• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4423 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۳ مرداد

روايت يك گفت‌وگوي دو نفره در يك روز معمولي

راهنماي حل زندگي با جدول

سميه كاتبي

 

 

سارا، يك فنجان چاي كهنه ‌دم براي خودش ريخت و كتاب كليد حل معماي جدول را باز كرد و معني كلمه جدول كه در ابتداي كتاب نوشته شده بود را دوباره خواند، معمولا هميشه اول اين كار را انجام مي‌داد. نگاهي به صفحه‌هاي اول كتاب مي‌انداخت. جدول به معناي جوي آب و نهر كوچك بود. بعد باقي كتاب را ورق زد و روزنامه را گذاشت روي پايش. نوك مداد را روي زبانش كشيد. از بچگي عادت داشت اين كار را انجام بدهد. به نظرش رنگ مداد پر رنگ‌تر مي‌شد و بعد اولين خانه از ستون افقي را جواب داد، چهار حرف بود. هم قد؛ بدون تامل نوشت، همسر. چاي را كه به طرف دهانش برد قبل از اينكه چيزي بخورد چند قطره از چاي ريخت روي روزنامه. خانه پنجم و ششم از رديف عمودي خيس شدند چند خانه هم از رديف‌هاي بالاتر، خانه‌هاي خيس را آخر جواب مي‌داد.

تنها با حل جدول مي‌توانست كمي آرام بشود. در محل كار پرونده‌ها زياد بودند و آمد و شد ارباب رجوع‌ها تمامي نداشت. دلش مي‌خواست يك‌روز مي‌توانست تمام پرونده‌ها را بريزد توي حوض كوچك سيماني وسط صحن حياط كه حسابي هم زوارش در رفته بود، كبريتي هم بيندازد رويش و از شر بايگاني كردن‌شان و جواب دادن به اين و آن خلاص شود. سه سال بود كه در اين بخش به‌طور قراردادي كار مي‌كرد و هنوز به قول همكارانش پايش روي پوست خربزه بود و هر آن امكان داشت، تعديل نيرو شود مگر نه اينكه چند ماه پيش با افسانه خداحافظي كرده بودند. فقط يك ‌روز صبح آمده بودند توي اتاقش يك لوح تقدير داده بودند دستش و گفته بودند؛ در اين بخش ما دچار مازاد نيرو هستيم. در آينده و در هر يك از بخش‌ها كه با كمبود نيرو مواجه شديم اول به شما زنگ مي‌زنيم و هنوز كه هنوز بود زنگ نزده بودند. اگر از آينده مطمئن بود هيچ‌ وقت سر كار نمي‌رفت.

رديف بعد تنهايي بود. انزوا را خوب مي‌شناخت. با هر پنج حرفش زندگي كرده بود. لااقل از وقتي كه با خودش درگير بود و مستاصل، لااقل در اين چند ماه. اين‌بار نوك مداد را به سر زبانش نكشيد. از سرو صدا و جرو بحث‌هاي محل كار فقط مي‌توانست به خانه پناه بياورد و بعد توي تنهايي و سكوت كه مثل هاله‌اي دورش را فرا گرفته بود غرق بشود و با خودش خيالبافي كند. براي شام قيمه بادمجان بپزد با سالاد شيرازي كه پياز هم نداشته باشد. بعد ميز شام را بچيند. دو تا ليوان دوغ هم در دو طرف بشقاب‌ها بگذارد و دو تا صندلي را رو‌به‌روي هم. خانه بعد، سه حرف دارد. كمانگير معروف. آرش مي‌نشيند روي صندلي نزديك بشقاب ته ديگ‌.

شب عروسي‌شان، مادر شوهرش زير باران خيس شده بود، جالب بود كه آرش را مقصر مي‌دانست. حالا مدت‌ها از آن روز باراني گذشته بود ولي روز باراني در زندگي‌اش كم نداشت. ظرفيتش داشت تمام مي‌شد، مثل بادكنكي كه فراتر از حجمش نمي‌تواند باد شود. مثل زندگي كه از تنهايي دو نفر تنهاتر نمي‌شود.

خانه بعدي، نت اول موسيقي بود. و او خوب[دو] را بلد بود. دوست داشت مي‌توانستند نت سوم را هم بنوازند. كاش مي‌شد بعد از (دو) و (ر) (مي) بيايد. (مي) بنوازد و بعدها (سل) يا (لا).

سارا بقيه چايش را سر كشيد و مواظب بود تا باقي خانه‌هاي جدولش دوباره خيس نشود. از سر كار كه برگشته بود. آرش بادمجان‌ها را سرخ كرده بود و در رديف‌هاي منظمي روي هم گذاشته بودشان.

حسابي با گوجه‌ها پخته و لعاب‌دار شده بودند، هميشه از غذايي كه مي‌پخت كمي توي قابلمه نگه مي‌داشت و بعد غذايش را برمي‌داشت و مي‌رفت توي خودش و خودش را با اعداد و ارقامش جمع و تفريق مي‌كرد. به گمان سارا هميشه منهاي خودش بود و منهاي او و منهاي زندگي دو نفرشان.

سارا باقيمانده گوجه بادمجان را براي خودش نكشيد. تكه ناني از جا ناني برداشت و پنيري از داخل يخچال. از پنير هميشه متنفر بود ولي الان چاره‌اي نداشت، بوي ناي نان و كپك‌هاي روي آب پنير همان اول اشتهايش را كور كرده بود. سارا توجهي نكرد. دمپايي‌هايش را روي زمين لخ‌لخ كشيد و دوباره سر جاي اولش نشست. لقمه اول را كه برداشت حالش از بوي نان و پنير به هم خورد. به طرف فريزر رفت كه قبلا هميشه نان‌هاي مختلفي داخلش نگه مي‌داشت. كشو خالي بود. قيد شام را زد. جدول را دوباره برداشت. خانه بعد، مولود، پنج حرف داشت، كاش صداي نوزادي توي خانه آنها هم به گوش مي‌رسيد. آن وقت با هم بچه را ساكت مي‌كردند. مثلا اگر بچه دل درد مي‌شد به توصيه مادر بزرگش كه هميشه مي‌گفت؛ چند ماه اول همه نوزادها درد دل مي‌شوند و راهش هم اين است كه كمي نعنا خشك و نبات را ساييد و با كمي آب جوش حل كرد و بعد هم قطره قطره توي دهان بچه چكاند. حتما آرش بچه را نگه مي‌داشت تا او مي‌توانست نعنا داغ را آماده كند. فقط حيف كه دكتر آب پاكي را روي دست‌شان ريخته و گفته بود كه آرش بچه‌دار نمي‌شود.

قعر جهنم، درك، درآمده بود. به درك كه هيچ چيز سر جاي خودش نبود، به درك كه شوهرش ديگر دوستش نداشت و آنقدر زندگي‌اش را ول كرده بود كه هر دوي‌شان داشتند هرز مي‌رفتند.

جدول و كتاب را پرت كرد روي ميز. رفت توي آشپزخانه و توي قوري كمي بهار نارنج و اسطوخودوس و گل گاوزبان ريخت. توي قندان جز چند تكه قند درشت كج و معوج چيزي نبود. يادش به اول ازدواج‌شان افتاد هميشه همراه قند چند تا آبنبات و نقل هم مي‌گذاشت. روي‌شان را هم چند تا غنچه خشك محمدي و چقدر آرش از اين كارهايش كيف مي‌كرد. دو تا استكان دمنوش ريخت و قندان را پر از قند كرد مدت‌ها بود آبنبات نخريده بودند چه برسد به غنچه گل. احساس كرد در دور شدنش از آرش او هم بي‌تقصير نبوده. بعد از شنيدن جواب آزمايش او هم در خودش خزيده بود و كم حرف شده بود. واقعا اينقدر بچه برايش اهميت داشت؟ تا دم در اتاق آرش رفت. ترديد، چهار حرف داشت توي ذهنش مردد بود. اين پا و آن پا كرد، استكان اول را سر كشيد. استكان دوم را پاي ديفن كنار در اتاق ريخت. باد و باران، تقريبا توفان درآمده بود اگر الفش را مي‌گذاشت. ولي توفاني در كار نبود. حتي بادي هم نوزيده بود. گرد و خاكي هم نشده بود. هر دوي‌شان در سكوت به توافق رسيده بودند. ثمين، شش حرف بود. چيز باارزشي نداشت كه با خود برد فقط كافي بود لوازم شخصي‌اش را جمع كند و مداركش را، بعد مي‌آمد و لوازم خانه را مي‌برد. خانه‌هاي پايين سنگين‌تر بودند اما قابل دستيابي. هشتم از پايين زهدان بود با توضيحات اضافه كه اصلا لازم نبود... مي‌توانست همين امروز برود. نگاهي به دور و اطراف خانه انداخت. آخرين بار كي با اشتياق در و ديوار را نگاه كرده بود، يادش نيامد. تصميمش را گرفت بايد مي‌رفت. آرش از مدت‌ها قبل رفته بود. از همان موقع كه فهميد ديگر هيچ‌ وقت كسي بابا صدايش نمي‌كند. از همان موقع كه از چشم سارا افتاده بود.

مختصر وسايلش را جمع كرد. چند تكه لباس و مدارك به لوازم آرايشش دست نزد و به عطر و ادكلن‌هايش يا لباس‌هاي مناسب مهماني و مجلس. خدا را شكر كرد كه هنوز شغلش را داشت.

برگشت تا كتاب و جدولش را هم بردارد، چشمش به خانه‌هاي خيسي افتاد كه خشك و نازك شده بودند و خانه پايين‌تر از اين نازكي كه حامله بود. اگر هم هيچ يك از خانه‌هايش در نمي‌آمد باز هم آبستن را بلد بود. نشست همانجا، احساس كرد چيزي در اين جدول وجود دارد، نيروي ناشناخته‌اي كه نمي‌گذارد بدون پر كردن خانه‌هايش برود . حتما دليلي داشت كه چند تا از سوال‌هاي اين جدول درباره زنانگي‌اش بود. ساكش را كنار مبل گذاشت و روي مبل نشست. مدادش را دوباره به سر زبانش كشيد. خانه بعد حسابرس و پاداش‌دهنده بود. چهار حرف، نونش هم درآمده بود. اين سوال در تخصص آرش بود. دم در اتاق كمي اين پا و آن پا كرد. آهسته با پشت دست به در اتاق كوبيد.

آرش جدول را از دستش گرفته بود وگفته بود؛ خوش به حالت كه مي‌توني ساعت‌ها پاي اين كارهاي بي‌فايده بشيني. چشم سارا به نعلبكي افتاد كه پر از ته سيگار بود. تعجب كرد. آرش ادامه داد، باز لااقل جايزه‌دار بود يك حرفي و جدول را گذاشته بود روي كاغذهايش و با خودكار آبي جاي حسابرس و پاداش‌دهنده نوشته بود، ديان و جدول را داده بود دستش.

همين كه از فكر و خيال درم مياره خودش جايزه است. ديگه چي مي‌خوام .

آرش دوباره مشغول جمع و تفريق‌هايش شده بود و چيزي نگفته بود. جدول توي دست‌هاي سارا بود و هي مداد را لابه‌لاي انگشتانش تكان مي‌داد. داشت به باقيمانده خانه‌هاي جدول فكر مي‌كرد. دلش مي‌خواست كمي بيشتر توي اتاق بماند كه چشمش به راس‌المال افتاد. آرش كمي فكر كرد و گفت: سرمايه نمي‌شه؟ و شده بود. خواست از اتاق بيرون برود كه آرش گفته بود: بشين همين‌ جا بقيه‌اش رو هم حل كن كه دوباره نياي مزاحم كارم بشي.

رب‌النوع ازدواج و ملكه خدايان روميان، هيچ كدام‌شان جواب نمي‌دانستند. خانه دوم و چهارم، واو درآمده بود. سارا به شوخي گفت: حالا كه دوتا واو، درآمده دوتا ت هم بذار ببينيم چي مي‌شه. آرش نيم نگاهي به سارا انداخته و گفته بود؛ اگه بقيه جدول رو هم همين‌ جوري حل كردي كه پاشو برو مارو هم معطل نكن و سارا لبخند زده بود. بعد از مدت‌ها خنديده بودند.

آرش گفت: حالا بيا خونه‌هاي كناريش رو حل كنيم تا جوابش به دست بياد. خانه‌هاي كناري نم كشيده بودند و هر آن ممكن بود، پاره شوند. آرش از توي كشو غلط‌گيرش را درآورد و با احتياط روي خانه‌ها كشيده بود حالا خانه‌هاي نم‌كشيده هم سفيد‌تر از باقي خانه‌ها بودند و هم پاره نمي‌شدند. رب‌النوع ازدواج؛ يونو درآمد. آرش جدول را داد دست سارا و گفت: ديگه چيزي نمونده بقيه‌اش رو خودت حل كن. سارا داشت از اتاق بيرون مي‌رفت كه آرش گفت: اگه مشكلي بود بازم بيا و بعد خودش را با كاغذهايش مشغول كرده بود.

سارا زير كتري را روشن كرده بود و دو تا استكان دمنوش آرامش‌بخش هم ريخته بود. جدول را كه حالا تمام خانه‌هايش پر شده بودند روي پيشخوان آشپزخانه گذاشت و وارد اتاق شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون