• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4551 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۱۱ دي

همي خواند آن كس كه دارد خرد - ۲۴

رستم، رزمنده مردم

عليرضا قراباغي| رستم بي‌گمان نماد نيروي نظامي ايران و پشت و پناه اين سرزمين است. او سهراب فرزند خود، شغاد برادر خود، سودابه شهبانوي ايران و نيز اسفنديار شاهزاده ايران را مي‌كشد؛ در نگه داشتن سياوش در ايران، آوردن كيخسرو از توران و حتي در مرگ افراسياب نقش مستقيم ندارد زيرا او پيرو تصميم سياستمداران است و در همان حال دوست‌داشتني‌ترين پهلوان فردوسي است. برخلاف آنچه از رستم با ببر بيان، گرز گران و كلاه خود ديوان تصوير مي‌شود، او انساني مهربان، صلح‌دوست و عاشق موسيقي است. در نخستين يادكرد از رستم، فردوسي از زبان موبدان سام مژده مي‌دهد كه از پيوند زال و رودابه، پهلواني به دنيا مي‌آيد كه گذشته از پايداري در برابر بيگانگان، سه ويژگي امنيت و آسايش براي دردمندان، پاسداري از صلح و اميد بخشي به ايرانيان را به‌ همراه دارد.

به خواب اندر آرد سرِ دردمند

ببندد درِ جنگ و راهِ گزند

بدو، باشد ايرانيان را اميد

از او، پهلوان را خُرام و نُويد

پيش‌زمينه زايش رستم، جلوگيري از جنگ ميان ايران و كابل؛ پذيرش دگرانديشان توسط خشك‌انديشان و پيوند ميان دو نژاد و باور گوناگون است. رستم در شرايط صلح، با رفتن سپاهيان سام و مهراب به گرگساران و كابل و با آمدن چهار مظهر خرد يعني زال، سيندخت، سيمرغ و موبد بينادل به دنيا مي‌آيد. اين زايش به شيوه بي‌پيشينه سزارين يا رستم‌زاد است زيرا جنين آنچنان تنومند است كه مادرش رودابه، مي‌گويد گويي آهن در شكم دارم! شايد نام او از همين دو بخش يعني رو و «ستهم» آمده است كه اولي به معني چهره و تن، بخش نخست نام مادر هم هست و دومي هم‌ريشه با «ستهل» آلماني به معناي پولاد يا تهم به معناي تنومند است. زماني كه «تهْمتن»‌ زاده مي‌شود، عروسكي به پيكر او مي‌دوزند كه گرز در دست دارد ولي بر چهره‌اش ناهيد و هور، يعني خنياگر و مهر را مي‌نگارند؛ گويي مهرباني و هنردوستي او از تهمتني‌اش جدايي‌ناپذير است. اين نماد اقتدار، در تمام زندگي خوراك يا بودجه‌اي ويژه دارد: در نوزادي ده دايه به او شير مي‌دهند، در كودكي خوراكش به اندازه پنج مرد است و در بزرگي در هر نوبت، همچنان كه برايش پيش‌بيني كرده‌اند، «بر آتش، يكي گور بريان كند». علاقه رستم به شكار گورخر تا دام مرگ در شكارگاه ادامه دارد. همچنين رابطه او با هنر را از همان هشت سالگي كه سام به ديدارش مي‌رود، مي‌بينيم:

همي خورْد هر كس، به آواي رود

همي گفت هر يك، به نوبت، سرود

اين هنردوست حتي در خان چهارم كه تنبوري مي‌يابد، غم دروني خود را از اينكه همواره بايد در جنگ باشد، به آواز مي‌خواند:

تهمتن مر آن را به بر در گرفت

بزد رود و گفتارها برگرفت

كه: آواره و بدْنشان رستم است

كه از روزِ شاديش، بهره كم است

نوجواني رستم با پايان دوران پيشداديان هم‌زمان است و آخرين كلام منوچهر، وصيت به ياري جستن از رستم است. پس از نوذر و زوتهماسب، تورانيان به ايران دست‌درازي مي‌كنند و فردوسي عقب‌نشيني تورانيان را به ‌جاي آرش كمانگير، به پاي پهلوان نوجوان خود مي‌نويسد. زال به او مي‌گويد:

هنوز، از لبت، شير بويد همي

دلت ناز و شادي بجويد همي

چگونه فرستم، به دشتِ نبرد

تو را پيشِ شيرانِ پر كين و درد؟

ولي رستم در اين نخستين جنگ زندگي خود، افراسياب را فراري مي‌دهد و ايران را آزاد مي‌كند. از آن پس نيز در دوران كيانيان، از كيقباد و كيكاووس تا كيخسرو و پس از آن، نام رستم با آزادي ايران و آزادگي ايرانيان گره مي‌خورد. داناي توس اين پيوند را در برگزيدن اسبي براي پهلوان به زيبايي نشان مي‌دهد. هيچ اسبي ياراي نيروي رستم را ندارد. تنها يك كرّه اسب را شايسته مي‌بيند ولي زماني كه مي‌خواهد او را بگيرد:

به رستم چنين گفت چوپانِ پير

كه: «اي مهتر! اسپِ كسان را مگير»

بپرسيد رستم كه: «اين اسپِ كيست

كه از داغ، روي دو رانش تهي است»؟

رستم مي‌گويد اين اسب را كه مهر و نشان ندارد، چرا نگيرم؟ مگر صاحبش چه كسي است؟ رستم اسب را مي‌گيرد و از چوپان بهاي اسب را مي‌پرسد. پاسخ پيرمرد بسيار غرورآفرين است.

چنين داد پاسخ كه: «گر رستمي

بر او راست كن روي ايران زمي

مر اين را بر و بومِ ايران بهاست

بر اين بر، تو خواهي جهان كرد راست»

در همين چند بيت، فردوسي نشان مي‌دهد كه ايران را نه يك نام گنگ، بلكه سرزميني با بر و بومِ مشخص مي‌داند و رستم را نه يك پهلوان معمولي، بلكه پاسدار استقلال اين سرزمين و اميد مردم به شمار مي‌آورد و مردمان اين سرزمين را نه يك نژاد و قوم، بلكه تمامي كساني مي‌داند كه در اين قلمرو زندگي مي‌كنند و اميدها و سرنوشت يكساني دارند زيرا فردوسي خردمند، آگاهانه و هوشمندانه به خواننده‌اي كه پيش از اين در داستان زال و رودابه با مردم كابل و نژاد متفاوت و باور دگرگون آنها آشنا شده است، مي‌گويد كه اين گلّه اسب از كابل آمده است. چوپان پير نيز يك كابلي است، از مردمي كه تازي هستند، با ضحّاك پيوند دارند، كيش برهمن را پذيرفته‌اند، ولي در داستان‌هاي خود مي‌دانند كه رستمي خواهد آمد و با اين اسب، مرز و بوم ايران زمين را پاس خواهد داشت و از او نبايد بها گرفت زيرا صاحب اين اسب، خود اوست. چوپان پير، پيش از اين در پاسخ به اين پرسش كه مگر صاحب اين اسب بي‌نشان چه كسي است، گفته است:

خداوندِ اين را ندانيم كس

همي رخشِ رستمْش خوانيم و بس

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون