• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4486 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۲۰ مهر

همي خواند آن كس كه دارد خرد - 11

خردمندي زال

عليرضا قراباغي

 

 

حماسه و عشق در شاهنامه با زادن زال شكل مي‌گيرد. بخش اسطوره‌اي شاهنامه در دوران منوچهر و با داستان زال كمرنگ مي‌شود و فردوسي خواننده را به صحنه‌اي تازه مي‌برد و بر عصر پهلواني، نور بيشتري مي‌تاباند. همچنين عشق زال و رودابه، نخستين داستان عشقي شاهنامه به شمار مي‌رود. گرچه پيش از آن نيز از گرايش فريدون به ارنواز و شهرناز و ايستادگي تا پايان جانِ ضحّاك براي جلوگيري از پيوند آنان، و به ويژه از عشق فرانك به همسر خود، هرچند تنها در مصراعِ «نبُد روزْ روشن مرا، جز بدوي» ياد شده است. فرانك در بازگويي كشته شدن آبتين، به فريدون مي‌گويد پدرت خورشيد زندگي من بود و بي او، روزم روشن نمي‌شد.

گرچه زال پس از فرود آمدن از بلنداي آشيانه سيمرغ به دنياي پهلوانان جنگجو و جامعه حاكمان و زيردستان، به‌زودي لقب جهان‌پهلواني ايران و منشور حكمراني زابل و كابل و هند را از منوچهر‌شاه دريافت مي‌كند، ولي شاهنامه چندان به پهلواني‌ها و نبردهاي زال نمي‌پردازد. گويي جهان‌پهلواني و تاجگذاري او، تنها پيش‌زمينه‌اي براي عشق زال و رودابه است؛ و اين عشق نيز خود بستري است براي نشان دادن آنكه زال نماد مدارا با دگران است؛ و اگر كمي از بالاتر بنگريم، رواداري و دگرپذيري زال نيز، خود تابعي از يك صفت و ويژگي بزرگ‌تر است: خردمندي! زال مظهر خردمندي است و شايد فردوسي خردگرا، بخشي از وجود خود را در او مي‌بيند و سخنان خود را از زبان او بازگو مي‌كند. زال از يكسو پرورده سيمرغ يا به عبارتي مرغ دانايي است، و از سوي ديگر در ميان آدميان، در دوره‌اي فشرده به آموختن مي‌پردازد. منوچهر به سام سفارش مي‌كند:

بياموز او را ره و ساز رزم؛

همان، شادكامي و آيين بزم.

نديده‌ست جز مرغ و كوه و كنام؛

كجا داند آيين شاهي و نام؟

سام نيز اين سفارش را به جهانديدگان منتقل مي‌كند:

گراميش داريد و پندش دهيد؛

همه راه و راي بلندش دهيد.

و پيش از بدرود كردن فرزند، به او مي‌گويد:

كنون، گِردِ خويش اندر آور گروه:

سواران و مردانِ دانش‌پژوه.

بياموز و بشنو، ز هر دانشي؛

كه يابي ز هر دانشي، رامشي.

زال نيز برنامه آموزشي تمام‌وقت و فشرده‌اي براي خود مي‌گذارد و تا مدتي، شب و روز به آموختن از همگان، از هر كشوري مي‌پردازد تا به برداشت دكتر پرستو قراباغي، هيچ چيز و هيچ كاري را بدون پژوهش انجام ندهد:

ز هر كشوري، موبدان را بخوانْد؛

پژوهيد هر چيز و هر كار رانْد.

ستاره شناسان و دين‌آوران،

سواران و گردان و كين‌آوران،

شب و روز بودند با او به هم؛

زدندي همي راي بر بيش و كم.

چنان گشت زال از بس آموختن؛

تو گفتي ستاره‌ست از افروختن.

به راي و به دانش به جايي رسيد،

كه چون خويشتن در جهان كس نديد.

زال سرآمد دانشمندان و خردمندان جهان مي‌شود. با اين‌همه او اهل رايزني و مشورت است. هرچند، آنگاه كه به راي زدن با ديگران مي‌پردازد، ديدگاه ژرف و خرد شگرف او همگان را به نرمش و پذيرش وا مي‌دارد. براي نمونه، موبدان را با تكيه بر «به فرمان‌ها، ژرف كردن نگاه»، از سطحي‌نگري در دين پرهيز مي‌دهد و به نگرش ژرف‌تر در فرمان‌هاي خداوند فرا مي‌خواند.

زال با توجه دادن به رنگارنگ بودن طبيعت و گردش فصل‌ها، داوري موبدان برپايه ظاهر را شايسته نمي‌داند و با گفتن اينكه «هم او داد و داور، به هر دو سراي»، به آنان مي‌فهماند نه تنها داوري واپسين، بلكه قضاوت كردن ديگران در اين جهان هم كار دشواري است و به دادگري نياز دارد. نگاه زال به فلسفه زندگي آدمي نيز بسيار خردمندانه است. او نه به فرد، بلكه به نسل، و به نوع بشر باور دارد و مي‌گويد اين مهم نيست كه يك فرد مي‌ميرد، زيرا انديشه و رفتارش در فرزند و نسل‌هاي آينده بازتاب خواهد يافت؛ پس در آنها زندگي مي‌كند. به باور زال خردمند، نسل آينده، نوروز و رويش دوباره نسلي است كه به زمستان رسيده و درگذشته است:

چو هنگامِ رفتن فراز آيدش،

به فرزند، نوروز باز آيدش.

اين جهان‌پهلوان خردمند كه با جنگ و خشونت ميانه‌اي ندارد، آنگاه كه پدرش مي‌خواهد «همه كاخِ مهراب و كابل» بسوزاند، استوار ولي خويشتندار در برابر پدر مي‌ايستد، بر خرد تكيه مي‌كند و بي هيچ تهديدي مي‌گويد:

پدر‌گر به مغز اندر آرد خرد،

همانا سخن بر سخن نگذرد؛

وگر برگشايد زبان را به خشم،

من، از شرم، آب اندر آرم به چشم.

سام در برابر سخنان خردمندانه او تسليم مي‌شود ولي مشكل بزرگ يعني منوچهر شاه، هنوز در پيش است. زال خود بي‌باك ولي سربزير، نزد او مي‌رود. منوچهر نيز به خواست زال تن مي‌دهد و مي‌گويد:

اگرچه مرا هست دل ز اين دُژم،

بر آنم كه ننديشم از بيش و كم.

بسازم؛ برآرم همه كام تو،

گر اين است فرجام و آرامِ تو.

منوچهر پيش از پژوهش ستاره شناسان و خجسته يافتن پيوند زال و رودابه، در برابر زال كوتاه مي‌آيد. يعني نه به راز آسمان‌ها، كه به عشق و خرد زال گردن مي‌نهد. در پايان داستان دستان نيز، آنگاه كه هم اسفنديار و هم رستم از هر دو سو كشته مي‌شوند، او همچنان خردمندانه مي‌گويد ديگر كشتار بس است و روز پالايش دل از درد و كين فرا رسيده است. گرچه كسي به سخنش گوش نمي‌دهد.

با آنكه زال گفته بود «كه جز مرگ را، كس ز مادر نزاد»، ولي شاهنامه از مرگ زال نمي‌گويد زيرا تا بشر زنده است، خرد نيز زنده خواهد بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون