• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4523 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۹ آذر

گفت‌وگو با رضا زنگي‌آبادي،داستان نويس

ادبيات جواب‌هاي قطعي در چنته ندارد

رسول ‌آباديان

 

 

رضا زنگي‌آبادي در آثاري كه تاكنون منتشر كرده نشان داده كه نويسنده‌اي با قابليت بالاست؛ نويسنده‌اي كه تاكنون كميت را فداي كيفيت نكرده و با انتشار هر كدام از كتاب‌هايش جهشي رو به جلو داشته.

صاحب كتاب‌هايي چون «شكار كبك»، «گاه‌گرازها» و «يك روز مناسب براي شناي قورباغه» از آن دست نويسندگاني‌ است كه دغدغه‌هايش در مسائل اجتماعي بسيار پررنگ ‌است.

اين نويسنده در اين ‌گفت‌وگو علاوه بر ديدگاهش نسبت به نوشتن داستان، از كار تازه‌اش گفته و چرايي استفاده از تصوير در ادبيات داستاني و همچنين حال و هواي ادبي استان كرمان.

به تازگي داشتم رمان «شكار كبك» را مي‌خواندم و در خلال خواندن اين كار متوجه شدم كه دغدغه‌ زيادي نسبت به مسائل اجتماعي داريد. ما در اين كار با رويدادهايي طرف هستيم كه پيرامون‌مان رخ مي‌دهد اما چندان توجهي به آنها نداريم. به نظر من نوشتن در اين سبك علاوه بر دغدغه‌هاي حفظ مخاطب در ادبيات داستاني، نوعي توجه به تغيير كاركردهاي اخلاقي در جامعه هم هست. برداشتم درست ‌است؟

«شكار كبك» برآمده از اتفاقاتي است كه پيرامون ما در حال وقوع است و شايد كمتر به آن توجه شده است. نگاه به پيرامون در واقع توجه به معضلات اجتماعي است كه در شكار كبك هم نمود پررنگي دارد. توجه به خشونت و در واقع تغيير هنجارهاي اخلاقي (شايد همان دوران گذار) يك دهه پيش به اين پررنگي نبود. شكار كبك
در واقع يك دهه پيش به نوعي پيش‌بيني وضعيت كنوني ماست كه خشونت شكل بسيار عريان‌تري به خود گرفته و اين كتاب در اين يك دهه مرتب خوانده شده است و اينكه در اين روزها هم باز توجه ويژه‌اي به آن مي‌شود شايد از همين منظر باشد. به گمانم اگر مساله‌اي كه رمان طرح مي‌كند مساله‌اي باشد كه مردم با آن درگير هستند خودبه‌خود مخاطب را جذب مي‌كند.

پرسشي كه معمولا از نويسندگان ديگر هم مي‌پرسم اين است كه داستان تا چه ‌اندازه مي‌تواند در تغيير ذائقه جامعه نسبت به تغيير نگاه‌شان پيرامون فعل ‌و انفعالات اجتماعي عمل ‌كند. منظورم ‌اين است كه داستان‌نويس چگونه بايد بنويسد كه هم بتواند در مقام يك نويسنده خود را حفظ كند و هم در مقام يك فعال اجتماعي؟

ادبيات در شكل كلي آن در واقع نشان دادن پيچيدگي‌هاي وجود انسان و پيچيدگي‌هاي جهان است. طرح پرسش‌هايي ساده يا پيچيده كه معمولا جواب سرراستي هم ندارند و حتي شايد پرسش‌هايي فلسفي باشند از اين نظر ادبيات در مقابل ايدئولوژي قرار مي‌گيرد كه براي هر پرسشي، پاسخ ساده و سردستي اما در عمل ناكارآمدي دارد بنابراين اگر ادبيات بخواهد واكنشي فوري و سفارشي (مهم نيست سفارش از جانب چه كسي باشد) به مسائل بدهد، خودش
در واقع تبديل به امري ايدئولوژيك مي‌شود. اگر از اين منظر نگاه كنيم ادبيات راستين مي‌تواند مخاطبانش را به فكر وادارد و آنها را با پرسش‌هاي اساسي‌تري روبه‌رو كند و نگاه آنها را به جهان پيرامون‌شان تغيير دهد كه فعل و انفعالات اجتماعي هم ريشه در همين پرسش‌ها دارد. بنابراين ادبيات و خاصه رمان مي‌تواند تغيير و تاثيري آرام و بادوام در اجتماع داشته باشد. اين امر البته منافاتي با موضع‌گيري‌هاي نويسنده در قبال مسائل روز يا عمل به عنوان يك فعال اجتماعي ندارد اما اينها دو چيز متفاوت هستند. اين مواضع در واقع از ديدگاه نويسنده به عنوان يك شهروند مطرح است، چراكه ديگر كسي به نويسنده يا حتي فيلسوف به عنوان يك عقل كل نگاه نمي‌كند كه بخواهد از مواضع او چشم بسته پيروي كند. در طول تاريخ هم بوده است مواردي كه نويسندگان و فيلسوفان مواضعي سياسي يا اجتماعي در مقاطعي گرفته‌اند كه بعدها معلوم شده است اشتباه و گاهي حتي احمقانه بوده‌اند. اما قدرت آثار ادبي يا فلسفي آنها به جاي خود باقي است، مثلا عضويت هايدگر در حزب نازي.

نكته‌اي كه در شكار كبك برايم جالب بود، نوع نگاه شما به شخصيت ‌زن ‌است. زن‌ در اين رمان هم داراي وجهي روستايي است و هم شهري. من فكر كردم شايد نويسنده نخواسته بين اين دو فضاي متفاوت، فاصله‌اي ايجاد كند. صورت دوگانه شخصيت‌ زن در اين رمان درست همان چيزي است كه داستان در جهان مدرن به آن توجه نشان داده. از زنان اين رمان براي‌مان بگوييد و اينكه چرا به اين صورت ساخته ‌و پرداخته ‌شده‌اند؟

زن‌‌ها صرف‌نظر از روستايي يا شهري بودن يا هر ويژگي مازادي كه بخواهيم به آنها نسبت دهيم زن هستند. در شكار كبك هم زن‌ها در نقش‌هاي مختلفي ظاهر مي‌شوند؛ مادر، معشوق، زن‌بابا، مظلوم، وسوسه‌گر، قرباني و... همه اين نقش‌ها در كنار هم تصويري واقعي و قابل باور از زن مي‌سازد كه نيروي محركه و پيش‌برنده كنش‌ها و حركت رمان است. در واقع نيروي ويرانگر شخصيت اصلي رمان از جايي شكل مي‌گيرد كه او نقطه اتكا و استوار زندگي‌اش يعني مادرش را از دست مي‌دهد و به نوعي تعادل اين شخصيت از همين‌جا به‌هم مي‌خورد. بعدها او در زنان ديگر به دنبال مهر و محبت از دست رفته و نقطه اتكايي است كه ديگر هيچ‌گاه به آن دست نمي‌يابد و هي ويران‌تر و ويرانگرتر مي‌شود.

نكته ‌ديگري كه بايد درباره كارهاي شما به آن اشاره كنم، وجه موثر استفاده از تصوير است. به نظر من علاقه شديدتان به سينما باعث اين مساله‌ شده. از وجوه تصويري داستان‌هاي‌تان براي‌مان بگوييد و اينكه چگونه قادر به ساخت چنين تصاوير ملموس مي‌شويد؟

خب من كارم را با فيلمسازي و فيلمنامه‌نويسي شروع كرده‌ام و به نظرم اين طبيعي است كه كارم نمود تصويري داشته باشد و البته تلاش‌هاي آگاهانه‌اي هم كرده‌ام كه بشود برخي از تكنيك‌هاي سينمايي را به شكل ادبي به كار بگيريم كه در شكار كبك هم هست. مثلا جاهايي صدا و افكت محيطي ساخته مي‌شود و كم‌كم تصوير ظاهر مي‌شود يا مثلا صداي خارج از كادر به‌خصوص كه در صحنه‌هايي كه قتل و تجاوز رخ مي‌دهد ما تصوير خشونت‌آميزي نمي‌بينيم فقط صدا مي‌شنويم و تصوير جاي ديگري است، مثلا تمركز تصوير روي سگ است يا جايي روي مارمولك‌هايي كه توي شكاف‌هاي ديوار هستند و مي‌دانيم چند متر آن سوتر قتل يا تجاوزي در حال انجام است كه اين تخيل و مشاركت ذهني و حسي بيشتر خواننده را هم باعث مي‌شود و حواس بيشتري از او را درگير مي‌كند. حتي مكان‌ها، چشم‌اندازها و مناظر طبيعي و رنگ‌ها (مثلا سرخي خون بر سفيدي برف) باعث مي‌شود تصويرها در ذهن خواننده ماندگار شوند. خشونت محيط با همين تصويرها ساخته شده است وقتي فضا به خوبي ترسيم شود اتفاقات هم براي خواننده ملموس و عيني‌تر مي‌شود اما مانند سينما اين تصويرها به مخاطب تحميل نمي‌شود. هر خواننده‌اي مي‌تواند اين فضا و تصويرها را براي خودش و به شيوه خودش مجسم كند كه با خوانندگان ديگر هم متفاوت باشد.

با خبر شدم كه يك رمان تازه به ناشر تحويل داده‌ايد. كمي درباره اين كار و حال و هوايش بگوييد.

من چهار سال در واقع از 93 تا 97 درگير نوشتن رماني به نام «سياره نارپيا» براي نوجوانان بوده‌ام كه سال گذشته آن را به نشر هوپا سپرده‌ام. كار تازه‌اي است در روند كارهاي من كه مي‌شود گفت شباهت اندكي به كارهاي قبلي من و از جمله شكار كبك دارد. البته ارجاعات طنزآميزي به شكار كبك دارد يعني با شكار كبك و شخصيت‌هايش شوخي كرده‌ام. سعي كردم تلخي شكار كبك را در اين اثر جبران كنم. حال و هوايي شاد و تا حدودي فانتزي و طنز دارد.

آن‌چنان كه از خلال كارهاي‌تان برداشت مي‌شود، شما يك نويسنده تجربه‌گرا هستيد. يعني در ميان هيچ ‌كدام از داستان‌هاي‌تان نمي‌توان به چيزي به نام تكرار رسيد. در چند كتابي كه من خوانده‌ام، متوجه شدم كه نويسنده‌اي به نام رضا زنگي‌آبادي مدام درحال نو كردن ذهنيت خود در داستان است. اين تجربه‌گرايي ريشه در چه ‌عواملي دارد؟

علاقه‌اي به كپي از كار ديگران يا كار خودم ندارم و نمي‌خواهم خودم را تكرار كنم. سعي كرده‌ام در مقابل وسوسه نوشتن باري به هر جهت و چاپ كردن به هر شكلي مقاومت كنم. قصه‌هايي دارم كه سعي مي‌كنم آنها را با دقت و وسواس تعريف ‌كنم و خودم را براي مدتي طولاني درگير فضا و شخصيت‌ها مي‌كنم. بله من دقيقا به شيوه تجربي مي‌نويسم و بارها و بارها بازنويسي مي‌كنم.

معمولا هم قصه‌هايم هم‌جهت با جو غالب ادبي ايران نيستند و گاهي خلاف جريان هستند. مثلا مجموعه داستان ساده «سفر به سمتي ديگر» در سال 1377 و در اوج فرم‌گرايي افراطي و غلبه نظريه‌هاي ادبي چاپ شد. يا در دهه 80 و در اوج رواج رمان‌هايي كه به رمان آپارتماني مشهور شده بودند من شكار كبك را نوشتم كه به كلي دور از اين فضا بود و در دشت‌هاي كويري، باغ‌هاي پسته و طبيعتي خشن اتفاق مي‌افتد. «سياره نارپيا» هم فضايي متفاوت و انباشته از قصه دارد.

تا آنجايي كه من مي‌دانم شما يكي از فعالان فرهنگي در حوزه پرورش شاگرد در استان كرمان هستيد. كمي از حال و هواي كرمان و سطح پذيرش داستان‌نويسان جوان و آينده ‌اين رشته بگوييد.

وضعيت ادبيات كرمان به نظرم خوب است به‌خصوص از ابتداي دهه 90 آثار خوبي از نويسندگان كرمان چاپ شده است. من هم از اواسط دهه 80 كه تهران را رها كردم و به كرمان برگشتم، سرگرم برگزاري نشست‌ها و جلسات داستان‌خواني و نقد داستان و برگزاري كارگاه داستان در شهر كرمان و شهرستان‌هاي ديگر بوده‌ام. در قالب انجمن داستان كرمان و بعدتر موسسه‌اي خصوصي و مستقل به نام كانون داستان‌نويسان كرمان كه خودم به ثبت رسانده‌ام. كماكان هم باوجود همه سختي‌ها و نااميدي‌ها به همين كار مشغولم و مي‌توانم بگويم نسل جوان و نوجواني هست كه مي‌تواند
بعدتر در ادبيات داستاني ايران حرفي براي گفتن داشته باشد. در ميان نوجوانان به استعدادهاي عجيبي بر‌خورده‌ام كه باعث حيرت است نوجوان‌هاي پانزده، شانزده ساله‌اي كه كاملا به زبان انگليسي مسلط هستند و به همين زبان مي‌خوانند و حتي مي‌نويسند و شناخت خيلي خوبي از موسيقي و سينماي غرب دارند.

يكي از مسائلي كه معمولا در محافل ادبي تكرار مي‌شود. چگونگي تلاش براي جهاني شدن هرچه‌بيشتر ادبيات ماست. به عنوان يك نويسنده فكر مي‌كنيد چرا ادبيات ما با داشتن اين‌همه اثر درخشان نمي‌تواند حرفي براي گفتن در سطح‌جهان داشته باشد و اصولا چگونه مي‌شود اين مشكل را حل كرد؟

خب ارتباط ما با دنيا قطع شده است بنابراين عملا راهي براي خروج ادبيات ما و مطرح شدن در سطح جهاني وجود ندارد. به غير از اين مشكل كپي رايت هم وجود دارد و تا زماني كه ما به آن نپيونديم امكان و راه بده بستان ما با ادبيات جهان كماكان مسدود مي‌ماند همانطور كه غربي‌ها خودشان گفته‌اند ترجمه و رفتار ما با آثار خودشان را دزدي تلقي مي‌كنند. بخش ديگر اين مشكل هم به نظرم كم كاري بسياري از ناشران است كه در اين زمينه تلاشي جدي نمي‌كنند. در ادبيات ما آثاري وجود دارد كه اگر به خوبي ترجمه شود و به دست خوانندگان غيرفارسي زبان برسد (يعني مشكلات گفته شده حل شود) براي آنها جذاب است. يعني وجوهي دارد كه مي‌تواند آنها را جذب كند كما اينكه براي سينماي ايران اين اتفاق افتاد، اما چون آنچه مورد توجه خارجي‌ها بود در بسياري مواقع ارزش سينمايي اين فيلم‌ها نبود و بعدتر با تكرار و ساخت آثار مشابه، جشنواره‌ها اشباع شدند و اين تب فروكش كرد. اما آثار ادبي ما بسيار متنوع‌تر از فيلم‌هاي ما هستند و علاوه بر توليدات سالانه آثار بسياري وجود دارد كه مربوط به گذشته است و هنوز ترجمه نشده است.

شما يكي از نويسندگاني هستيد كه چند فيلم خوب هم در كارنامه‌تان داريد. پرسشم اين است كه تاثير متقابل سينما و ادبيات تا چه اندازه به ذهنيت شما در نوشتن داستان و ساختن فيلم كمك مي‌كند؟

اينها دو مديوم كاملا متفاوت هستند و هر كدام شيوه بيان خاص خودشان را دارند اما ادبيات پيشينه بسيار دور و درازي دارد. سينما در واقع فقط يك امكان ديگر براي قصه‌گويي فراهم كرده است كه مخاطبان متنوع‌تر و گسترده‌تري هم دارد. پس وجه مشترك آنها قصه‌گويي است مثل ورزش‌ها كه وجه مشترك آنها قدرت بدني است. سينماي اوليه يعني سينماي صامت بايد با تصوير قصه‌اش را مي‌گفت بعدتر صدا هم به كمك آن آمد. سينما در واقع از همه هنرها تغذيه مي‌كند. بديهي است كه ادبيات و سينما تاثير متقابل بر هم گذاشته‌اند. اين تاثير گاهي ناخودآگاه است به‌خصوص وقتي كه كسي در هر دو زمينه كار كرده باشد. داستان‌نويس اگر فيلمسازي كند ممكن است قصه بهتري روايت كند و تسلط بيشتري بر روايت داستان داشته باشد و به همان نسبت اگر فيلمسازي داستان بنويسد، مي‌تواند در فضاسازي، بعد تصويري و تجسم و پرداخت ملموس‌تر و عيني‌تر داستان از تجربه فيلمسازي‌اش كمك بگيرد.

 


ادبيات در شكل كلي آن در واقع نشان دادن پيچيدگي‌هاي وجود انسان و پيچيدگي‌هاي جهان است. طرح پرسش‌هايي ساده يا پيچيده كه معمولا جواب سرراستي هم ندارند و حتي شايد پرسش‌هايي فلسفي باشند از اين نظر ادبيات در مقابل ايدئولوژي قرار مي‌گيرد كه براي هر پرسشي پاسخ ساده و سردستي اما در عمل ناكارآمدي دارد بنابراين اگر ادبيات بخواهد واكنشي فوري و سفارشي (مهم نيست سفارش از جانب چه كسي باشد) به مسائل بدهد، خودش در واقع تبديل به امري ايدئولوژيك مي‌شود.

من از اواسط دهه 80 كه تهران را رها كردم و به كرمان برگشتم، سرگرم برگزاري نشست‌ها و جلسات داستان‌خواني و نقد داستان و برگزاري كارگاه داستان در شهر كرمان و شهرستان‌هاي ديگر بوده‌ام. در قالب انجمن داستان كرمان و بعدتر موسسه‌اي خصوصي و مستقل به نام كانون داستان‌نويسان كرمان كه خودم به ثبت رسانده‌ام. كماكان هم باوجود همه سختي‌ها و نااميدي‌ها به همين كار مشغولم و مي‌توانم بگويم نسل جوان و نوجواني هست كه مي‌تواند بعدتر در ادبيات داستاني ايران حرفي براي گفتن داشته باشد. در ميان نوجوانان به استعدادهاي عجيبي بر‌خورده‌ام كه باعث حيرت است نوجوان‌هاي پانزده، شانزده ساله‌اي كه كاملا به زبان انگليسي مسلط هستند و به همين زبان مي‌خوانند و حتي مي‌نويسند و شناخت خيلي خوبي از موسيقي و سينماي غرب دارند.

«شكار كبك» برآمده از اتفاقاتي است كه پيرامون ما در حال وقوع است و شايد كمتر به آن توجه شده است. نگاه به پيرامون در واقع توجه به معضلات اجتماعي است كه در شكار كبك هم نمود پررنگي دارد. توجه به خشونت و در واقع تغيير هنجارهاي اخلاقي (شايد همان دوران گذار) يك دهه پيش به اين پررنگي نبود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون