• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4500 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۱۱ آبان

يادمان

بزرگداشتي براي مبارز متواضع

زينب احيايي| خدايا! انسان‌هاي بزرگ چقدر ساده و متواضع زندگي مي‌كنند و چقدر ساده و آسان مي‌روند؛ اعظم طالقاني فرزند سيدمحمود. امسال در نخستين روز از ماه رمضان مصادف با دوشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸ بود كه حوالي ساعت ۱۰ شب تعدادي از اعضاي انجمن زنان پژوهشگر تاريخ به منزل‌شان در خيابان هدايت رفتيم. سلام و احوالپرسي و به پيروي از پدر در كتابخانه منزل، كلاس درس تفسير قرآن داشتند و من كه دوران مقدماتي طلبگي را طي كرده‌ام و با قرآن محشورم از فرصت استفاده كرده و رفتم و كنار ديگر شاگردان كلاس نشستم و گوش مي‌دادم. پس از ختم كلاس، ساده و صميمي سلام و احوال‌پرسي كرديم و بعد هم به معرفي دوستان و اينكه چه خوانده‌ايم و كجا هستيم و معرفي انجمن زنان پژوهشگر تاريخ گذشت. در اين ميان، مطالب را شخصا يادداشت مي‌كردند و شماره تلفن‌هاي ما را گرفتند. هركدام از ما هم از تاريخ شفاهي و از ثبت‌نام ايشان در تاريخ گفتيم و اعلام كرديم كه مي‌خواهيم براي ايشان به عنوان يك بانوي فرهيخته مراسم بزرگداشتي برگزار كنيم. خانم طالقاني گفتند: «آخر من كاري نكرده‌ام، كسي نيستم؛ برويد سراغ كساني كه كاري كرده‌اند.» دوستان انجمن گفتيم: «خانم طالقاني، مي‌خواهيم براي شما بزرگداشت بگيريم تا كارها و فعاليت‌هاي‌تان در تاريخ ثبت شود.» آنقدر از تاريخ و ماندگاري و جاودانگي در تاريخ و تاريخ شفاهي گفتيم كه بالاخره به برگزاري مراسم در ماه رمضان همان سال در ضيافت افطار انجمن رضايت دادند. دوستان همگي از اين موفقيت در راضي كردن ايشان براي برگزاري مراسم راضي و خشنود بوديم. عكس يادگاري و دادن گلداني گل به رسم يادگاري و دوره كردن ايشان در پايان جلسه و خداحافظي و آمدن به خانه. ساعت را كه نگاه كردم، نزديك‌هاي ۲ بامداد بود. از حوالي ساعت 30: 10 دقيقه شب تا حوالي ۲ بامداد، اصرار و چانه‌زني و كسب رضايت، بعد از پايان يك روز شلوغ زندگي و كار اداري و مدرسه و دانشگاه براي ما انجمني‌ها، ارزشش را داشت كه تا آن وقت از شب در خانه پدر طالقاني، دخترشان را راضي كنيم، براي برگزاري بزرگداشت مقام آن بانوي بزرگ. مراسم بزرگداشت ايشان در كتابخانه ملي برگزار شد و استقبال كم‌نظيري شد و در پايان مراسم حين عكس يادگاري، به ايشان عرض كردم: «خانم طالقاني، بالاخره آن جلسه منزل شما تا ساعت ۲ بامداد، نتيجه‌اش اين مراسم شد. راضي بوديد؟» گفتند: «بله، عالي بود.»

عضو‌ انجمن زنان پژوهشگر تاريخ

 

ويژگي مشترك پدر و دختر

آذر منصوري|در يكي از شماره‌هاي مجله «پيام ابراهيم» كه انتشار آن مصادف با دهه فجر شده بود، خانم طالقاني از ما خواستند تا ميزگردي برگزار كنيم و در آن به موضوع 40 سالگي انقلاب اسلامي و مشاركت سياسي زنان بپردازيم. در واقع مي‌خواستيم در اين ميزگرد اين سوال‌ها را كه چرا ما زنان در طول اين سال‌ها به آن سقف و مطلوبي كه مي‌خواستيم، نرسيده‌ايم، چه توفيقاتي داشتيم، چه ناكامي‌هايي داشتيم و چرا اين اتفاقات نيفتاده است را بررسي كرده و پاسخ دهيم.

در اين ميزگرد، من، خانم صابر، خانم راكعي و خانم شايسته حضور داشتيم. هر كدام از ما ديدگاه‌هاي خودمان را مطرح كرديم. خانم طالقاني هم از خاطرات‌شان در اوايل پيروزي انقلاب و قبل از آن چيزهايي گفتند. ايشان در اين خاطرات تعريف كردند كه در روز 17 شهريور رديف اول تظاهرات‌كنندگان را زنان به‌ خصوص مادران به عهده گرفته ‌بودند تا اگر چنانچه تيري شليك شد، مادران قرباني فرزندان‌شان شوند و اگر قرار شد، كسي كشته شود اين مادران باشند كه جزو كشته‌شدگان باشند نه جوانان. خود خانم طالقاني هم در اين تظاهرات حضور داشتند و خاطراتي كه از آن دوران تعريف مي‌كردند خيلي تلخ بود و زنان زيادي در آن روز شهيد شده بودند. نكته‌ جالب براي من اين بود كه در آن جلسه هر چه ما اصرار كرديم كه خانم طالقاني با توجه به مبارزه‌ها و مجاهدت‌هاي زيادي كه در طول سال‌ها كرده بودند و سختي‌هايي كه كشيده‌ بودند از زندان براي‌مان تعريف كنند، خانم طالقاني هيچ ‌چيز نگفت. هر چه ما اصرار كرديم، ايشان چيزي را بازگو نكرد و بيشتر هدف او بر اين متمركز بود كه چرا ما زنان انقلاب كرديم و در جست‌وجوي چه مطلوبي بوديم! نقدي كه خانم طالقاني داشت اين بود كه شرايط به گونه‌اي پيش رفته كه در 40 سالگي انقلاب نتوانستيم، تصويري درست از زن مسلمان امروزي بيافرينيم. البته موانعي كه از همان ابتداي انقلاب بوده و بحث‌هايي كه بر سر واژه رجل سياسي وجود داشت از زبان خودشان هم شنيده‌ايم اما نكته براي من اين بود كه خود خانم طالقاني در خاطراتي كه مطرح مي‌كرد با اينكه نقش موثري داشت ولي خودش را به عنوان يك ضمير منفصل و جداي از مردم نمي‌ديد و به نظر من اين ويژگي برجسته‌اي بود كه من هم در آيت‌الله طالقاني ديده بودم و هم در «اعظم» خانم.

معلم مبارز من

فخرالسادات برقعي|شروع دوران نوجواني من با مديري مدبر و كاربلد، زني پركار و فعال، جسور و مقتدر گذشت. من اولين كلاس تفسير قرآن در دوران راهنمايي را با ايشان داشتم و در عين حال اعظم طالقاني تقريبا دو، سه بار در هفته، صبح خيلي زود براي امور فرهنگي و مشورت از پدرم، سيدرضا برقعي، به منزل ما مي‌آمد؛ چراكه ما در خانه‌اي در همسايگي مدرسه بنيادعلايي كه خود ايشان موسس آن بود، زندگي مي‌كرديم. از ٤ صبح بلند مي‌شد تا بتواند هم به امور خانه و داشتن يك فرزند معلول رسيدگي كند و هم از ٧ صبح در مدرسه حاضر شود. در ذهن من اولين زني كه با حجاب رانندگي مي‌كرد، اعظم طالقاني بود. حتي يك‌بار ساواك ترمز ماشين ايشان كه فولكس بود را بريد كه درنتيجه آن تصادف سنگيني كرد و ماه‌ها در بيمارستان آسيا بستري بود. اما با وجود تمام آزار و اذيت‌هايي كه ساواك با ايشان مي‌كرد، خانم طالقاني هيچ‌وقت از مبارزه كوتاه نيامد و همچنان به عنوان يك زن مبارز و قوي در جهت باورهاي خود گام برداشت و به راهش ادامه داد.

 

ياد زن مبارز، مادر وظيفه‌شناس و سخت‌كوش بخير

الهه مرتضايي‌فر| ما در مدرسه بنياد علايي كه خودشان تاسيس كرده بودند، دوره راهنمايي را طي كرديم. اعظم طالقاني نمونه يك زن مبارز، متدين، باسواد و منظم و در عين حال مادري وظيفه‌شناس، مهربان و سخت‌كوش بود. ياد كلاس‌هاي تفسير هفتگي مخفيانه در اتاق شوراي مدرسه با چاشني تحليل‌هاي ضدشاه كه با خانم طالقاني برگزار مي‌شد، بخير. خانم طالقاني هميشه به بچه‌هاي رفاه مي‌گفت شما همه‌جا در مدرسه بايد الگو باشيد، اگر رفاه بسته شده در عوض بچه‌هايش در مدارس ديگر پخش شده‌اند تا با رفتارهاي‌شان روي همه بچه‌هاي ديگر مدارس هم تاثير بگذارند. ياد اردوهايي كه ما را مي‌برد بخير؛ خودش مي‌آمد در ميني‌بوس ما به قول خودش «رفاهي»ها مي‌نشست و با ما حرف مي‌زد. خدا را شكر مي‌كنم كه بعد از پدر و مادر خوب، چنين مربياني را سر راه ما قرار داده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون