• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4543 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲ دي

زادروزت مبارك سيروس

غلامرضا امامي

«زندگي چيزي نيست جز خاطره‌هايي كه به ياد مي‌آوريم و روايت مي‌كنيم.»

گابريل گارسيا ماركز

از سال‌هاي دير و دور چهره مهربان دوستم سيروس طاهباز را به ياد مي‌آورم. نخستين آشنايي‌ام با او به خواندن مجله «آرش» كه سردبيرش بود بازمي‌گردد. مجله‌اي ماندني و خواندني كه بيشتر چهره‌هاي ادبي چه نويسنده و شاعر نخستين آثارشان در آن مجله به چاپ مي‌رسيد، به دقت و همت سيروس طاهباز. نخستين‌بار نسل ما سروده‌هاي زيباي سپانلو و شعر زيباي سپهري را در «آرش» ديد و خواند: اهل كاشانم، روزگارم بد نيست.... سروده‌هاي اخوان ثالث‌، م. اميد، احمد شاملو، م. آزاد، فروغ فرخزاد‌، احمدرضا احمدي و پيش از همه پدر شعر نو فارسي نيما يوشيج كه سيروس به جد و جهد و با رنج فراوان مجموعه آثارش را به چاپ رساند و نيز نخستين نوشته‌هاي جلال آل احمد و ابراهيم گلستان، همه اين سروده‌ها و نوشته‌ها در «آرش» نشر مي‌يافت و مجله «آرش» پلي بود ميان جوانان جوينده و اديبان آن زمان. گذشته از آن طاهباز دستي توانا در ترجمه داشت و آثار برگزيده نويسندگان جهان را به رواني و رسايي و زيبايي به فارسي ترجمه كرد.

آشنايي من با طاهباز به سال 1348 برمي‌گردد كه آن زمان در كار پي‌ريزي كتاب «موج» بودم. نخستين كتاب با نام شعر مقاومت در فلسطين اشغالي اثر «قصان كنفاني» كه به ترجمه سيروس طاهباز نشر يافت با نام مستعار كوروش مهربان. در سال‌هاي اخير اين مجموعه توسط نشر روزبهان به زيبايي و با نام «درخت زيتون» با افزوده‌هايي نشر يافت و با استقبال فراوان اهل قلم روبرو شد. پس از اين ديدار سيروس از من خواست به كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان بروم و در شمار ياران وي درآيم كه در آن زمان به عنوان مدير انتشارات در كانون به كار اشتغال داشت. سال 1350 روزي را به ياد مي‌آورم كه به سازمان انتشارات كانون رفتم‌، سازمان انتشاراتي كه طاهباز مديرش بود و م. آزاد ويراستارش. در شگفت شدم كه تنها دو تن به گونه‌اي رسمي در كار نشر كتاب براي كودكان و نوجوانان بودند. سيروس از من خواست كه به عنوان ويراستار سومين نفر من باشم. از دعوت مهربانانه‌اش سپاسگزاري كردم و گفتم فرصتي ده تا چند روزي فكر كنم اما او گفت نه از فردا همين‌جا بيا. در خيابان ايرانشهر كوي ناصر ساختمان كانون بود و در طبقه دوم اتاقي با دو ميز، ميزي به سيروس تعلق داشت و ميزي به م. آزاد و بنا شد سومين من باشم كه به‌طور مشترك از آن ميز استفاده كنيم.

براي من شگفت بود كه در آن اتاق هيچ عكسي و تصويري از هيچ مقام رسمي‌اي نبود. در كنار دستش روي ميز تنها دو تصوير ديدم‌، تصوير نيما يوشيج و دهخدا و اين در آن روزگار براي من عجيب بود كه نهادي بي‌هيچ گونه تصويري بالاي سر به كار بپردازد. بعد از مدتي ما به ساختمان جديد كانون سفر كرديم، ساختماني در خيابان جم در چند طبقه كه در طبقه دوم سازمان انتشارات كانون بود و اتاق‌ها بيشتر شد. همان جايي كه اكنون كانون زبان شده است. سيروس در آنجا به جد و جهد در دو كار‌، نخستين كار نشر شعرهاي نيما كه گاه بر ورقه‌هايي سخت ناخوانا يا بر كاغذ سيگار نوشته شده بود و بايد آن را مي‌خواند و به چاپ مي‌سپرد، بود. شبي را به ياد دارم كه به خانه‌اش در ميدان هفت‌تير فعلي دعوتم كرد. سفره‌اي پرمهر بانوي گرامي‌اش پوران صلح كل كه عمرش دراز باد فراهم كرده بود. پس از شام رو كرد به من و از كيسه‌اي انبوه يادداشت درآورد و خواست كه آنها را بازخواني كنم و بر ورقه‌اي بنويسم. اين يادداشت‌ها «حرف‌هاي همسايه» نوشته نيما يوشيج بود. تا پاسي از شب اين يادداشت‌ها را مي‌خواندم و بر ورقه‌اي از نو مي‌نوشتم و به او مي‌سپردم و او نيز بدين كار سخت با شور و شوق مشغول بود. شب به نيمه رسيد و من خسته رخصت طلبيدم و به خانه برگشتم. سيروس فردا صبح به كانون آمد و گفت تا چهار صبح به بازخواني آن كار مشغول بوده است. آن كتاب درآمد و وي به مهر در پايان يادي از من كرد، كاري كه بدان راضي نبودم. گذشته از انتشار مجله «آرش» كه ادامه آن با نام «دفترهاي زمانه» نشر يافت و نيز نشر آثار نيما يوشيج، در دوران مديريت انتشارات وي در كانون، زيباترين و جذاب‌ترين كتاب‌ها براي كودكان و نوجوانان به همت وي درآمد. پس از انقلاب كه من به رم رفتم از سر مهر به ديدارم آمد و با افتخار در دو سفرش ميزبانش بودم كه باهم ايام خوشي را گذرانديم، ديدار با بهمن محصص و سفري به بولونيا و فلورانس و ايامي شاد و پرخاطره با دوستان ايراني مقيم فلورانس همچون اكبر نجفي، عبدالله ثامني و ديگر ياران. به تهران هم كه مي‌آمدم به خانه پرمهرش دعوتم مي‌كرد و از گذشته‌ها ياد مي‌كرديم. شگفتا كه در نخستين روزهاي زمستان وي ‌زاده شد و در آخرين روزهاي زمستان در شب چهارشنبه‌سوري پرواز كرد اما وصيت كرده بود در جوار نيما به خاك سپرده شود و چنين شد.

‌ دوست بر دوست رفت، يار بر يار شد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون