• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4506 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۹ آبان

درباره‌ تجربه اخير عباس جمالي در تئاتر

عليه حاشيه

روزبه غلامي

 

 

دانشجويان يك كلاس نقاشي را داريم كه مدام در تلاش‌اند تا پرسپكتيوي تك نقطه‌اي ايجاد كنند. خانم معلم در حالي كه گچ سفيدش را روي تخته سياه كج مي‌كشد، فرياد مي‌زند: «هيچ عنصر مزاحمي حق نداره پرسپكتيو رو به هم بزنه!» مزاحم وارد صحنه مي‌شود و پرسپكتيو را نابود مي‌كند و ما شاهد بدن‌هاي دفرمه‌اي هستيم كه ميان اين دو نيرو گير افتاده‌اند.

«شيهيدن» در مورد بدن‌هايي است كه هر يك مدت زماني را در مرز ميان «مركزيت» و «حاشيه» مي‌گذرانند. جايي كه به واسطه فشارهايي كه توسط يك «ديگري بيگانه» وارد مي‌شود، سوژه‌ها آگاه مي‌شوند كه خارج از اين مركزيت نيز، بدن‌هاي ديگري وجود دارد. «ديگري به حاشيه رانده شده‌اي» كه بدن الينه شده او در سطل زباله نگهداري مي‌شود و سرنوشت‌اش چيزي جز بازگشت مداوم به آن نيست، همان مازادي است كه نبايد جايي در مركزيت جامعه داشته باشد. مازادي كه به دليل بيگانه شمرده شدن، به دليل نداشتن جايگاه ارزشمند در جامعه، اكنون به مزاحمي برآشوبنده تبديل شده و چونان يك استخوان در گلوي وضعيت گير كرده است و با وجود اينكه مدام بدن طغيانگرش را سركوب مي‌كنند، آثار او لابه‌لاي شكاف‌هايي كه در دل وضعيت ايجاد مي‌كند، باقي مي‌ماند.بحران اصلي دقيقا زماني رخ مي‌دهد كه حافظه تاريخي ما كه در مركزيت جامعه شكل گرفته است، مانند زبان، فرهنگ، سيستم آموزشي و ... با مازاد وضعيت در «حاشيه» وارد ديالكتيكي ويرانگر مي‌شوند. ديالكتيكي كه باعث مي‌شود بدن‌ها دگرگون و زبان رسمي فراموش شود و انسان‌ها در مسير بازگشت به نفس وحشي ماقبل انساني خود قرار بگيرند.در اوايل اجرا مي‌بينيم كه سوژه‌ها بر لبه اين مرز [مركزيت و حاشيه] گير مي‌كنند. بعد از تجربه جنون بدن‌ها در قالب حركاتي ديوانه‌وار، بي‌هدف و همراه با صداهايي حيواني، جز معلم، بيگانه و يك دختر و پسر، باقي به خواب مي‌روند. در اين صحنه شاهد كشمكش ميان بيگانه با پسر، براي تصاحب دختر هستيم. پسر و بيگانه (يكي با دست و ديگري با كلام) او را صدا مي‌زنند و دختر، درمانده و گيج، مابين اين كشاكش، هويت خود را از دست مي‌دهد و نهايتا از هر دو چشم بر‌مي‌دارد و به شيهه كشيدن مي‌افتد – به همان نفس وحشي ماقبل انساني خود باز مي‌گردد. او مانند ديگر اجراگران، در مسيري قرار مي‌گيرد كه تمام هستي و هويت‌اش به فراموشي سپرده مي‌شود. در اينجاست كه بايد بر كاركرد «دال تهي» اشاره داشت. دال تهي حفره‌اي است كه مي‌توانيم با پر كردن آن با هر مفهومي كه مي‌خواهيم كاركرد سوژه را كاملا تغيير بدهيم. لذا در طول اجرا، همين ويژگي دال تهي است كه آنها را در مرز ميان مركزيت و حاشيه، ميان عنصر اصلي صحنه و مازاد آن بودن قرار مي‌دهد. دالي كه در هر لحظه از اجرا باعث مي‌شود آنها هويت خود را از دست بدهند و صيرورت پيدا كنند. مدام نقش‌هاي اجتماعي آنها تغيير كند (سركوبگر، سركوب شده و...) و نهايتا در نوعي ژست‌ فرو رفته در توحش، رها شوند. در طول اجرا همگي به دنبال تصاحب يك جفت كفش هستند كه مي‌تواند نمادي عيني از اين كاركرد [دال تهي] باشد، چراكه هر شخصي كه كفش‌ها را مي‌پوشيد در نقش نام پدر ظاهر مي‌شد.در يكي از صحنه‌ها، اجراگران در يك بازي مشترك، با نقطه گذاشتن بر گزاره‌هاي ناتمام يكي از اجراگران كلام او را سركوب مي‌كنند، تا جايي كه بازي برعكس مي‌شود و فردي كه تا لحظه‌اي پيش توسط ديگران سركوب مي‌شد، نقش سركوبگر را به دست مي‌آورد. همان‌طور كه اين مساله را در زندگي روزمره خود نيز مدام تجربه مي‌كنيم؛ كافي است يك بار پشت ميز فردي باشيم كه كار ما را انجام نمي‌دهد، تا به خودمان ثابت شود در يك مرحله آينه‌اي قرار گرفته‌ايم.

در پايان «شيهيدن» عباس جمالي، همه چيز تغيير و دگرگون مي‌شود جز ميل به ويرانگري و حذف. ميلي كه مي‌توانيم آن را از ابتدا تا انتهاي اثر، در اعمال اجراگران (سركوبگران/سركوب‌شدگان) مشاهده كنيم. ميلي كه تمام اين بدن‌ها را به‌ سوي مغاك و نيستي مي‌كشاند. پس از حذف عنصر بيگانه از جامعه، بر سر سفره مي‌نشينند و حقيقتي كه قادر به هضم آن نبودند را له مي‌كنند و مي‌خورند. آنها تمام نقاط تاريك، ابهام‌آميز و حاشيه‌اي را از ميان بر‌مي‌دارند. عملي كه گواهي بر توحش وضع موجود و سوژه‌هاي مولد آن مي‌دهد. آيا بارقه‌اي از اميد جهت رهايي از اين چرخه وجود دارد؟ اجرا سراسر نااميدانه به پايان مي‌رسد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون