• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4616 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۹ فروردين

كرونا، علم و جامعه در گفت‌وگو با حسين شيخ‌رضايي پژوهشگر مطالعات علم

بازگشت به بدويت؟

در وضعيت بي‌اعتمادي مطلق هستيم نيازمند سواد انتقادي رسانه‌اي هستيم

محسن آزموده

شيوع ويروس كرونا در سطح جهاني و درگير شدن كل جامعه بشري با آن موجب شده كه انديشمندان، صاحبنظران و پژوهشگران حوزه علوم انساني هم در كنار ساير پژوهشگران و متخصصان علوم، به اين موضوع بينديشند و هر كدام از منظر خاص خود درباره آن اظهارنظر كنند. از آنجا كه پديده كرونا يك بيماري و در نتيجه يك واقعيت پزشكي است و با توجه به نقش انكارناپذير علم جديد در جهان كنوني در مواجهه با مسائل پزشكي، همه جهانيان چشم به مراكز علمي و دانشمندان علوم پزشكي و زيستي دوخته‌اند و منتظرند كه آنها راه‌حلي براي مبارزه با اين بحران ارايه كنند. بر اين اساس يكي از مباحثي كه اين روزها به خصوص در ميان علاقه‌مندان به مباحث فكري مطرح شده، نقش و كاركرد علم در جامعه كنوني به ويژه در مواجهه با بحران‌هايي مثل كروناست. اين موضوع پرسش‌هاي متفاوتي را مطرح مي‌سازد كه آنها را با حسين شيخ رضايي، پژوهشگر حوزه فلسفه علم و عضو هيات علمي موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران مطرح ساختيم. دكتر شيخ رضايي در اين گفت‌وگو ضمن اشاره به اينكه كرونا انسان‌ها را به حالت اوليه بازگردانده، به تاثير اين شيوع اين بيماري در واژگون كردن بسياري از مفروضات و پيش‌فرض‌هاي غلط ما پرداخته و معتقد است كه امكان آن هست اين بيماري و شيوع آن تحولاتي ژرف و اساسي حتي در نحوه زيست روزمره ما پديد آورد.

  در ابتدا بفرماييد نظر شما به عنوان يك پژوهشگر مطالعات علم در رابطه با وضعيت پديد آمده چيست و آن را چگونه مي‌بينيد؟
به عنوان يك مقدمه مي‌توان گفت كه همه‌گيري ويروس كرونا و بيماري كوويد 19 وضعيتي را ايجاد كرده كه اصطلاحا مي‌توان آن را «بازگشت به حالت اوليه يا پايه» (back to basics) ناميد. يعني مقدار زيادي از چيزهايي را كه تمدن و تكنولوژي براي ما فراهم آورده از دست داده‌ايم و به حالت‌هاي مرزي يا اوليه زندگي بازگشته‌ايم، وضعيتي كه تا پيش از اين ماجرا بخش‌هاي كوچكي از جهان با سطح درآمد خيلي پايين آن‌طور زندگي مي‌كردند؛ مثلا نمي‌توانيم از خانه خارج شويم و نزديك‌ترين افرادمان را ببينيم، نمي‌توانيم خريد كنيم و... در برابر تمام پيشرفت‌هايي كه در پزشكي و مهندسي و... داشته‌ايم و داريم، نيازمند كالاهاي ساده‌اي مثل مايه ضدعفوني‌كننده دست يا ماسك يا دستكش هستيم و مهم‌ترين سازوكاري كه براي دفاع از خودمان داريم يك كار پايه يعني شستن دست‌هاست. اين وضعيت جديدي است كه ما را به فرم‌هاي اوليه حيات بازگردانده است، نمي‌توانيم رستوران برويم، نمي‌توانيم سفر كنيم و... و البته اين امر در سطح بين‌المللي و مقياس جهاني رخ داده است.
  پيامد فلسفي اين بازگشت به حالت اوليه چيست؟
 اگر بخواهيم از جنبه فلسفي به قضيه نگاه كنيم، بازگشت به حالت پايه و اوليه باعث مي‌شود موارد زيادي كه قبلا در زندگي اجتماعي مان مفروض مي‌دانستيم و شكلي آشنا براي ما داشتند، زير سوال بروند. به عبارت ديگر، كاركرد بازگشت به حالت اوليه و خروج از حالت معمولي اين است كه چيزهايي كه قبلا براي ما مفروض بوده است زير سوال مي‌رود و اين پرسش پديد مي‌آيد كه آيا اينها نمي‌توانست شكل‌هاي ديگري داشته باشد و آيا ما بعد از اين نمي‌توانيم به آن شكل‌هاي بديل (alternative) فكر كنيم. به عبارت ديگر، بازگشت به حالت اوليه باعث مي‌شود ما درباره مفاهيم اوليه دوباره فكر كنيم. امروزه در شبكه‌هاي اجتماعي يا گفت‌وگوهاي شخصي مي‌بينيم و مي‌شنويم كه روال جاري زندگي افراد عوض شده و از هم مي‌پرسند آيا اين شكل تازه بهتر يا بدتر نيست؟ آيا نمي‌شود سرعت زندگي را گرفت؟ آيا نمي‌توان مصرف را كم نگه داشت؟ آيا نمي‌توان به مفهوم روابط انساني جور ديگري نگاه كرد؟ آيا نمي‌شود راجع به اوقات فراغت به نحو ديگري انديشيد؟ بنابراين بازگشت به وضعيت اوليه باعث فكر كردن درباره مفاهيم و وضعيت‌هاي اوليه هم مي‌شود.
  اگر ممكن است در اين زمينه مثال هم ارايه فرماييد.
مجموعه‌اي از مفاهيم هست كه اين روزها بيشتر راجع به آنها تامل مي‌شود و احتمالا در دوره پس از كرونا، متفكران بيشتر راجع به آنها مي‌نويسند. مثلا مفهوم كار را در نظر بگيريد، از آنجا كه عموم ما كارمان را از دست داده‌ايم، اينكه كار چيست و تا چه اندازه معرف هويت ما است و چه شكل‌هاي بديلي براي كار كردن وجود دارد موضوع تامل خواهد بود. يا مثلا مفهوم مصرف، مفهوم روابط بين انساني، مفهوم جامعه و هويت‌هاي جمعي، اينكه اصلا هدف ما در زندگي چيست و آيا هدفي هست يا نيست، مفهوم ملالت و كسالت، يا مفهوم ديگري كه براي خود من جالب توجه است و به مطالعات علم مربوط مي‌شود و اين روزها جدي شده، يعني مفهوم «اعتماد»، اينها همه نمونه‌‎هايي است از مفاهيم پايه‌اي كه اين روزها درباره‌شان فكر مي‌كنيم و به بديل‌هاي آنها توجه نشان مي‌دهيم.
  منظورتان از مفهوم اعتماد در شرايط كنوني چيست؟
ما امروزه در وضعيت بي‌اعتمادي مطلق هستيم، يعني حتي به پدر و مادر و همسرمان نمي‌توانيم اعتماد كنيم و دست آنها را بگيريم. وقتي در قبال نزديك‌ترين افرادمان چنين هستيم، چقدر مي‌توانيم به دانشمندان يا به دولتمردان يا به نظام سلامت يا به پيش‌بيني‌ها يا به علم و... اعتماد كنيم. گويي ما به وضعيت اوليه هابزي بازگشته‌ايم كه در آن قرار است همه‌چيز از اول ساخته شود، از جمله مفهوم اعتماد. بنابراين وضعيت كنوني را بازگشت به حالت اوليه مي‌خوانم و معتقدم در حال بازگشت به شكل‌هاي اوليه و فردگرايانه‌تر حيات هستيم. از سوي ديگر، راجع به اين مفاهيم پايه هم فكر مي‌كنيم و به شكل‌هاي جايگزين آنها مي‌انديشيم.
  آيا اين تامل در شرايط اوليه سابقه‌اي نداشته است؟
 اين موقعيت نادري است. معمولا مطالعه تاريخ اين وضعيت را در مقابل ما قرار مي‌دهد، يعني وقتي به دوره‌هاي تاريخي گذشته و تمدن‌هاي گذشته مي‌نگريم، به اين مي‌انديشيم كه آيا بديل‌ها و جايگزين‌هايي براي شكل تثبيت شده و مفروض حيات رايج ما وجود دارد يا خير. بنابراين بيشتر انسان‌شناسان و مورخان و جامعه شناسان فرهنگ با اين لبه‌ها روبرو بوده‌اند. اما وضعيت كرونا و پاندميك شدن اين بيماري گويي ما را مستقيما در حيات زيسته‌مان با اين روبرو كرديم كه آيا شكل‌هاي جايگزيني براي حيات هست يا خير، و آيا نمي‌شود در دوران بعد از كرونا برخي از اين امكان‌ها را متحقق كرد.
  به عنوان كسي كه به فلسفه علم و مطالعات علم علاقه دارد، شرايط كرونايي كنوني چه نكته يا نكات قابل توجهي براي‌تان دارد؟
چيزي كه براي من جالب است اين است كه جنبه اجتماعي علم در اين ماجرا پررنگ مي‌شود. براي توضيح سخنم بد نيست به اين اشاره كنم كه در يك تقسيم‌بندي شناخته شده گفته مي‌شود وقتي از مفهوم علم (science) استفاده مي‌كنيم، ممكن است سه چيز مختلف را مد نظر قرار دهيم: 1- علم به معناي محتواها و محصولات و فرآورده‌هايي كه علم براي ما توليد كرده است، مثلا نظريه‌ها و قوانين و مفاهيمي كه علم به ما مي‌دهد يا اگر علم و فناوري را با هم در نظر بگيريم، مصنوعاتي كه علم و تكنولوژي به ما مي‌دهند، اينها فرآورده‌هاي علم هستند، مثل يك دستگاه يا يك قرص يا يك نظريه؛ 2- علم به معناي روش علمي، يعني شيوه‌اي كه دانشمندان با آن به محصولات مذكور رسيده‌اند. مثلا روش آزمايش يا روش مشاهده يا روش استقرا يا فرضيه‌سازي يا ابطال يا...، در اين جا به‌طور كلي هر آنچه در جعبه ابزار دانشمندان هست به عنوان علم ورزي مد نظر قرار مي‌گيرد؛ 3- علم به معناي يك نهاد اجتماعي كه از دو معناي پيشين مهم‌تر است، اما متاسفانه در نظام‌هاي آموزشي ما كمتر مورد توجه قرار مي‌گيرد. منظور از علم به عنوان يك نهاد اجتماعي يعني علم به عنوان يك تشكيلات انساني متشكل از عوامل و كنشگران (agent) انساني با يك سازمان‌بندي و سلسله‌مراتب و الگوهاي مشخص براي تنظيم مناسبات و حل اختلافات ميان اين كنشگران و با بودجه معين. اين نهاد مثل هر صنف و نهاد اجتماعي ديگري مختصات خودش را دارد. مثلا حل اختلاف در جامعه علمي با جامعه آهنگران يا در دادگاه‌هاي كيفري متفاوت است. يا آنچه در جامعه علمي مهم است (مثل ثبت يك قانون يا رابطه به نام يك فرد خاص) ممكن است در يك جامعه ديگر اهميتي نداشته باشد. نكته مهم‌تر اينكه نهاد اجتماعي علم در دادوستد با نهادهاي اجتماعي ديگر مثل نهاد دين، نهاد قضاوت، نهاد خانواده، نهاد حكمراني و... هست. بنابراين برخلاف تصور رايج در نيمه نخست قرن بيستم كه علم را امري مجزا و فارغ از عوامل اجتماعي مي‌ديد كه فقط به شواهد در دسترس و آزمايش و بررسي عيني مي‌پردازد، چرخش تاريخي و اجتماعي در مطالعات علم بر اين تاكيد مي‌كند كه علم يك نهاد اجتماعي است و بسياري از امور درباره علم را با توجه به اين وجه اجتماعي مي‌توان توضيح داد.
 تاثير كرونا بر علم به مثابه يك نهاد اجتماعي چيست؟
همه‌گيري ويروس كرونا جنبه‌هاي اجتماعي علم را پررنگ‌تر كرده است و موارد جالبي براي تفكر و تدريس در دوره‌هاي مطالعات علم و از آن مهم‌تر در دوره‌هاي عمومي علم براي دانشجويان و دانش‌آموزان فراهم كرده است. اين تصور غلط را بايد كنار گذاشت كه علم فعاليتي صرفا براي كشف حقيقت و فارغ از عوامل بيروني و اجتماعي است. به برخي جنبه‌هاي اجتماعي علم كه در وضعيت فعلي برجسته شده اشاره مي‌كنم، توجه به اين جنبه‌ها درك بهتري از مفهوم علم طبيعي پديد مي‌آورند. به روشني مي‌بينيم كه بودجه‌هايي كه به علم تخصيص داده مي‌شود و باعث مي‌شود علم در برخي جنبه‌ها جلو رود و در برخي جنبه‌ها خير، كاملا تحت تاثير عوامل بيروني و اجتماعي است. مثلا الان بودجه‌هاي زيادي براي از بين بردن بيماري كوويد 19 و كشف واكسني براي آن تخصيص داده شده است. طبعا در غياب اين بودجه‌ها پيشرفتي صورت نمي‌گيرد. اما بيماري‌هايي وجود داشته و دارد كه خيلي خطرناك‌تر از كوويد 19 بوده و هست، اما هيچگاه اين اندازه به آنها بودجه تحقيقاتي تخصيص داده نشده، يا مواردي كه ميزان كشندگي‌شان بيشتر بوده و هست اما هيچ‌وقت شركت‌هاي داروسازي به سمت آنها نرفته‌اند. طبيعي است شركت‌هاي داروسازي به سمت توليد داروهايي بروند كه بعدا مشتريان بالقوه آنها كساني باشند كه بتوانند براي شركت بازگشت مالي داشته باشند. مثلا اگر دارويي فقط براي كساني به كار بيايد كه در آفريقا زندگي مي‌كنند و توان خريد بالايي ندارند، شركت داروسازي به سمت ساخت آن دارو نمي‌رود. بنابراين اينكه تخصيص بودجه‌ها چگونه در جهت‌گيري علم تاثير مي‌گذارد، مورد جالبي است كه همين بيماري به ما نشان مي‌دهد. نكته ديگر اين است كه اولويت‌هاي تحقيقاتي عوض مي‌شود.
