• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4498 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۸ آبان

به بهانه‌ ترجمه‌اي تازه از «زن سي‌ساله»

چون كشتي بي‌لنگر كج مي‌شد و مژ مي‌شد

ابوالفضل رجبي

 

 

«زن سي‌ساله» نوشته‌ اونوره دو بالزاك است كه ترجمه‌هاي مختلفي از آن در كتابفروشي‌هاست. اما جديدا نشر مركز، اين رمان را با ترجمه‌ كورش نوروزي، چاپ كرده كه از اين نظر ترجمه‌اي يكدست و روان به ‌نظر مي‌رسد. البته در چند جا اغلاط تايپي به چشم مي‌خورد كه اميد است در چاپ‌هاي بعدي برطرف شوند.

بالزاك، بيش از هر نويسنده‌ كلاسيكي اهل زياده‌گويي و توصيفات حوصله‌سر‌‎بر است و همين‌جا بايد اعتراف كنم كه وقتي «زن سي‌ساله»اش را مي‌خواندم از روي برخي صفحات با نيم‌نگاهي مي‌گذشتم. بله! با اين فرض پس چرا اصلا درباره‌اش مي‌نويسم؟ تنها دليلي كه دارم حيرت است و غرق‌شدگي در عمق روايي رمان «زن سي‌ساله» كه بي‌شك در قله‌هاي ادبيات فرانسه و جهان جا مي‌گيرد. از نيمه‌هاي كتاب بود كه ديگر نتوانستم از خير كلماتي كه نخوانده بودم بگذرم و دوباره از اول خواندنش را شروع كردم. اين رمان پيش‌تر چند داستان كوتاه بوده كه بالزاك تصميم مي‌گيرد آنها را در قالب رماني پي بريزد كه با افزودن جزييات، بن‌مايه‌ها، قصه‌هاي فرعي و تغيير در شخصيت‌ها و بسط آنها در رمان، «زن سي‌ساله» را در سال 1842 بيافريند. نقطه‌هاي‌ عطفي كه بالزاك مي‌آفريند اثر او را شاهكاري منحصربه‌فرد مي‌كند كه از طرفي وام‌دار خيلي‌ها از جمله «مادام بوواري» و «كمدي الهي» دانته است و از طرف ديگر رماني مستقل است. او با استادي تمام، روند رشد و تحول شخصيت‌ها را در سطوح مختلف حسي، عاطفي، اجتماعي و غيره به انجام رسانده و نمود كلي اين سير تحول و دستِ تقدير را مي‌توان در شش فصل «نخستين گناه»، «رنج‌هاي ناشناخته»، «در سي‌سالگي»، «دستِ خداوند»، «دو ديدار» و «پيري مادري گناهكار» ديد كه چگونه شخصيت‌ها در اوج اراده بي‌اراده مي‌شوند و بالعكس.

داستان كهنه است و در يك نگاه بيشتر به رماني عامه‌پسند مي‌خورد تا رماني كلاسيك و اجتماعي، چراكه روايت بالزاك از عشق‌هاي نامشروع جان مي‌گيرد و سرنوشت اين نوع عشق‌ورزي را مي‌كاود. اما او همزمان تاريخ اجتماعي فرانسه دوران ناپلئون را در دل رمان وارد مي‌كند و به ‌خوبي مرزهاي تخيل و واقعيت را درهم مي‌تند و باورپذيري بي‌نقصي به مخاطب القا مي‌كند؛ به شكلي كه ضعف‌هاي شخصيت‌پردازي و روايي خود را تا حدود زيادي جبران مي‌كند.

ژولي دختري زيبا و نوباوه‌اي ا‌ست كه دل در گرو يكي از افسران گارد سلطنتي دارد و اين عشق هنگامي كه او با پدرش براي تماشاي رژه گارد سلطنتي رفته‌اند براي پيرمرد آشكار مي‌شود و بهاي اين باخبري به قول بالزاك: «خبرهايي ناگوار از آينده‌ دخترش» بود كه «آن همه ماتم‌زده» به ‌نظر مي‌رسيد. عشق دگلمون، نصيحت‌هاي پدر را بي‌اهميت جلوه ‌داد و فرزانگي پيرمرد هم ‌نتوانست هوس «نخستين گناه» را فروبنشاند. ژولي و دگلمون به همديگر رسيدند و روزها گذشت و ژولي روز به ‌روز از عشق آتشينش بيزارتر شد و غم چنان تمام وجودش را فرا گرفت كه به بيماري جسمي‌اي بدل شد كه تنها دستان «سواركار ناشناس» مي‌توانست آن را بهبود ببخشد.

رنج‌هايي كه وجود ژولي را مچاله و خُرد كرده بود به گناه ناكرده‌ او بازمي‌گشت. او به سواركار ناشناس دل بست و آتور نيز به او. اما اين عشق در پرده و ناكام ماند تا روزي تن ما را بلرزاند. بالزاك، چنان تبحري در به تصوير كشيدن سيما و تمناي وجودي يك زن از خود نشان مي‌دهد كه كمتر نويسنده‌اي از اين توانايي برخوردار است. او پريشاني‌ها و شادي‌ها، اميدها و نااميدي‌ها، عشق‌ها و نفرت‌ها و تمام آنچه وجود يك زن در اوج زنانگي (سي‌سالگي) را مي‌سازد با كلمات و جملات افسونگرش، زنده مي‌كند. در وجود هر زني يك ژولي وجود دارد كه مقدس است اما آلوده به گناه. و اين تناقض بي پايانِ چرخه‌اي‌ است كه بالزاك آن را به وجود آورد. انگاركه تكه‌گاهي در زندگي ژولي كم بود كه او «چون كشتي بي‌لنگر كج مي‌شد و مژ مي‌شد». ژولي طغياني است در برابر قوانين و عرف اجتماعي كه سركشي‌اش مهر مادري‌ و علاقه‌ به همسرش را در دم مي‌كشد. او دختر مشروعش هلن را فرزندي «زاده‌ وظيفه و اجبار نه‌زاده عشق» مي‌داند و نگاهش باعث مي‌شود كه هلن خانه پدري‌اش را با قاتلي كه ناگهان در ميانه‌ قصه وارد مي‌شود ترك كند و ملكه دزدان دريايي‌اي شود كه روزي پدر پيرش را نجات مي‌دهد و اين سرنوشت تمام سركشي‌هاي ژولي نبود و بايد خواند فراز و فرودهايي كه بالزاك چون جزر و مد طبيعي جلوه مي‌دهد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون