• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4422 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲ مرداد

نگاهي به عادات نويسندگي گوستاو فلوبر

بوواري براي پيشرفت شتاب نمي‌كرد

هما بختياري

 

 

گوستاو فلوبر شاهكارش «مادام بوواري» را پس از بازگشت از مصر و به خانه مادرش در كروئاسه فرانسه اواخر تابستان سال 1851 آغاز كرد. او كه دو سال پيش از آن را به سير و سياحت در مديترانه گذرانده بود، شور جواني‌اش را براي ماجراجويي به وجد آورده بود. در اين دوران او مردي 30 ساله با شكمي برآمده و موهايي تنك‌شده بود. ظاهرش شبيه به مردي 50 ساله مي‌نمود. اما اين چيزها او را از كار نوشتن عقب نينداخت و برعكس باعث شد برنامه‌اي منسجم براي نگارش جديدترين اثرش پيش بگيرد.

نوشتن آن كتاب از همان ابتدا او را به دردسر انداخت. فرداي روزي كه نوشتن «مادام بوواري» را آغاز كرده بود در نامه‌اي براي معشوقه‌اش، لوييز كوله، نوشت: «دشواري‌هاي وحشتناكي از لحاظ سبك پيش‌بيني مي‌كنم. ساده نوشتن آسان نيست.» فلوبر چاره‌ اين دشواري را در طرح‌ريزي برنامه‌اي دقيق ديد اما از آنجايي كه هياهوي روز مانع از كار مي‌شد و برخي از مسووليت‌هاي خانه بر دوش او بود بنابراين ناگزير شب‌ها مشغول نوشتن مي‌شد.

هر شب زماني كه اهالي خانه به خواب مي‌رفتند، شب‌زنده‌دار كروئاسه مي‌كوشيد سبك نثرنويسي نويني پديد آورد؛ سبكي كه از آرايه‌هاي غيرضروري عواطف زايد خالي بود و در عوض از رئاليسم و واژگان درست و دقيق بهره مي‌برد. اين رنج انتخاب واژگان درست و بجا و جمله‌هاي مرتب طاقت او را طاق كرده بود: «گهگاه نمي‌دانم چرا دست‌هايم از فرط خستگي از بدنم فرو نمي‌افتند، چرا مغزم دود نمي‌شود و به هوا نمي‌رود. زندگي زاهدانه‌اي دارم، عاري از هرگونه لذت‌جويي. چيزي كه نگه‌ام مي‌دارد نوعي هيجاني دائمي است كه اغلب به گريه‌ مي‌اندازدم، اشك عجز كه هرگز كاهش نمي‌يابد. به كارم عشق مي‌ورزم، عشقي جنون‌آميز و شايد نامعقول، مانند مرتاضي كه خرقه پشمينه‌اش را دوست دارد چرا كه شكمش را خارش مي‌دهد. گاهي وقتي تهي‌ام، وقتي كلمات به قلم نمي‌نشينند، وقتي صفحاتي را تماما خط‌خطي كرده‌ام و مي‌بينم يك جمله هم ننوشته‌ام، روي كاناپه اتاقم از حال مي‌روم، بهت‌زده آنجا مي‌افتم، در باتلاق يأس به گل مي‌نشينم، براي اين غرور ديوانه‌وار خود را سرزنش مي‌كنم كه مرا له‌له زنان به دنبال خيال واهي مي‌فرستد. يك ربع ساعت بعد همه ‌چيز عوض شده است، دلم از شادي مي‌تپد.»

فلوبر مدام از كندي قلمش گله و شكايت مي‌كرد و مي‌گفت: «بوواري» شتابي براي پيشروي ندارد.» دو صفحه در هفته مي‌نوشت و آنقدر اين كندي دلسردش مي‌كرد كه دلش مي‌خواست خودش را از پنجره به پايين پرت كند.

روزهاي يكشنبه كه دوست صميمي‌اش، لوئي بويه، به ديدنش مي‌رفت، فلوبر دستاورد آن هفته را برايش مي‌خواند. با همديگر جمله‌ها و واژه‌ها را مرور مي‌كردند تا به جمله‌ مورد پسندشان برسند. پيشنهادها و تشويق‌هاي بويه به فلوبر انگيزه‌اي مي‌داد تا براي هفته ديگر دوباره نوشتن را از سر بگيرد.

فلوبر سرانجام پس از 5 سال رمانش را در مجله ادبي «Revue de Paris» به صورت سريالي منتشر كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون