درباره 6 فيلم كوتاه اكران شده در گروه هنر و تجربه
طلا در مس
پوريا ذوالفقاري
6 فيلم كوتاه در سينماهاي هنر و تجربه و با مكانيسم هميشگي اكران اين گروه روي پردهاند. اگر بتوانيد آنها را در يكي از سانسهاي پراكندهشان شكار كنيد احتمالا مثل نگارنده نجواي اميدواركنندهاي را خواهيد شنيد كه مدتهاست در فيلمهاي جريان اصليمان جاي خود را به اصواتي تكرار شونده و سرسامآور داده است. اين روزها كه تقريبا همه ستارههاي «بفروش» روي پردهاند و فيلمهايشان دارند با سر به زمين ميخورند و مردم در بخش كامنتهاي صفحات سينمايي و پايين اخبار اين فيلمها عصبيتشان را از تماشاي مكرر چند چهره و مواجهه تمامنشدني با چند قصه فرياد ميزنند، دعوت به ديدن اين فيلمهاي كوتاه- كه بيعيب نيستند ولي معيوبترينشان از بهترين فيلم بلند روي پرده كمنقصتر است!- پيش از آنكه اقدامي فرهنگي باشد، حركتي اخلاقي است!
1- درياي تلخ (فاطمه احمدي): اين صفتهاي «شاعرانه» و «لطيف» و «شريف» و «مادرانه» كه در نقدها و نوشتههايمان مثل نقل و نبات نثار هر اثر نازلي ميكنيم، سزاوار درياي تلخاند كه بين تلاشهاي يك مادر براي پنهان كردن دختر كوچكش از چشم صاحبخانه تا پناه گرفتنش زير شنل همين دختر در نماي پاياني فيلم، پلي از درام و قصه و شخصيت ميزند. فيلم قصه مادري است كه صاحبكارش مشروط به تنها بودن او، اتاق و سرپناهي محقر برايش تدارك ديده. مادر با كتمان مادرياش، دختركش را در گوشهاي پنهان ميكند و براي حفظ اين موقعيت لرزان تقلاهاي معصومانه و گاه هوشمندانهاي ميكند. فيلم صرفا داستان چرايي و چگونگي افشاي اين راز نيست كه بيانش اتهام «اسپويل كردن» را به دنبال آورد. درياي تلخ، قصه جان گرفتن دوباره حس مادري است و باور آوردن او به امكان رستگاري با شعبده جادوگر كوچكش. رابطه مادر و دختر اين فيلم هم يكي ديگر از چيزهايي است كه احتمالا مثل نگارنده به ذهن خواهيد سپرد.
2- سياه سرفه (رضا توفيقجو): احتمالا از همه ملودرامهايي كه در حال حاضر از تلويزيون پخش ميشوند يا امسال در سينما اكران شدهاند، سمت و سوي درستتري دارد و مولفههاي اين ژانر را فكر شدهتر به كار گرفته؛ از دعواهاي كوچك و بزرگ زن و مرد تا طنز و تعليق و در نهايت غافلگيري. زني از غرق شدن شوهرش در كار و بياعتنايي او به زندگي خانوادگي رنج ميبرد. شوهر عكاس ورزشي است و در شب بازي سرنوشتساز تيم ملي، بيصبرانه آرزوي صعود ايران (و طبيعتا اعزام خودش) را به جام جهاني دارد. داستان فيلم حول موقعيت بغرنجي كه اين زن و مرد دقيقا در چنين شبي اسيرش ميشوند، شكل گرفته است. اينكه فيلمسازي امكان دعوت از كورش تهامي و شبنم مقدمي را براي بازي در نقشهاي اصلي داشته باشد ولي اين امكان و اطمينان از ديده شدن فيلم، وسوسه و حسابگري توليد اثري بيدردسر را به جانش نيندازد و نتيجهاش فيلمي شهري (با توليدي قطعا سخت در عرصه فيلم كوتاه) بشود كه به تمامي در خيابان و اتوبان ميگذرد قطعا ستودني است.
3- آگهي فروش (قصيده گلمكاني): شايد درك اينكه چنين قصهاي چگونه ميتواند به ذهن يك فيلمساز برسد، راحت نباشد ولي فهم اينكه يك فيلمساز كوتاه در ايران سراغ اين قصه برود، غيرممكن است! دختري در آستانه مهاجرت، براي فروش وسايلش آگهي داده و مردي براي خريدن كفشهاي زنانه وارد ميشود. كمي بعد و پيرو خروج مادر از خانه، مرد ميماند و دختر و فضايي تهديدگر كه دست بر قضا مطلقا سمت و سوي تعدي و تجاوز ندارد. (همينهاست كه باعث ميشود، مخاطب را به تماشاي اين فيلمها دعوت كنيم.) تهديدي كه به لطف ديالوگنويسي دقيق و بيان جملاتي درباره كفشهاي زنانه (!) ذره ذره ساخته ميشود و دست آخر حركت متجاوزانه مرد با افتادنش به پاي دختر جلوه بيروني مييابد. حالا اينكه بعد چه ميشود، بماند. اما راستش آگهي فروش از آن فيلمهايي است كه بدم نميآيد يك روز نسخه بلندي از آن را ببينم كه قصه مردي اسير بيماري پيچيده و در عين حال مشهور «بتوارگي» را روايت ميكند كه براي پاسخ به نيازهايي كه در ذهنش از اين عارضه ميجوشند، راههاي عجيبي را ميپيمايد و نقشههاي غريبي را تدارك ميبيند. به شخصه اين شخصيت را (با بازي كاظم سياحي) به ياد خواهم سپرد.
4- موج كوتاه (محمد اسماعيلي): فيلم براساس داستان كوتاهي از غلامحسين ساعدي به نام «ما نميشنويم» ساخته شده. با شرمساري بايد بگويم اين داستان را نخواندهام اما فيلم موج كوتاه، چندان متكي به متن و شخصيتپردازي و «يكي بود، يكي نبود» نيست. فيلمي است مبتني بر غرابت كه به تاويلهاي بسيار- از روانشناسانه تا سياسي- راه ميدهد. بخش زيادي از بيگانگي جاري در جهان اگزوتيك فيلم از اجرا ميآيد. يك موقعيت، يك صداي آزاردهنده، چند مرحله تلاش يك مرد براي ساكت كردن اين صدا (و هر مرحله رنجآورتر) و دست آخر يكي شدن مرد و شكنجهگرش. نگارنده ترديد ندارد كه اين فضاهاي ناآشنا و درگيركننده و اين موقعيتهاي مهياي تاويل، دير يا زود راهشان را به سينماي بلندمان خواهند گشود. راه نجات جريان اصلي گنديده و رو به زوال سينماي ما از دل همين فضاهاي كمتر تجربه شده، ميگذرد. ولي تا رسيدن آن روزي كه معلوم نيست ما ببينيمش يا نه، فيلمها و تجربههاي اينچنيني را در جريانهاي ديگر نبايد از دست داد. اصلا همين كه فيلمي اقتباس شده از اثري نوشته غلامحسين ساعدي روي پرده است براي ديدنش كفايت ميكند.
5- روشويي (جابر رمضاني): اينكه گفتوگوهاي پس از يك خاكسپاري، زخمهاي كهنه را نيشتر بزند و آدمها را به جان هم اندازد و درد بيافريند و احيانا رازها و ناگفتههايي را آشكار كند، موقعيت بيگانهاي نيست. اما جابر رمضاني موفق به فراتر رفتن از اين جهان آشنا ميشود. آن هم تنها در 10 دقيقه. انتخاب نبوغآميز محل رخداد، دستكم نگرفتن تماشاگر و ارائه فشرده و بيتكرار اطلاعات مورد نياز به او و افشاي راز در كمتر از يك دقيقه و بعد، خلق فصلي نفسگير از يك انتقام زنانه و يك جنايت خانوادگي كه احتمالا در سينماي بلندمان هم نظير و نمونهاي ندارد، روشويي را به يك «اتفاق» بدل ميكند كه چه بسا مثل نگارنده ترجيح دهيد به جاي 10 دقيقه 20 دقيقه وقت صرفش كنيد و دو بار به ديدنش بنشينيد.
6- داش آكل (هاجر مهراني): انيميشني براساس داستان داش آكل. از آن انيميشنهايي كه براي يكي مثل نگارنده كه آشنايي چنداني با فنون اين عرصه ندارد به عنوان يك اثر نمايشي هم جذاباست. همان داستان داش آكل صادق هدايت با كلي شيطنت بصري و فضاها و موقعيتهاي متنوع و پرهيزي فكر شده از اطناب و توفيقي آشكار در ايجاد توازن بين لحنهاي چندگانه اين قصه. تمهيدي كه براي ارتباط بين داش آكل و آن پرنده معروف كه دست آخر رازش را نزد مرجان برملا ميكند در نظر گرفته شده به تنهايي ساخته شدن اين انيميشن را توجيه ميكند. اثري كه در پسش ميتوان نگاهي را ديد و در اثناي تماشايش ميشود آن نجواي سينمايي ياد شده در ابتداي اين نوشته را شنيد. شايد تنها ايراد فيلم، تكيه به پيشفرضهاي مخاطب باشد. گويي اين طور فكر شده خب مخاطب كه داستان داشآكل را ميشناسد. پس از چيزهايي بگذريم و جاهايي خرق عادت كنيم. اين ايراد هم براي ما مخاطبان ايراني مشكلي ايجاد نميكند چون انصافا اين قصه را ميشناسيم!
7-كمي شوخي، كمي جدي: نگارنده ميتواند ادعا كند كه به قول معروف براي فيلمسازان كوتاه «خوشيمن» است! آخرين بار كه روي فيلمهاي كوتاه هنر و تجربه به اين شكل مطلب نوشت سال 94 بود. در فاصلهاي يك ساله از جمع آن كارگردانان كوتاه، سعيد روستايي و ابراهيم ايرجزاد نخستين فيلم بلندشان را ساختند. اميدوارم اگر بين فيلمسازاني كه شرح ساختههايشان در اين نوشته آمد، كساني روياي ورود به سينماي بلند دارند، اين خوشيمني راهشان را هموار كند. اين فيلمسازان ارزش اعتماد كردن را دارند. دستكم خيلي كمتر از بسياري از فيلمسازان كنوني، پول حرام ميكنند و بيش از آنها ارزش هر پلان هر ديالوگ را ميفهمند.