• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4382 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۱۳ خرداد

آغاز فصل جنون

جواد طوسي

برخي مشاهدات و شنيده‌ها و پرسه‌زني‌هايم در اين روزگار غريب، مرا در موقعيت خوابگردي قرار مي‌دهد كه گويي گريزي از كابوس‌هاي هولناكش ندارد. هر چقدر جلوتر مي‌رويم احساس مي‌كنم واژگاني چون «شوك»، «اضطراب»، «بهت» و... عميق‌ترين مفاهيم خود را در اين زمانه تجربه مي‌كنند. از دل روزمرگي و واقعيت جاري، ناخودآگاه به دنيايي سوررئال و آبسورد پرتاب مي‌شوم. رسانه‌هاي رسمي دور و برم، از ماه عبوديت و ضيافت خدا، شب‌هاي قدر و دل‌سپردگي و خلوص و وارستگي مي‌گويند، اما در تنوع پرشتاب و هذياني فضاي مجازي و بمباران پيام‌هايي كه از سوي اشخاص حقيقي و حقوقي ارسال مي‌شود، پارادوكس‌ لجام‌گسيخته‌اي را مي‌بينم و ايمان مي‌آورم به آغاز فصل جنون: «مفسدان اقتصادي در سينماي ايران/ لاغري با سماق/ مرتضي كلانتريان مترجم شناخته شده در 87 سالگي خودش را از طبقه دوازدهم ساختمان محل زندگي‌اش در بهجت‌آباد به پايين پرتاب كرد و جانش را از دست داد/ كلينت ايستوود 89 ساله، همچنان جوان است/ روايت عجيب شهردار منطقه 2 شيراز از آتش‌سوزي سينما بهمن/ در ميكده‌ام چو من بسي اينجا هست/ مي حاضر و من نبرده‌ام سويش دست...»

زماني صداي اذان موذن‌زاده اردبيلي را بدون استرس مي‌شنيدم و آرامش مي‌يافتم و قطره اشكي از گونه‌ام سرازير مي‌شد، حالا از سرك كشيدن به تلگرام و واتس‌آپ و اينستاگرام واهمه دارم. حال يا ضدحال؟ خوشي و سرمستي و بي‌خبري يا رونمايي عريان از واقعيت‌هاي تلخ و تراژيكي كه احاطه‌ات كرده‌اند؟

از ملت عشق تا قاتل شدن نجفي/ زندگي كوتاهه، تو زندگي ديگران زندگي نكن!/ بزرگ‌ترين دشمن دانايي، ناداني نيست، بلكه توّهم دانايي‌ست/ سوالات مربوط به اختلالات روان خود را مطرح كنيد/ فوايد بادام هندي...

خواب حميد هامون را مي‌بينم كه (مثل او) در تور ماهيگيري‌ اسير شده‌ام

و دلم هواي علي عابديني را مي‌كند و او را نمي‌يابم. مي‌خواهم فليني را در «آماركورد» جست‌وجو كنم، اما سر از ميهماني «هشت و نيم» درمي‌آورم و گوئيدو (مارچلو ماستروياني) از دور به من قهقهه مي‌زند. دلم مي‌خواهد مثل رضاي «ردپاي گرگ» در اين شهر خاكستري بتازم. دلم براي سيد و قدرت و آن خنده آميخته با گريه‌شان تنگ شده. دلم مي‌خواهد جنون را مثل سروان بنجامين ويلارد (مارتين شين) در آغاز «اينك آخرالزمان» فرانسيس فورد كاپولا ببينم. پيام‌هاي واتس‌آپ و تلگرام امانم را بريده‌اند
«طومار عليه وزير ارتباطات/ چه سرنوشت تلخي داشت آدمي... از سويي تمدن او را كشيد و از سويي غرايزش... به قول دوستي، آدمي لايق ترحم است!/ تاريخ شركت بيمه است... غرقابِ ناشناخته است/ در كوچه خيالم/ بوسه‌اي بر خنجر نگاهت مي‌زنم/ تا تابوت‌هاي خستگي در آغوشم بگيرند/ درمان بواسير با زالو!/ بيش از 42 ميليون بازديد از اخبار قتل ميترا استاد در تلگرام/ حسين دهباشي: اين واقعا مجال منصفانه‌اي نيست، وقتي مقتول خاموش است...

منصور حلاج! مرا در اين برزخ به جمله‌اي ميهمان كن: «روزه من براي خداست، ما روزه شكستيم، اما دل نشكستيم»/ نامزد رهبري حزب محافظه‌كار بريتانيا به خاطر ترياك كشيدن در ايران عذرخواهي كرد/ بشر در آخرين روز آفرينش آفريده شد، وقتي كه خدا خسته بود/ سيگارفروشي «باشو غريبه كوچك»/ مفهوم عدالت آموزشي در ايران/ من بودم و دوش آن بت بنده‌نواز/ از من همه لابه بود و از وي همه ناز/ شب رفت و حديث ما به پايان نرسيد/ شب را چه گنه حديث ما بود دراز...»

يك زماني خواننده‌اي كوچه و بازاري مي‌خواند: «پرستوها، پرستوها تو خونمون درد و غمه/
ز خونمون سفر كنيد كه اينجا جاي ماتمه...» حالا «پرستو» كلام رمزي است كه ما را ياد زن ويرانگر فيلم‌هاي «نوآر» مي‌اندازد! قبل از آنكه حسابي قاطي كنم، به صرافت افتاده‌ام مثل بچه آدم بروم خودم را در امين‌آباد و اگر جا نبود در بيمارستان روزبه يا مهرگان بستري كنم. اگر دوستان و آشنايان خواستيد ملاقاتم بياييد، لطف كنيد كمپوت و آناناس نياوريد. قندم بالا رفته، خودتان را عشق است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون