• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4478 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۱۰ مهر

همي خواند آن كس كه دارد خرد - 9

صلح‌خواهي و ميهن‌دوستي سياوش

عليرضا قراباغي| سياوش انساني است كه از همه چيز خود مي‌گذرد تا انسانيت را زيرپا نگذارد و پيمان صلحي را كه با تورانيان بسته است، نشكند. با اين پيمان، تورانيان از سرزمين‌هاي اشغالي بيرون رفته‌اند، خسارت داده‌اند، افراسياب برپايه خوابي كه ديده است از جنگ با ايران گريزان است و براي تضمين پيمان، صد تن از پيوستگان خود را نزد سياوش گروگان كرده است. ولي كاووس به سياوش پيام مي‌فرستد كه پيمان را پاره كن، خسارت‌ها و هديه‌ها را آتش بزن، گروگان‌ها را سوار بر خر به پايتخت بفرست تا آنها را قتل عام كنم، وارد خاك توران شو و آنقدر كشتار كن تا افراسياب دست از گريز بردارد. فردوسي خردمند در داستان‌هاي گوناگون مانند نبرد رستم و اسفنديار، بن‌بستي چندسويه در برابر خواننده مي‌گذارد. سپس در چالش فكري ميان ارزش‌ها، راه تلخي را كه از جبر شرايط برمي‌آيد پيش مي‌كشد و نشان مي‌دهد كه در فرهنگ ما، كدام ارزش برتري دارد. سياوش رويي در وطن ندارد (كنايه از شرم داشتن) و اين وجه بن‌بست را چنين بيان مي‌كند:

شبستان او گشت زندانِ من؛

غمي گشت از او بختِ خندانِ من.

دو ديگر كه بر خيره ناكرده كار،

نشايست رفتن برِ شهريار.

او از دسيسه‌هاي اغوا كننده‌ سودابه خبر دارد و مي‌داند پدرش نيز ناكرده كار، يعني اگر به اين كارزار خيره و بيهوده نرود، او را نمي‌پذيرد. در وجه ديگر بن‌بست، سياوش نمي‌تواند بپذيرد اكنون كه همه‌ خواسته‌هاي ايران برآورده شده است، دست به جنگ بزند، خون صد بيگناه را پايمال كند، پيماني را كه بسته است زير پا بگذارد، و در برابر پروردگار و جهانيان شايسته سرزنش شود. او مي‌گويد:

چو كشور سراسر بپرداختند،

گروگان و آن هديه‌ها ساختند،

چه بايد همي خيره خون ريختن؟

چنين، دل به كين اندر آويختن؟

به خيره همي جنگ فرمايدم؛

بترسم كه سوگند بگْزايدم.

همي سر ز يزدان ببايد كشيد؛

فراوان نكوهش ببايد شنيد.

پراگنده شد در جهان اين سخُن،

كه با شاهِ توران فگنديم بن.

زبان برگشايند هر كس به بد،

به هرجاي بر من، چنانچون سزد.

در سومين وجه بن‌بست، سياوش پناهندگي سياسي را برازنده خود نمي‌داند. از افراسياب مي‌خواهد راهي بگشايد تا او از سرزمين توران گذر كند، به ناكجا آباد برود و در گمنامي زندگي كند:

يكي راه بگْشاي تا بگذرم،

به جايي كه كرد ايزد آبشخورم.

فردوسي خردمند نشان مي‌دهد كه حفظ صلح و پايبندي به پيمان و نريختن خون بيگناهان، ارزش آن را دارد كه كسي با حكومت خودي مخالفت كند و ترك وطن گويد ولي خيانت به كشور در هيچ شرايطي توجيه‌پذير نيست.آنگاه كه سياوش مي‌خواهد از ايران به توران برود، لشكر زير فرمان خود را به دشمن تسليم نمي‌كند و به جز چند همراه، كسي را با خود نمي‌برد. حتي به لشكريان نمي‌گويد در برابر كاووس سركشي و نافرماني كنند. برعكس، جانشيني تعيين مي‌كند تا زماني كه سپهدار توس رسيد، همه‌ چيز را با دقت كامل به او تحويل دهد:

بفرمود بهرامِ گودرز را، / كه: «اين نامور لشكر و مرز را، /سپردم تو را جمله؛ با پيل و كوس، / بمان، تا بيايد سرافرازْ توس.

بدو دهْ تو اين لشكر و خواسته؛ / همه كارها يكسر آراسته.

يكايك بدو برشُمر هرچه هست، /ز گنج و ز تاج و ز تختِ نشست.» ولي رويدادها به‌گونه‌اي ديگر پيش مي‌رود. پيران، وزير افراسياب، به منظور استفاده از اين شاهزاده به صورت يك اهرم در برابر ايران، گام به گام او را به سوي پناهندگي مي‌كشاند. نخست دختر خود جريره و سپس فرنگيس دختر افراسياب را به عقد او در مي‌آورد. سپس منطقه‌اي را در اختيارش قرار مي‌دهد و سياوشگرد برپا مي‌شود. سياوش كه از تخت، پدر، دوست و زادگاه خود دست كشيده است، در غربت، همواره غمگين است و سرانجام نيز با بدگويي اين و آن، مظلوم‌ كشته مي‌شود. شاهكار بزرگ فردوسي آن است كه انديشه‌اي را به خواننده تحميل نمي‌كند، نكته‌هاي ظريفي را در لابلاي سروده‌هاي خود، بي هيچ توضيحي مي‌آورد تا خواننده‌، خود آنها را دريابد. گويي مي‌داند موعظه‌ چندان بر آدميان سازگار نيست. چيزي در وجدان افراد نهادينه مي‌شود كه با خرد خود به آن دست يابند. در داستان سياوش نيز فردوسي بزرگ، در نزديك به ۲۸۰۰ بيت بعد، بي‌مقدمه خبري مي‌دهد كه بيانگر ژرفاي عشق سياوش به ميهن است. سال‌ها پس از كشته شدن سياوش، فرزندش كيخسرو، به ايران آمده و جنگ بزرگ با افراسياب را تدارك مي‌بيند. در تقسيم‌بندي وظايف، يك داوطلب هم مي‌خواهد كه كوهي از هيزم به بلنداي نزديك به ۶۰۰ متر را به آتش بكشد. كيخسرو داوطلبي مي‌خواهد كه:

از ايدر شود تا درِ كاسه رود؛

دهد بر روان سياوش درود.

ز هيزم، يكي كوه بيند بلند،

فزون است بالاي او ده كمند.

چنان خواست كان ره كسي نسپرد؛

ز توران به ايران، كسي نگذرد.

يعني در تمام سال‌هاي زندگي در توران، سياوش به ميهن مي‌انديشيده است و براي آنكه تورانيان نتوانند به ايران نفوذ كنند، به بهانه‌اي مانند انبار كردن هيزم، سد بلندي از چوب برپا كرده است! اكنون كه ايرانيان مي‌خواهند به توران بروند، بايد اين كوه هيزم را آتش بزنند. نزديك به ۷۰۰ بيت بعد، زماني كه گيو و بيژن اين هيزم‌ها را آتش مي‌زنند تا ايرانيان بتوانند به توران حمله كنند، عظمت كار سياوش و گرماي عشق او به ميهن را مي‌توان به‌خوبي حس كرد:

چو آمد بدان كوه هيزم فراز،

ندانست بالا و پهناش باز.

ز آتش، سه هفته گذرْشان نبود،

ز تفّ ِ زبانه، هم از باد و دود.

چهارم، سپه برگذشتن گرفت؛

همان، آبْ آتش به كشتن گرفت.

يعني در هفته چهارم هم هيزم‌ها به پايان نمي‌رسد، بلكه باران، آتش را خاموش مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون