد از مدتي ديدم چندان با هم جوش نمي‌خوريم، ما از يك چيزي حرف مي‌زنيم و آنها از چيزهاي ديگر. هر يك دنبال دنياي ديگري هستيم. مي‌گفت الان بعد از هشت سال رفت‌وآمدم با ايراني‌ها خيلي بيشتر شده چون وقتي مي‌نشينيم با هم در مورد شجريان حرف مي‌زنيم، از شعرهاي شاملو مي‌گوييم و ميدان آزادي و سفرهاي‌مان به اصفهان و شيراز، حرف‌هاي‌مان تمام شدني نيست اما با هموطنان خودم كه در كشور ديگري بزرگ شده بودند، چندان حرف مشتركي نداريم يا به چالش مي‌خوريم.

براي همين با توجه به اين تجربه زيسته اين‌طور مي‌شود گفت كه خانه آدم جايي است كه در آن خاطره داري، دوستش داري، جايي كه بوي پدر و مادر آدم را بدهد و با همه اين حرف‌ها نمي‌دانم خانه كجاست. زماني كه در افغانستان بودم، مي‌گفتم با اينكه خيلي ايران را دوست دارم اما زماني كه افغانستان بودم اين حس را داشتم كه وقتي درخيابان راه مي‌روم، انگار قدم 10 سانتي‌متر بلندتر شده. شايد حس ناسيوناليستي و وطن‌پرستي بيش از اندازه بالا باشد اما با اينكه در ايران با همه مشكلاتش زندگي خوبي داشتيم واقعا در افغانستان احساس مي‌كردم دست‌كم آن تعارض و تفاوت با آدم‌هاي ديگر وجود ندارد. ببينيد هر قدر هم توي ايراني برايت مهم نباشد كه من ايراني هستم يا افغان در ذهن من به واسطه تجربياتي كه داشته‌ام و اتفاقاتي كه براي‌مان افتاده يك پرده حايل وجود دارد كه مثلا هيچ‌ وقت آن‌طوري كه من با يك دختر افغان مي‌توانم به راحتي حرف بزنم هيچ ‌وقت شايد نتوانم بدون آن پرده‌اي كه در ذهنم هست با شما حرف بزنم.

يعني آن مفهوم «ديگري» به هر حال وجود دارد.

آفرين. هر قدر هم بگويم برايم مهم نيست، ته‌ته‌اش مي‌بينم كه هست. براي همين حس در خانه بودن را در افغانستان خيلي ملموس تجربه كردم، اما در نگاه كلي باز هم معتقدم ايران، افغانستان، تاجيكستان و بخش‌هايي از هند و حتي پاكستان متعلق به يك وطن زباني هستند و من راحت‌ترم كه خودم را متعلق به اين وطن بدانم، متعلق به جغرافياي ادبيات فارسي. اين‌طور ديگر فكر نمي‌كند چه مذهبي داري فقط بايد بتوانم كلمات را منتقل كنم. اگر همه ما خودمان را عضو اين وطن زباني بدانيم، اتفاق بهتري است تا تعلق به مرزهاي جغرافيايي.

قبل از اين گفت‌وگو پادكستي شنيدم كه روايت يك زن جوان افغان بود كه حالا ساكن فرانسه شده و روايتي داشت از سختي‌هايي كه به لحاظ هويتي در ايران پشت سر گذاشته. تجربه‌هايي كه احتمالا همه يا اغلب مهاجران افغان آن را داشته‌اند از مسخره شدن‌ها تا تبعيض‌ها تا جايي كه خيلي جاها به خاطر اين فشار هويت افغانش را مخفي نگه مي‌داشته. اين روايت‌ها دارند حالا به زبان مي‌آيند. شايد نسل جوان‌تر مهاجران به نقطه‌اي رسيده‌اند كه با صداي بلند در مورد اين سختي‌ها حرف بزنند و سعي كنند از هويتي كه گاهي مجبور به پنهان كردنش شدند، اعاده حيثيت كنند. صفحه Everyday Golshahr چقدر با اين نگاه فعاليت مي‌كند؟

مبناي پايه‌ريزي اين صفحه هم در اسم و هم در توضيح اين صفحه تا حدود زيادي مشخص‌كننده است. هدف‌گذاري كه ما انجام داديم بر اساس همين اسم گلشهر است. همين محله‌اي كه شاهد اتفاقات و تحولات بسياري بوده و چهره‌هاي گوناگوني را به خود ديده. در مورد اين محله در بيرون از اينجا اگر صحبت كني، خيلي‌ها فكر مي‌كنند يك جاي ترسناكي است اما وقتي واردش مي‌شوي، مي‌بيني اينجا هم مثل ساير محلات است و زندگي روزمره‌اش را دارد. اين از اول براي ما دغدغه بود و خيلي براي‌مان مهم بود كه اين قدر گلشهر، گلشهر، گلشهر بگوييم و اين اسم را تكرار بكنيم تا آدم‌ها بيايند اينجا را ببينند، سوال بپرسند، و بفهمند ساكنانش چه كساني هستند. اين حساسيت حتي در بعد بين‌المللي‌اش هم ايجاد شد. مي‌دانيد كه در اينستاگرام ايراني صفحه‌هاي Everyday خيلي زياد هستند اما صفحه را كه راه انداختيم از هشتگ‌هايي استفاده كرديم مثل ايران، پناهندگان و افغانستان كه در همان چند ماه اول خود اينستاگرام صفحه ما را معرفي كرد. موج زيادي از آدم‌هاي خاص صفحه‌ را دنبال كردند و در حال حاضر هم برخي مجله‌هاي بزرگ دنيا اين صفحه را دنبال مي‌كنند و واكنش نشان مي‌دهند. در واقع دغدغه اصلي ما رخ دادن همين اتفاق‌ها بود. اينكه گلشهر به عنوان يكي از كلوني‌هاي مهاجران در ايران با تمام نقاط ضعف و قوتش ديده و شناخته شود. حالا در نظر بگيريد كه اينجا نه معماري خاصي دارد نه اكوسيستم خاصي، فقط يك عده آدم اهل افغانستان هستند كه نوع زندگي‌شان متفاوت است. تا چند سال قبل خيلي‌ها اصلا ابا داشتند بگويند اهل اين محله‌اند، اگر ازشان مي‌پرسيدند خانه‌تان كجاست، مي‌گفتند مثلا طلاب. اما الان بعد از چهار، پنج سال به شرايطي رسيده‌ايم كه خيلي‌ها كه مي‌خواهند كسب‌وكار راه بيندازند يا كار فرهنگي بكنند از پسوند گلشهر استفاده مي‌كنند مثلا گلشهر سافت، گلشهر كالا و... اين براي ما خيلي اهميت داشت.

اين «ما» كه مي‌گوييد يعني كي؟ از كجا شروع شد و چند نفريد؟

ما كه مي‌گويم منظور حدود 100 نفر عكاسي است كه در حال حاضر در گلشهر هستند و هسته اوليه كار كه يك جمع هفت، هشت نفره بوديم. سال 94 كار را شروع كرديم و همان اول چيزي كه براي‌شان توضيح دادم، اين بود كه الان شرايطي وجود دارد كه به خاطر مشكلات و سختي‌هاي كار نمي‌توانيم با دوربين‌هاي حرفه‌اي عكاسي كنيم اما مي‌توانيم با دوربين‌هاي موبايل عكس بگيريم. پس بياييد اين فرصت را از دست ندهيم و هر قدر هم كيفيت عكس‌ها پايين باشد باز هم وجهه اسنادي‌اش هيچ ‌وقت از بين نمي‌رود. 10 جلسه فقط با موبايل عكاسي مي‌كرديم، روزها جمعه از صبح شروع مي‌كرديم به چرخيدن در گلشهر. با هم صبحانه و ناهار مي‌خورديم و عكس مي‌گرفتيم و عصرها مي‌نشستيم به اديت كردن عكس‌ها و نقد و بررسي‌شان. تا اينكه با اينستاگرام آشنا شديم و بعد با صفحه‌هايEveryday آشنا شديم. يواش يواش گروه هفت نفره‌مان به صد و خرده‌اي رسيد كه مجبور شديم اصلا كلاس‌ها و نشست‌هاي عكاسي برگزار كنيم. از اساتيد مهم عكاسي در مشهد دعوت كرديم، جلسات گشت عكاسي مي‌گذاشتيم و در لوكيشن‌ها و ابزار مختلف عكاسي مي‌كرديم. با اين روش طي اين چهار، پنج سال شده‌ايم يك ماي 100 نفره.

كه همه‌شان ساكن گلشهر هستند؟

بله، همه‌شان ساكن همين محله هستند و همه‌شان عكاسي مي‌كنند. خيلي وقت‌ها جشنواره‌ها و فستيوال‌هاي افغانستان را هم از همين‌جا تغذيه مي‌كنيم. مثلا به مناسبت هشت مارس (روز جهاني زن) مسابقه‌اي در كابل برگزار شد كه قرار بود من هم از داورانش باشم. يك هفته قبل از پايان مهلت ارسال آثار گفتند پنج، شش تا كار بيشتر نرسيده. اينجا در گروهي كه داريم، پيام گذاشتم كه هر كسي عكس با موضوع زنان دارد بفرستد، ظرف يك هفته نزديك به 300 عكس فرستادند. 99 درصد از كارهاي نمايشگاهي كه از 60 عكس برگزيده برگزار شد از آثار همين بچه‌هاي گلشهر بود. اين گروه همه راوي محل زندگي خودشان هستند، راوي جامعه مهاجري كه در ايران زندگي مي‌كنند و ما سعي كرديم كه در صفحه اينستاگرام اين موضوع نمود داشته باشد.

اين تغيير را در اين چهار، پنج سال از شروع به كار صفحه احساس كرده‌ايد كه كنجكاوي و علاقه به سركشيدن به گلشهر بيشتر شده. حالا در اين چند دهه چقدر تغيير را احساس كرده‌ايد؟ شايد آن پرده حايل به قول شما كنار نرود اما چقدر اين فاصله بين ايران‌ها و افغان‌ها كمتر شده؟

از حدود شش، هفت سال پيش يك موج جديد ايجاد شد. چون با آدم‌ها سروكار داريم و در ميان آنها كار مي‌كنيم، اين موج برايم بسيار ملموس بود. يك عده از جوانان ايراني به اين درك رسيدند كه با پديده حضور افغان‌ها در ايران برخورد انساني نمي‌شود. آنها بودند كه شروع به كار روي اين موضوع كردند كه تبديل به يك موج احقاق حق از مهاجران شد. اين جوانان نه اهداف سياسي داشتند نه بر اساس ريشه‌هاي عقيدتي خاصي دست به اين كار زدند. هدف‌شان صرفا انساني بود. نسل سوم و چهارم انقلاب ايران بودند و من قبلا هم در مصاحبه‌ها گفته‌ام كه در واقع فرزندان روح‌الله اينها هستند. چون آن اسلامي كه مي‌خواهد انسان‌ها برابر باشند، شرايط اجتماعي يكسان داشته باشند و اقليت‌ها محترم شمرده شوند، به دست اين نسل سوم پس از انقلاب دارد عملي مي‌شود. نسلي كه آگاه است و با جهان ارتباط بيشتري دارد و خودش را در ايدئولوژي و افكار ناسيوناليستي محدود نمي‌كند و تمام دنيا را براي تمام انسان‌ها مي‌خواهد. اينها اين موج را ايجاد كردند آهسته آهسته و در رسانه‌ها و جرايد انعكاس پيدا كرد. من بخشي از نيرويم را از همان جوان‌ها گرفتم. وقتي مي‌ديدم يك جوان ايراني دارد در مورد شرايط غيرعادلانه‌اي كه براي مهاجران ايجاد شده است، حرف مي‌زند از خودم پرسيدم تو مي‌خواهي چه كار كني؟ همين‌ها بود كه منجر به شكل‌گيري كارهايي از جمله همين صفحه بود. بله پس اين تغيير شروع شده. درست است كه شما كارتان رسانه است اما مي‌توانستي سراغ هزار و يك موضوع ديگر بروي يا از كنار اين صفحه عبور كني اما آمده‌اي اينجا و سوال مي‌پرسي. براي همين فكر مي‌كنم اين موج ادامه پيدا مي‌كند و به سمتي مي‌رويم كه حقوق انساني آدم‌ها بيشتر رعايت شود.

عصباني نيستيد؟

عصباني؟ بيشتر از خودم عصباني‌ام كه در اين سال‌ها كم‌كاري كردم. هميشه مي‌گويم كه اگر تو آدم ظالمي هستي به خاطر اين است كه من مظلومم و اين تقصير من است. اگر من در جايگاه مظلوم قرار نگيرم كسي هم نمي‌تواند به من ظلم بكند. در اين سال‌ها هم اگر ظلمي اتفاق افتاده بخش زيادي از آن را متوجه خودمان مي‌دانم. نه عصباني نيستم.


در نگاه كلي باز هم معتقدم ايران، افغانستان، تاجيكستان و بخش‌هايي از هند و حتي پاكستان متعلق به يك وطن زباني هستند و من راحت‌ترم كه خودم را متعلق به اين وطن بدانم، متعلق به جغرافياي ادبيات فارسي.

در مورد اين محله در بيرون از اينجا اگر صحبت كني، خيلي‌ها فكر مي‌كنند يك جاي ترسناكي است اما وقتي واردش مي‌شوي، مي‌بيني اينجا هم مثل ساير محلات است و زندگي روزمره‌اش را دارد. اين از اول براي ما دغدغه بود و خيلي براي‌مان مهم بود كه اين قدر گلشهر، گلشهر، گلشهر بگوييم و اين اسم را تكرار بكنيم تا آدم‌ها بيايند اينجا را ببينند، سوال بپرسند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون