• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4405 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۳ تير

كتاب مستطاب حسین كرد شبستري/ 20

ابوتراب جلی

اشاره: «کتاب مستطاب حسین کرد شبستری»، از یادگاران زنده‌یاد استاد «ابوتراب جلی» است که چند دهه پیش با اسم مستعار «فلانی» و در قالب پاورقی، در نشریه فکاهی «توفیق» منتشر می‌شد. هر هفته، طنز منظوم و شیرین جناب جلی را در ستون «طنز مستطاب» بخوانید.

 

عطف عنان به داستان جهان‌پهلوان:

بالام جان! شهر قزوین است اینجا

قد افلاك همچین است اینجا!

تفرج‌گاه رندان است این شهر

همان نزدیك «زاكان» است این شهر

«عبید» از این ولایت شد پدیدار

كه دنیا را به شوخی كرد افسار

ز «موش و گربه» غوغایی به پا كرد

طریق «ناسخ و منسوخ» وا كرد

چنان خندید بر ریش زمانه

كه لرزان گشت ریش او به چانه

 

در آداب و مراسم خندیدن و خندانیدن و انواع و اقسام آن:

بخند ای دوست در هرجا كه هستی

كه سازد خنده، حل تنگدستی

هرآن‌كس خنده را از یاد برده

نباشد زنده، موجودی است مرده

طبیعت را به خندیدن نیاز است

سر این رشته، جان من، دراز است

نخندد برق اگر در نوبهاران

چمن كی تازه‌رو گردد ز باران؟

نباشد غنچه را گر خنده بر لب

كجا بلبل برای او كند تب؟

به هر جایی كه عاقل روی آرد

برایش، هرچه بیند، خنده دارد

در این كشور، در و دیوار خنده است

سراسر، كوچه و بازار خنده است

خیابانی كه دست‌انداز دارد

به خندیدن دهانی باز دارد

چو در ماشین نهی پا بر سر گاز

به ریش خلق می‌خندی به آواز

وكیل غیبی سركار بنده

به مجلس می‌رود، اما به خنده!

دكان‌دار سر كوی تو ای دوست

به خنده می‌كند از مشتری پوست

بتی كز وی شدی حالی به حالی

به لبخندی كند جیب تو خالی

غرض، ای دوست، حسب‌الامر رندان

بخند و هم بخند و هم بخند و هم بخندان!

الهی شكر! باز از دام جستم

ابا یك خنده، «اوزان» را شكستم!

«عروض» از خنده من گریه سرداد

به وزن شعر، اعلان خطر داد

شد از گستاخی من در سخن، مات

در آن دنیا رشیدالدین وطواط!

ورق برهم زد و انداخت خامه

ز وحشت، صاحب قابوس‌نامه

منوچهری برآورد آه از دل

«ببارید از مژه، باران وابل»

«تو گویی پِلپِل سوده به كف داشت»

به دست خود، به چشم خویش بگذاشت

همی‌گفتا دو مصرع در مقابل:

كه این كفه شده زان كفه مایل!

چنین بیهوده‌گویی، بر سر من

«فرود آرد همی احجار صدمن!»

 

قسمت سی‌ویكم:

وارد شدن تهمتن زمان به قهوه‌خانه و باقی آن افسانه:

تهمتن با هزاران عشوه و ناز

بسان لعبتان شیك و طناز

جلو می‌آمد و خلقی ز دنبال

گمان كردی كه ظاهر گشته دجال!

یكی چشمك به او می‌زد یكی سوت

یكی می‌گفت: ای قربان آن روت!

یكی خاشاك را كردی بهانه

كه تا دستی كشد او را به شانه

یكی چون سنگ پا بنموده رو را

نهانی قلقلك می‌داد او را

یكی با فوت و فن و صحنه‌سازی

همی با زلف او می‌كرد بازی

(به شعر اندر بنازم این «همی» را

كه جبران می‌كند نقص و كمی را

وگرنه بیت من می‌ماند ناقص

همانا زار می‌شد كار مخلص!)

یكی خود را زده یك‌جا به مستی

گرفته بازوی او را دودستی

غرض با این هجوم عاشقانه

تهمتن رفت سوی قهوه‌خانه

ادامه دارد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون