• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4418 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۲۹ تير

درباره هوشنگ مرادي كرماني و آثارش

به كار بگو كوه دارم

شهلا انتظاريان

 

 

هوشنگ مرادي‌كرماني براي هر ايراني اهل كتاب و هنر آشناست، او به حق چهره ماندگار شده، چون مردم كوچه و خيابان هم كمابيش او را مي‌شناسند و با چهره‌اش در تلويزيون، صدايش در راديو و كتاب‌ها يا فيلم‌هاي برگرفته از كتاب‌هايش آشنا هستند. قصد ندارم در اين يادداشت كوتاه از آثار او و تاثيرش بنويسم، نمي‌خواهم از ترجمه آثارش به ديگر زبان‌ها و آوازه‌اش در جهان بنويسم، نمي‌خواهم از چند و چون و كجا و كي آشنايي‌ام با او بگويم، نمي‌خواهم از تجربه خوبي كه در كميته جوايز شوراي كتاب داشته‌ام و يكي از دستاوردهاي آن دوره انتخاب مرادي‌كرماني به عنوان نويسنده برتر ايران براي معرفي به جايزه اندرسن و انتخاب او به عنوان پنج نويسنده برتر بگويم. نمي‌خواهم از داستان‌هاي سرشار از احساس و ايجاز، طنز و واقع‌گرا با موضوع فقر و مسائل اجتماعي يا روابط اجتماعي و آموزشي آنها بگويم؛ همه و همه بارها و بارها گفته شده و تكراري است. مي‌خواهم از ديگر دغدغه‌اش بگويم كه عشق به طبيعت و مردم است. مي‌خواهم از كوه بگويم و حضور تقريبا هر هفته‌اش در دركه. شايد از بيست سال پيش سعادت ديدارشان را در دركه دارم. اگر به موقع راه افتاده باشم يا اگر به موقع برگردم، به او و همراهان هميشگي‌اش، آقاي رامسري و آقاي بيژني برمي‌خورم. در برف و باد و باران، گرما و سرماي هر فصل. گاهي چند قدم، گاهي چند پيچ و گاهي تا مقصد و نوشيدن چاي يا صرف صبحانه‌اي دلپذير و سنتي در يكي از كافه‌هاي سر راه از مصاحبتش لذت برده‌ام. در حين خوش‌وبش با اين و آن، در حال بافتن داستاني طنز از هر نكته و حرف، با جواب‌هاي خوشمزه و در آستين، مرور خاطرات شيرين، در كنكاش مردم‌شناسي و تصويربرداري ذهني از احوالات ديگران و شايد هم دستمايه‌اي براي يكي ديگر از شخصيت‌هاي داستاني‌اش. سال‌هاي اول بدون عصا مي‌آمد، مطمئن و چابك تا روزي سرد و برفي كه همسرم به زور عصايش را به او داد و از آن به بعد مرتب با عصا و با اين شوخي در كوه بود كه «من عصايي نبودم اينها عصا دستم دادند». آرام و گزيده‌گوي و خوش‌مشرب، با قدم‌هاي آهسته و محتاط و پيوسته، مثل همان لاك‌پشتي كه نزديك چهار دهه جزو خانواده‌اش بود؛ محكم و بي‌اعتراض، بدون حرفي از توانايي و شهرت، بدون خشم و سروصدا، صبور و خندان و طبيعت‌گرد. ساده‌ترين و ابتدايي‌ترين چيزها را مي‌تواند به موضوعي شيرين تبديل و به صورتي خوشمزه تعريف كند و به رواني و سادگي و ايجاز قصه‌هايش به زبان بياورد. كوه آمدنش قضا نمي‌شود، مگر وقتي در سفر است يا امكان آمدنش نيست. وقتي براي نرفتن‌مان به كوه كار را بهانه مي‌كنيم، مي‌گويد: «به كار بگو كوه دارم!»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون