• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4516 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۳۰ آبان

مدير عامل «طلوع بي‌نشان‌ها» از تابستان‌هايي مي‌ترسد كه كارتن خواب، از گرما مي‌ميرد

باز هم فردا برف مي‌آيد؟

بنفشه سام‌گيس

چهره نوار حاشيه جنوب تهران، از هر بابت، متفاوت از ساير مناطق پايتخت است؛ حتي از بابت ويژگي پاتوق‌هاي معتادانش. پاتوق‌هاي مصرف مواد مخدر نوار حاشيه جنوب تهران، چاله رسوب آخر خطي‌هاي اعتياد است؛ آنهايي كه تخريب اعتياد، چنان توازن تار و پود جسم و روان‌شان را درهم پيچيده كه در فصل وداع با آنچه بودند و سلام به آنچه هستند، صبح يا غروب يك روز كه پاييزي و زمستاني و بهاري و تابستاني بودنش، ديگر فرقي ندارد، خودشان را مي‌رسانند به آن نوار باريك از «خاوران» تا «آزادگان»؛ آن زمين‌هاي آبله‌رو از چاله و قلوه‌سنگ كه انگار تقديرش اينطور رقم خورد از آن اول كه همه سرازيري‌ها با هرچه موجود زنده كه نتوانست جاي قدم‌هايش را روي نوسان نقاله زندگي، محكم كند، بريزد اين پايين؛ در گودال «حاشيه جنوب شهر».

پاتوق‌هاي پهن شده در «خلازير» و «قمير» و «خاوران»، چاله ته‌نشيني بدبخت‌ترين‌هاي كارتن‌خوابي است؛ آنهايي كه دست‌شان در اين سال‌هاي اعتياد و طرد و فقر، از همه جا كوتاه شد و مي‌رسند به آنجا كه كنج خرابه‌هاي فراموش شده خلازير، گوشه كوره‌هاي آجرپزي متروك آزادگان يا مچاله در كانال‌هاي آب خاوران، خودشان را گم كنند در خماري و نشئگي و محو شوند از صفحه خاطره زندگي. اما سرماي پاييز و زمستان، به خلازير و قمير و خاوران هم مي‌رسد بدون تبعيض. شايد سوز باد و شلاقي باران و گزش برف، از شمال شهر تا بكشد به جنوب شهر، فقط ضرب و زورش كمتر شود وگرنه باد و باران و برف وقتي بر سر حاشيه جنوب تهران آوار مي‌شود هم، تن كارتن‌خواب را درهم مي‌پيچاند و از بافت نامنسجم لباس‌هاي مندرسش، هجوم مي‌برد به استخوان‌هاي فرتوتش تا كارتن خواب خلازير و قمير و خاوران، به عجز بيفتد و دنبال سگ بگردد. بهبوديافتگاني كه كارتن خواب خلازير و قمير و خاوران بودند، لابلاي خاطرات‌شان، وقتي ياد سرماي پاييز و زمستان مي‌افتادند، مي‌گفتند: «مي‌دوني سگ بغل كن كيه؟» و من نمي‌دانستم. و مي‌گفتند: «سگ نگه مي‌داشتيم، با دود دوا و شيشه، بخوريش مي‌كرديم كه پاييز و زمستون، بغلش كنيم و از گرماي تنش، گرم بشيم كه موقع خواب، يخ نزنيم تو بيابون.»

هنوز هم وقتي به حريم پاتوق‌هاي خلازير و قمير كه بروي، سگ ها؛ ده‌ها قلاده سگ با همان نيمه‌جان بخوري شده‌اي كه دارند، وقتي پارس مي‌كنند، مي‌فهمي اينجا تعداد كارتن خواب‌ها كم است يا زياد ...

پاتوق‌هاي نوار حاشيه جنوب تهران، يك ويژگي ديگر هم دارد علاوه بر اينكه چاله رسوب آخر خطي‌هاست؛ بافت منطقه از تجمع انبارها و كارگاه‌ها و ضايعاتي‌ها و توليدي‌هاي مصالح و سخت افزار ساختماني شكل گرفته؛ يك بافت مردانه و بي ترحم كه پاتوق‌هاي مواد مخدرش هم از همين تركيب رنگ مي‌گيرد؛ چوبدارهاي قمير (كوره‌هاي آجر پزي) از اولين‌هايي بودند كه به بي‌سيم مجهز شدند چون تعداد كوره‌هاي متروك در اتوبان آزادگان آنقدر هست كه هر كدام در سرماي پاييز و زمستان، حداقل 10 كارتن خواب را پناه بدهد اما فاصله بين كوره‌ها و فراز و نشيب محوطه‌ها هم، آنقدر هست كه خطر بي‌خبر ماندن از دور و اطراف و آمد و شد هر جنبنده‌اي را چند برابر كند. با اين همه، دور بودن نوارجنوبي تهران از محيط شهري كه حاشيه امن‌تري را هم نسبت به پاتوق‌هاي سطح و مركز شهر همراه خود آورده، بر بازار عرضه و تقاضا در اين محدوده تاثير گذاشته و حجم مواد مخدري كه در طول شبانه‌روز، در پاتوق‌هاي خلازير و آزادگان و خاوران جابه‌جا مي‌شود - غير از حجم خرده‌فروشي بين كارتن خواب‌ها كه در مقابل جابه‌جايي تناژ خارج از پاتوق‌ها، اصلا عددي نيست – باعث شده كه سرقفلي و نرخ اجاره ساعتي، روزانه و ماهانه پاتوق‌هاي حاشيه جنوب تهران، كم از مجموعه «دره فرحزاد» نداشته باشد و هر چه در اين نوار حاشيه‌اي ردوبدل مي‌شود، با مقياس «ميليون» و «ميليارد» سنجيده شود. همين ويژگي، خشونت جاري در اين فضا، تعدد پاتوق‌ها، نوع حفاظت فيزيكي از پاتوق‌ها و حتي علت سرازير شدن آخر خطي‌هاي اعتياد به سمت اين نوار حاشيه‌اي را هم تعبير مي‌كند. در اين بازار بي سقف و ديوار كه حدود 27 كيلومتر درازا دارد، تقاضا، تابع توهم بقاست و عرضه، تابع توهم جسارت. چوبدار پاتوق‌هاي نوار حاشيه‌اي جنوب تهران، مثل چوبدار مجموعه «دره فرحزاد»، هر بعدازظهر كه مي‌رود سمت «محل كار»، فرض «برنگشتن» را تا مرز يقين زمزمه مي‌كند كه اگر رنگ آسمان فردا را نديد، بدهكار اين دنيا نباشد. در نوار حاشيه‌اي تهران، چوبدار و كارتن خواب، سرنوشت محتومي دارند؛ كوزه كنار دست‌شان كه ريگ گذر عمر در آن مي‌ريزند، چيزي نمانده سرريز شود. حالا، تقدير هر كدام چطور رقم بخورد؛ چوبدار، طعمه تير كلاش رقيب شود، كارتن‌خواب، از سوز سرماي آبان و آذر و دي و بهمن يخ بزند ....

 

صادق باشيم، فراموش‌شان كرديم

اكبر رجبي، مديرعامل «طلوع بي‌نشان‌ها» ، كارتن‌خواب‌هاي نوار حاشيه جنوبي تهران را به اسم و مشخصات چهره مي‌شناسد؛ آن‌قدر كه اين بچه‌ها يك روز رفتند كه از مواد دست بكشند و مواد؛ آن حلقه‌هاي لعنتي از جنس فولادش هيچ جور از هم باز نشد و روز بعد، دوباره برگشتند نقطه، سرخط. سرتيم‌هاي هميار «طلوع» براي نوار حاشيه جنوب تهران، مردهايي هستند كه ياد گرفته‌اند وقتي كارتن‌خواب خلازير و قمير و خاوران، در هواي ملتهب از سرما، جلو پاي‌شان زانو مي‌زند و دست توبه بالا مي‌برد از استيصال استخوان‌هاي سوز خورده، يك هفته ديگر هم به دل‌شان مهلت بدهند و ببينند 7 روز بعد كه با غذاي گرم و پتو برگشتند و دماي هوا به تعادل رسيده بود هم، باز اين كارتن‌خواب با همان هيبت ترك‌خورده لنگ مي‌زند يا روي مدار قلدري قدم برمي‌دارد. اين مردها، ياد گرفته‌اند اشك‌هاي‌شان را ببرند در اتاق تاريك و خالي ماشين‌شان بعد از آنكه كارتن‌خواب مستاصل را، مهر برگشت زدند و وسط بيابان پر از تنهايي، تنها رها كردند. اما اين 4 شب، اين 4 شب سرد و برفي، احوال اكبر و سرتيم‌هاي نوار حاشيه جنوب تهرانش، طور ديگر بود. بچه‌هاي اكبر، راهي نوار حاشيه جنوب تهران شدند با پتو و هيزم و ديگ‌هاي غذاي گرم. اكبر مي‌دانست كه در اين شب‌ها؛ در اين 4 شب كه تهران از سرماي زودرس و بارش برف پاييزي به خود مي‌لرزيد و همه مردم، قدم‌هاي‌شان را تند كردند و به هر نياز نالازم، نه گفتند كه زودتر به خانه‌هاي گرم‌شان برسند، «كارتن‌خواب‌ها» از همان اولين نالازم‌هايي بودند كه از حواس مردم خط خوردند.

اين چند شب، خبر داريد كه به كارتن‌خواب‌هاي خلازير و خاوران و آزادگان چطور گذشت؟

شب‌هاي شلوغي بود. بچه‌هاي من هر شب رفتند پيش كارتن‌خواب‌ها. هر شب براي كارتن‌خواب‌ها لباس و غذا و پتو و هيزم و ورق‌هاي پلاستيكي بردند. البته بيابان‌هاي خلازير، گل و شل بود و مجبور شديم از خود كارتن‌خواب‌ها بخواهيم كه تا كنار ماشين‌ها بيايند و غذا و وسايل را تحويل بگيرند. به دره فرحزاد هم سر زديم ولي قبل از ما، جمعيت تولد دوباره به آنجا رسيدگي كرده بود و خيال‌مان راحت شد. خبر دارم كه در اين شب‌ها، بچه‌هاي سازمان رفاه و خدمات اجتماعي شهرداري تهران هم دنبال هيزم مي‌گشتند كه آتش و گرما به كارتن‌خواب‌ها برسانند. دو شب قبل، با سازمان رفاه به اين هماهنگي رسيديم كه آنها، شمال تهران را پوشش بدهند و ما، هواي كارتن‌خواب‌هاي جنوب تهران را داشته باشيم. اين روزها، به‌شدت نيازمند هيزم و پتو هستيم چون جنوب شهر هم مثل شمال شهر، سوز و سرماي شديدي دارد. البته تعداد كارتن‌خواب‌ها كم شده و حالا، بيشترشان در اين اردوگاه‌هاي بازپروري هستند. حالا، ما هم مي‌توانيم خدمت بهتري بدهيم. سال گذشته، تهران پر از كارتن‌خواب بود و آدم گيج مي‌شد. حالا، تعداد ظرف‌هاي غذاي ما، حداكثر 1300 تاست. حالا، در اين هواي سرد و در اين سوز، خيال‌مان راحت است آنهايي كه در اردوگاه هستند، حداقل زنده مي‌مانند و اولويت ما، زنده ماندن كارتن‌خواب‌هاست.

كارتن‌خوابي كه حتي بيشتر از ما، از سرماي هوا به رنج و درد مي‌افتد. از سرماي هوا، از فراموش شدن، از اينكه شعارها بي‌فايده مي‌شود.

يادت هست كه ما از 4 سال قبل، هيزم هم در فهرست كمك‌هاي‌مان گذاشتيم. كارتن‌خواب‌ها، وقتي نيازشان را مي‌فهمي، حال‌شان خيلي خوب مي‌شود؛ وقتي يك فلاسك چاي براي‌شان مي‌بري و در اين سرما، يك ليوان چاي به دست‌شان مي‌دهي كه دل‌شان گرم شود، اين آدم‌ها نياز به همين گرم‌شدن دارند. خودشان كه خودشان را طرد كردند، طرد كردند از اين اجتماع و از اين شهر. حالا وقتي مي‌بينند يك نفر، همان حداقلي كه دل‌شان مي‌خواهد را درك مي‌كند و مي‌فهمد، حال‌شان خوب مي‌شود. وقتي براي يك زن كارتن‌خواب، يك آيينه مي‌بري كه خودش را در آن ببيند، وقتي برايش يك لاك مي‌بري، يك روسري قشنگ مي‌بري، خيلي حالش بهتر مي‌شود. كارتن‌خواب‌ها هم مثل ما هستند. نيازهاي‌شان هم مثل ماست و يادت باشد كه كارتن‌خواب‌ها، تابستان هم دارند و اتفاقا، در تابستان احتمال مرگ‌شان بيشتر است. در زمستان، همه يادشان مي‌افتد كه كارتن‌خواب هم هست ولي كارتن‌خواب‌ها، در تابستان، از گرما مي‌ميرند، از فراموش شدن. آنها فراموش مي‌شوند چون ما نيازهاي‌شان را نمي‌دانيم و فراموش‌شان مي‌كنيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون