تئاتر كودك بيسرپرست است
بهروز غريبپور
در دوره رضاشاه تئاتر، موسيقي و ساير فعاليتهاي هنري گرچه در سيستم آموزشي جدي تلقي ميشدند اما اين توجه تنها در سطح بخشنامهاي محدود ماند و هيچگونه آموزشي براي نحوه تدريس اين دروس در مدارس شكل نگرفت. مسوولان آموزش دوره پهلوي اول گرچه واقف شده بودند تنها دروسي كه بايد براي دانشآموزان در نظر گرفته شود، به علوم و آنچه در مدارس قديمي مرسوم بود محدود نبايد باشد و براي انسانسازي و تربيت اجتماعي از ظرفيتهاي ديگر هم بايد بهره بگيرند اما نتوانستند اين آموزشها را نهادينه كنند.
در دوره پهلوي دوم هم اين روند ادامه پيدا كرد؛ بدين معنا كه آموزش اينكه چگونه مربياني و با چه شيوه و رويكردي به تئاتر يا به ساير هنرها نگاه كرده و آن را در مدارس اعمال كنند نداشتيم.
تنها دورهاي كه در زمان پهلوي دوم جديتر به اين موضوع نگاه شد دورهاي بود كه كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان شكل گرفت. در اين دوره كتابخانههاي كانون و تربيت غير آموزش مدرسهاي مانند سينما، داستاننويسي، نقاشي و كتابخواني شكل گرفتند و ضرورت اينكه مربي آگاه بايد در راس آن باشد احساس جدي تلقي شد، با اين حال باز هم اين آموزشها به صورت محدود و ناكافي بود.
پس از انقلاب مدتي مدير واحد تئاتر كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان بودم، در اين دوره تمام تلاشم بر اين متمركز بود كه فعاليتهاي انجام شده در اين حوزه با كمك بيش از 150 مربي در سطح كتابخانههاي ايران شكل درستتري به خود بگيرد، اما اين كار دچار حواشي شد و ناكام ماند.
در دهههاي اخير تئاتر كودك آنچنان براي معماران و جامعه ناآشناست كه شاهد اتفاقات عجيبي در آن هستيم. به عنوان مشاور باغ كتاب كودك به عنوان مثال با ماجرايي مواجه شدم كه در آن براي صحنه تئاتر كودك عمق دو و نيم متر در نظر گرفته بودند، زماني كه از معماران و مسوولان امر پرسيدم چرا اين عمق در نظر گرفته شده، عنوان كردند تئاتر كودك است. جواب من اين بود آيا كودكي كه در بدو تولد 45 سانتيمتر است، اتاقش 80 سانتيمتر است؟
اين ناآشنايي تنها به ابعاد كمي و معماري خلاصه نميشود، در موضوع كيفي تئاترهاي كودك نيز شاهد همين بيگانگي هستيم كه خود را در محتوا نشان ميدهد. تا زماني كه كودك و اندازه ذهن و فكر و نيازهايش را درك نكرده باشيم نه صحنه تئاتر را درست طراحي كردهايم و نه تئاتري كه روي صحنه ميآيد مطابق با خواستههاي اين قشر است.
اگر از دستاندركاران اين حوزه بپرسيد براي يك برنامه تلويزيوني كودك چه چيزي نياز است، عموما به پنلهاي رنگي، بادكنك، فرش رنگي و موسيقي شش و هشت اشاره ميكنند. در حالي كه نياز كودك در اين دوران فراتر از اين چيزهاست. اگر در دورهاي ممكن بوده بادكنكها به كمك كودك بيايد لزوما قرار نيست الان هم از همان وسايل استفاده كنيم. كودكان مديران آينده هستند و اساسا آينده قرار است به آنها سپرده شود.
وقتي چنين نگاهي به مقوله تئاتر كودك نباشد، نگاه حمايتي هم به آن وجود نخواهد داشت، در عوض ملاحظه ميكنيم گروههايي كه با كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان كار ميكنند بايد درصدي از فروش را به كانون برگردانند. اين بدان معناست كه مسووليتي روي دوش كانون نيست و آنها بر سودآوري بايد متمركز شوند. زماني هم كه گروهي براي سودآوري كار كنند ناچارند سراغ داستانهاي سطحي و عواملي مانند رنگ و.. بروند تا كودك شاد شود و دست بزند، بدون اينكه در نظر داشته باشند كودك قرار است براي آيندهاي
تربيت شود.
در جشنواره كودك هم طي اين سالها شاهد هيچ گونه درخششي نبوديم و تنها به ابعاد كمي پرداخته شده است تا بگوييم تئاتر كودك هم داريم. شاهدش اين است كه غير از 10 سالي كه در اين حوزه كار كردهام، هيچكس حتي از من سوال نكرده گذشته چطور بوده تا آينده بهتري را رقم بزنيم. با توجه به اين مسائل ميتوانم بگويم تئاتر كودك و نوجوان در ايران بيسرپرست و بدون توجه رها شده است. اتفاقاتي كه در اين حوزه روي ميدهد به شكل لحظهاي و مقطعي است و مطلقا يك جريان پيوسته نيست.