  منظورتان از اولويت تحقيقاتي چيست؟
 اين تصور كه دانشمندان فقط براي كشف حقيقت به آزمايشگاه مي‌روند، محل ترديد و سوال است. اولويت تحقيقاتي را جامعه بيروني به علم مي‌دهد و اين اولويت تحقيقاتي در حال حاضر مساله ويروس كرونا است و بسياري از مشكلات و خطرات مهلك‌تر و كشنده‌تر به اين مرحله از اولويت تحقيقاتي نرسيده‌اند. مثال روشن مساله تغييرات اقليمي و گرمايش كره زمين است كه به اعتقاد كارشناسان خطر و ريسك آن بسيار بيشتر از بيماري كرونا است، اما به دلايل مختلف سياسي، اجتماعي و اقتصادي حساسيتي كه راجع به كرونا هست، در مورد آن وجود ندارد.
نكته مهم ديگر در جنبه اجتماعي علم اين است كه سال‌هاست از علم به عنوان ابزار پروپاگاندا و تبليغات سياسي استفاده شده است. يعني پيوند تنگاتنگي ميان علم و تبليغات سياسي وجود دارد. اگر به تغيير گفتمان رسمي در ايران چهار دهه گذشته نگاه كنيد، مي‌بينيد كه ما گفتمان‌هاي متعددي را پشت سر گذاشته‌ايم، از اينكه ما امت اسلامي و بخشي از جهان اسلام يا حتي ام‌القري اسلام هستيم تا گفتمان ديگري كه تاكيدش بر روي الگوي اسلامي- ايراني يا ايراني- اسلامي است تا گفتمان‌هايي كه در دوره رياست‌جمهوري سابق شاهدش بوديم و يك ايران گرايي غليظي در آن بود و مي‌گفت ما يك سبك مديريت ايراني و يك عقل ايراني و يك معنويت ايراني داريم كه براي جهان الگوست. بعد از آن يا همراه با آن، علم به عنوان معرف هويت ملي وارد صحنه گفتمان رسمي شد، به اين معنا كه افتخار ما ديگر نه به وسعت سرزمين‌مان و نه به ايدئولوژي مان و نه حتي به مليت‌مان، بلكه به دستاوردهاي علمي‌مان مثل انرژي هسته‌اي و تكنولوژي نانو و تعداد مقالات در ژورنال‌هاي بين‌المللي است. اين نكته مهمي است و جاي بررسي دارد كه چگونه علم وارد گفتمان رسمي شده است. در وضعيت فعلي شاهديم كه علم در مركز تبليغات سياسي قرار گرفته است، يعني چه كساني كه داخل كشور درباره مزاياي حكمراني ايران صحبت مي‌كنند و چه كساني كه در داخل يا خارج از ايران به نقطه ضعف‌هاي حكمراني فعلي ايران اشاره مي‌كنند، به عنصر پيشرفت علمي مي‌پردازند.
بحث جالب توجه ديگر كه مساله كرونا براي علاقه‌مندان به مطالعات علم مطرح كرده، اين است كه بر خلاف تصور رايج و تمام تبليغات جاري داخلي، علم به يك معنا فرمان‌پذير نيست.
  فرمان‌ناپذير بودن علم به چه معناست؟
 يعني در علم‌ورزي نمي‌توان با دستور و اينكه دانشمندان بايد چنين كنند و نبايد چنان بكنند، كاري كرد. در اين ايام شاهد بوده‌ايم كه سياستمداران و كساني كه با ماهيت علم آشنا نيستند، مرتب از اين سخن گفته‌اند كه دانشمندان ما بايد چنين كنند و نبايد چنان كنند و... يعني اين تصور اقتدارگرايانه را داشته‌اند كه علم را نيز مانند ساير امور مي‌توان تحت كنترل در آورد و مي‌توان در آن رهنمود داد. كرونا نشان داد كه اين تصور غلط است، همچنان كه متغيرهاي اقتصاد را نمي‌توان با فرمان و بايد و نبايد تنظيم كرد، علم هم منطق خودش را دارد و در هر شرايطي و با هر نوع زيرساخت و سياست‌گذاري‌اي پيشرفت نخواهد كرد. نكته ديگري كه از ماجراي كرونا در سياست‌گذاري علم مي‌توان نتيجه گرفت اين است كه نظام توليد معرفت در كشور ما تا چه اندازه قبل از اين توانايي يا مهارت اين را داشته كه مساله حل كند. ما مسائلي داريم كه برخي بين‌المللي و شماري بومي و اقليمي هستند، مثل آلودگي هوا، ريزگردها، خشك شدن درياچه اروميه، پايين رفتن آب‌هاي زيرزميني‌و... البته قبلا هم مي‌دانستيم كه سياست‌گذاري‌اي كه صرفا به توليد مقاله منجر شود و معطوف به حل مساله نباشد، هيچ ارزشي ندارد، مگر براي سياستمداران كه بخواهند با آمارها پز بدهند و آنها را نتيجه دستاورد حكمراني خوب خودشان معرفي كنند. اما وضعيت همه‌گيري كرونا به‌روشني و به‌شكلي ملموس نشان داد كه اين پاشنه آشيل و نقطه ضعف نظام علمي ما است كه معطوف به حل مساله نيست و نمي‌تواند با يك مساله انضمامي و مشخص به خوبي كنار بيايد، اگرچه ممكن است بهترين مقالات را توليد كند و در شاخص‌هاي علم‌سنجي بالا هم رفته باشد. نكته ديگر در رابطه با جنبه اجتماعي علم كه قضيه كرونا آن را برجسته كرده، مساله سودآوري علم است، يعني چگونه مي‌توان به علم به عنوان يكي از منابع توليد ثروت نگريست. امروزه صحبت بر سر اين است كه كدام كشور زودتر از بقيه مي‌تواند واكسن كرونا را توليد كند و اين توليد واكسن بازگشت سرمايه عظيمي به همراه خواهد داشت. بنابراين اينكه مناسبات اقتصادي توليد و مصرف چقدر در جهت‌گيري‌هاي علمي اثرگذارند و اينكه به علم به عنوان يك فاكتور توليد ثروت و نه صرفا عامل توليد معرفت و دانش و حقيقت نگريسته شود، از عواملي است كه در ماجراي كرونا خود را نشان مي‌دهد. بنابراين در هم تنيدگي علم با عوامل بيروني يعني سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي در ماجراي اخير كه علم پزشكي و فيزيولوژي و زيست‌شناسي در مركز آن قرار دارند، خود را نشان مي‌دهد.
  يكي از مسائلي كه در دوره اخير به خصوص با تجربه ايران خود را نشان داد، مساله اعتماد عمومي به نهاد علم و دانشمندان است. ماجراي كرونا چه تاثيري در اين موضوع مي‌گذارد؟
پيش‌تر به مساله اعتماد اشاره كردم، اما اينجا مشخصا منظورم اعتماد به دانشمند و نهاد علم است. الان ظاهرا به تنها چيزي كه مي‌توان اعتماد كرد كه مشكل ما را حل كند، نهاد علم است كه بتواند اين ويروس را محدود يا نابود كند. اما پديده ديگري كه در كشور ما به چشم مي‌خورد، درهم‌تنيدگي بيش از حد و آمرانه نهاد علم و مفهوم كارشناسي با نهاد سياست و مفهوم مصلحت است كه اين به‌شدت براي نهاد علم مخرب است. هر وقت نهاد سياست‌گذاري و حكمراني به شكل بيش از حد و نادرست بخواهد بر نهاد علم تسلط پيدا كند و آنچه را خودش دوست دارد بگويد در زبان دانشمندان قرار دهد تا آنها به عنوان كارشناسان مورد اعتماد مردم بگويند، آن گاه تمام بي‌اعتمادي مردم به سياستمداران به نهاد علم و دانشمندان هم منتقل مي‌شوند و اين بدترين چيز براي نهاد علم است. اينكه ما از زبان كساني كه پزشك هستند و وزارت بهداشت را به عهده دارند يا كارشناس بهداشت هستند، چيزهايي بشنويم كه بدانيم از نظر فني خطاست و پشت آنها مصلحت وجود دارد، يكي از بدترين كارهايي است كه در يك جامعه مي‌توان با دانشمندان كرد. اين به‌شدت لطمه زننده است. وقتي اعتماد مردم از نهاد علم سلب شود، ديگر نمي‌توان به اين نهاد بودجه تخصيص داد و حتي نمي‌توان والدين را راضي كرد كه فرزندان‌شان را وارد فعاليت علمي كنند و اعتماد عمومي به باقي دستاوردهاي فني دانشمندان نيز سلب مي‌شود. اين نمونه روشن دخالت بيش از حد نهاد سياست و ايدئولوژي در نهاد علم است، يعني اينكه دانشمندان سخناني بگويند كه «مصلحت» است گفته شود، خواه در مورد تعداد مرگ‌ومير، خواه در مورد تعداد مبتلايان، ميزان گستردگي بيماري، كارايي روش‌هاي موجود و... اگر سياستمداران دوست دارند چنين كنند، خود دانشمندان و كساني كه داخل نهاد علم هستند، نبايد تن به آن بدهند. اين موضوع جالبي است كه در اخلاق حرفه‌اي علم نيز مي‌توان راجع به آن صحبت كرد. در واقع مساله اولويت اخلاقي حقيقت‌گويي بر مصلحت‌سنجي است.
 به اين نكته اشاره كرديد كه علم يك نهاد اجتماعي است و با ساير نهادها داد و ستد دارد و از آنها مساله مي‌گيرد و براي‌شان مساله ايجاد مي‌كند. يكي از اموري كه بسياري از متفكران در ايام اخير راجع به آن صحبت كردند، شكل زندگي ما بعد از مساله كرونا است. فكر مي‌كنيد ماجراي كرونا بر زندگي مردم تاثير مي‌گذارد؟
بدبيني‌هايي وجود دارد مبني بر اينكه شكل زندگي ما بيش از پيش زير نظارت دولت‌ها و نهادهايي كه مي‌توانند اطلاعات جمع‌آوري كنند، قرار مي‌گيرد. قبلا با پديده‌هايي مثل اين آشنا بوده‌ايم كه تمام مكالمات و تراكنش‌هاي مالي و رفت‌وآمدهاي ما توسط دولت‌ها و نهادهاي اطلاعاتي و شركت‌ها در جهان اطلاعات ثبت و ضبط مي‌شود. اما مساله كرونا ابعاد تازه‌اي به ماجرا مي‌دهد، يعني بعد از اين ممكن است زندگي ما به شكلي باشد كه آزادي‌هاي پيشين را هم نداشته باشيم. كد ژنتيك ما، سابقه بيماري‌ها ما، حساسيت ما به داروهايي خاص يا هزينه‌هايي كه براي سلامتي ما شده، ممكن است جايي ثبت و ضبط شود. اين نكته براي كساني كه به علم خوش‌بين هستند و فكر مي‌كنند علم حلال تمام مشكلات است، جالب است. يعني همچنان كه علم از نهادهاي ديگر تاثير مي‌پذيرد، تاثيرگذار نيز هست و شكل‌هاي خاصي از زندگي را تثبيت مي‌كند و متاسفانه بعد از ماجراهاي اخير آن شكل زندگي كه بيشتر تثبيت خواهد شد، اين است كه اطلاعات شخصي افراد و حريم خصوصي آنها بيش از پيش در اختيار نهادهاي نظارتي و درماني و اطلاعاتي قرار بگيرد. البته قبلا هم نمونه‌هاي مشابهي داشته‌ايم، مثلا وقتي پاستور درباره باكتري‌ها كشفياتي كرد، بعد از كشفياتش تغييرات مهمي در زندگي اجتماعي و شهري ايجاد شد و ديگر هر طور ساختماني نمي‌شد ساخته شود، هر نوع مبادله‌اي امكان‌پذير نبود، هر نوع قرنطينه‌اي قابل قبول نبود و هر نوع داد و ستدي مجاز شمرده نمي‌شد. اما به نظر مي‌رسد در مورد كرونا شدت و ابعاد قضيه پيشرفته‌تر از قبل است.
  مساله ديگري كه اين روزها درگير آن هستيم، مفهوم شبه‌علم و رابطه‌اش با علم است.
همه ما در شبكه‌هاي مجازي با پديده اطلاعات غلط يا مغرضانه و درمان‌هاي نادرست و حتي مضر مواجه شده‌ايم. بعضي اوقات اين اطلاعات از جانب كساني ارايه شده كه ايدئولوژي‌هاي ديني داشته‌اند و بعضي اوقات از جانب كساني آمده كه لزوما هم ديندار نبوده‌اند و به نظام‌هاي باور ديگري معتقد بوده‌اند. اين سخنان را معمولا نمونه‌هايي از شبه‌علم مي‌خوانند و بر اين اساس مي‌گويند لازم است به شهروندان راجع به شبه‌علم و چيستي آن اطلاعاتي ارايه شود. من با اين شكل صورت‌بندي مساله موافق نيستم. مساله شبه‌علم در ابتداي قرن بيستم براي فيلسوفان علم اهميت زيادي داشت و دنبال اين بودند كه سنجه يا ملاكي براي تمايز علم و شبه‌علم بيابند و فكر مي‌كردند اين سنجه يا معيار عمدتا روش علمي است. بنابراين وقتي كه فيلسوفان علم در سوداي كشف روش علم بودند، مساله شبه‌علم نيز مطرح بود و فكر مي‌كردند اگر اين روش كشف شود، هر آنچه با اين روش به دست نيامده باشد، شبه‌علم است. اما اينجا دو نكته وجود دارد، نخست اينكه تشخيص شبه‌علم از علم هيچگاه با نگريستن به دستاوردها حاصل نمي‌شود و چنان كه گفتم مساله روش است. يعني اگر دو گزاره را براي مقايسه پيش روي شما بگذارند و شما بگوييد آن گزاره‌اي كه عجيب است يا با عقل من سازگار نيست، شبه‌علم است، كاملا غلط است. در علم تجربي به اندازه كافي مفاهيم عجيب و غريب كه به عقل هيچ‌كس هم نمي‌رسيده و با عقل سليم نمي‌خواند، وجود دارد و هيچ‌كدام از اين مفاهيم نيز به عنوان شبه‌علم رد نمي‌شود. از مفهوم گرانش بگيريد تا پديده‌هايي كه در سطح زير اتمي مي‌بينيم تا مفهوم تكامل و بسياري از مفاهيم ديگري كه در علوم تجربي مطرح مي‌شود. مفاهيم فراواني هست كه به اندازه كافي از عقل سليم دور است و هر چقدر علم پيشرفت مي‌كند، شمار اين مفاهيم عجيب بيشتر مي‌شود. بنابراين اين ادعا كه شبه‌علم حرف‌هاي عجيب است، درست نيست.
  اما در مورد روش چه مي‌توان گفت؟
متاسفانه تاريخ فلسفه علم در قرن بيستم نشان مي‌دهد كه ما موفق نبوده‌ايم كه بگوييم روش علم چيست كه با توجه به آن بتوانيم علم را از شبه‌علم تشخيص دهيم. تقريبا مي‌توان گفت تمام پيشنهادهايي كه براي صورت‌بندي روش علم مطرح شد شكست خورد و استثناهايي داشت. يعني رشته‌ها، علوم و نظريه‌هايي پيدا شد كه در آنها آن ملاك‌ها رعايت نمي‌شد. درست است كه علم در مجموع قواعد بازي‌اي دارد كه آن را از حوزه‌هاي ديگر تاحدي جدا مي‌كند، اما اينكه ما چيز منحصر به فردي به اسم روش علمي داشته باشيم كه يك معيار سفت و سخت به ما بدهد، وجود ندارد. تقريبا امروزه در هر متن عمومي فلسفه علم كه بنگريد، مي‌گويند اينكه يك روش واحد علمي داشته باشيم، درست نيست و به دانش‌آموز و دانشجو نيز نبايد چنين القا كرد كه علم يك روش واحدي دارد. نكته جالب ديگر اينكه بسياري از چيزهايي كه روزي شبه‌علم محسوب مي‌شدند، بعدا تبديل به علم شدند و همچنين بسياري از اموري كه روزگاري علم تلقي مي‌شدند، بعدا به شبه‌علم بدل شدند. مثال‌هاي زيادي در اين زمينه وجود دارد، از جمجمه‌شناسي كه زماني شبه‌علم محسوب مي‌شد و بعدا شكل‌هاي متاخرش علمي به حساب آمد تا روانكاوي كه غيرعلمي و شبه‌علمي تلقي مي‌شد و بعدا وضعيتش دگرگون شد. بنابراين با تاكيد بي‌اندازه بر شبه‌علم و يافتن راه تشخيص آن موافق نيستم. به نظر من آنچه مفيدتر است كه در اين ايام بر آن تاكيد شود، سواد انتقادي رسانه‌اي است كه متاسفانه در نظام تعليم و تربيت عمومي ما و در دستگاه‌هاي تبليغاتي ما به اندازه كافي به آن پرداخته نمي‌شود.
 مرادتان از سواد انتقادي رسانه‌اي چيست؟
سواد انتقادي رسانه‌اي يعني هر شهروندي از حداقل توانايي‌هايي براي تشخيص اينكه خبري كه به او مي‌رسد، تا چه اندازه قابل اطمينان است، برخوردار شود، فارغ از اينكه خودش دانش اين را داشته باشد كه محتواي آن خبر را ارزيابي كند يا نه. قاعدتا ما نمي‌توانيم از همه شهروندان بخواهيم آن‌قدر به روش‌هاي علمي و دانش علمي مسلط باشند كه خودشان تشخيص دهند محتوايي كه فلان خبر يا فلان پست در شبكه‌هاي اجتماعي به آنها مي‌گويد، به لحاظ علمي در مورد كرونا درست است يا خير. اين غيرممكن است. اما مي‌توان ملاك‌هاي ديگري داشت كه فارغ از محتوا به ما بگويد اين خبر تا چه اندازه قابل اعتناست. من البته متخصص رسانه نيستم و اين نكته را متخصصان حوزه رسانه بايد بگويند. اما به‌طور عمومي مي‌توانم به نكاتي اشاره كنم، مثلا بايد به شهروندان ياد بدهيم كه نسبت به كلمات داراي سوگيري در خبر حساس باشند و ببينند آيا خبري كه مي‌خوانند يا مي‌شنوند، سوگيري دارد و مي‌خواهد احساسات آنها را تحريك كند يا مي‌خواهد حتي‌المقدور به شكل عيني گزارش دهد. بايد از شهروندان بخواهيم حتما به منبع خبر توجه كنند و مدعيات گنگي چون «كارشناسان ادعا كردند...» يا «پروفسور آلماني مطرح كرد...» يا «پروفسور سميعي گفت...» را بدون ماخذ قابل استناد نپذيرند. همچنين از شهروندان بخواهيم دانشي پايه راجع به مفاهيم احتمال، ريسك و عدد داشته باشند. متاسفانه كانال‌هاي رسمي خبر در ايران مثل صدا و سيما بسيار از اين دانش كم مردم راجع به مفهوم عدد سوءاستفاده مي‌كنند. وقتي شما مي‌گوييد 500 هزار ميليارد از هر چيزي، بدون اينكه سنجه و مقياس را مشخص كنيد و بدون اينكه بگوييد در مقايسه با چه عدد ديگري يا در چه بازه زماني‌اي يا با چه روش محاسبه‌اي اين عدد حاصل شده، هيچ كاري نمي‌كنيد جز اينكه در مخاطب احساسي از بزرگ بودن و زياد و مهم بودن ايجاد كنيد. در حالي كه همان عدد ممكن است در مقايسه با عدد سال قبل تغيير قابل ملاحظه‌اي نكرده باشد. بنابراين آنچه گاهي مهم است، تغييرات است و ممكن است شما به تغييرات اشاره نكنيد و فقط اعداد مطلق را بگوييد يا درصدها را اشاره نكنيد يا ميزان خطاپذيري سنجش خودتان را اعلام نكنيد. اينها مواردي است كه مي‌توان در يك برنامه سواد انتقادي رسانه‌اي به آنها پرداخت و به نظرم مهم‌تر از مفهوم شبه‌علم است كه چندان كارآمد و دقيق نيست. البته ما مثال‌هاي روشن و تثبيت شده‌اي در زمينه شبه‌علم داريم، مثلا طالع‌بيني شبه‌علم است. اما اين موارد چيزهايي نيست كه افراد زيادي ادعاي علمي بودن آنها را بكنند و همه راجع به شبه‌علم بودن طالع‌بيني متفق‌القول هستند. آنچه مهم است، مواردي چون طب‌هاي جايگزين مثل هوميوپاتي يا طب سوزني و... است و مفهوم شبه‌علم به ما كمك چنداني در اينجاها نمي‌كند.
  يك نكته ديگري كه اين روزها بسيار بر آن تاكيد مي‌شود، مساله برتري بي‌چون‌وچراي علم يا همان علم‌زدگي و ساينتيسم (scientism) است. آيا كرونا نشان داد كه علم تنها مرجع و منبع قابل اتكا براي باورهاست؟
اين روزها شاهديم بسياري در دعوايي كه بين علم و دين در ايام كرونايي رخ داده، طرفدار نوعي علم‌زدگي يا ساينتيسم هستند، به اين معنا كه مي‌گويند تنها منبع قابل اعتماد براي توليد حقيقت علم است و هيچ چيز ديگري مثل دين، فلسفه، ادبيات، تاريخ، هنر و... حقيقت را براي ما توليد نمي‌كند و تنها اميد ما به علم است و تنها جايي كه مي‌توانيم انتظار پيشرفت داشته باشيم، علم است. بسيار گفته‌اند كه اگر مذهب كارآمد بود، به ما درمان مي‌داد، يا اگر جادوگري فايده داشت، درمان مي‌داد. بنابراين، ما همه منتظريم كه يك روز صبح به ما بگويند فلان كشور واكسن را كشف كرده و آن واكسن نيز با علم كشف شده است. اين تصور بدوي و ساده‌انگارانه از علم به تعبيري پوزيتويستي از علم باز مي‌گردد كه علم را يگانه منبع توليد حقيقت مي‌داند و معتقد است تنها حوزه‌اي كه در آن مي‌شود حرف معنادار زد علم است. در حالي كه اگر علم را به عنوان يك نهاد اجتماعي در نظر بگيريد، اين تصور زير سوال مي‌رود. در سال‌هاي اخير بحث‌هاي جالبي راجع به در هم‌تنيدگي علم و ارزش‌ها صورت گرفته است. اگر به اين نكته قائل باشيم كه علم يك امر اجتماعي است، آنگاه به سختي مي‌توان از اين دفاع كرد كه علم فقط به فكت‌ها و واقعيت‌ها مي‌پردازد. علم در داخل خودش از مفاهيم ارزشي استفاده مي‌كند و حتما در يك چارچوب بزرگ‌تر آكنده از ارزش مطرح مي‌شود و جلو مي‌رود. بنابراين اگر ما مدام حوزه‌هاي ديگري را كه به مساله ارزش‌ها مي‌پردازد تضعيف كنيم و تاكيد كنيم كه فقط علم كار ما را جلو مي‌برد، خودمان را از بسترهاي غني‌تري كه علم بايد در آنها جلو برود محروم كرده‌ايم. مثالي در اين زمينه مي‌زنم كه اتفاقا به مساله كرونا مربوط است و به ما نشان مي‌دهد كه چرا علي‌رغم آنكه علم ارزشمند است و كليد رهايي ما است، همه حرف را نمي‌زند و همه حقيقت را نمي‌گويد. مثلا فرض كنيد بپرسيم بعد از اتمام همه‌گيري كرونا چه نوع رابطه‌اي رابطه مطلوب و ايده‌آل ما با طبيعت است، يعني ما به چه سمتي حركت كنيم كه يك رابطه پايدار و قابل تداوم با محيط زيست داشته باشيم و چه چيزي رابطه مطلوب با طبيعت را مي‌سازد، اين مشخصا يك سوال هنجاري و ارزشي است و از ترجيحات ما مي‌پرسد. كدام را ترجيح مي‌دهيم: نگاهي مبتني بر استحصال و به خدمت گرفتن طبيعت يا نگاهي كه مبتني بر احترام به طبيعت است و براي طبيعت ارزش ذاتي قائل است و طبيعت را يك كليت مي‌داند؟ اينكه چه نظام ارزشي را در پيش بگيريد، قطعا از علم به تنهايي در نمي‌آيد. علم نمي‌تواند ايده‌آل ما در ارتباط با طبيعت را مشخص كند. البته علم به ما مي‌گويد اگر بخواهيد فلان رابطه را داشته باشيد، اين كار را بكنيد. اما اينكه كدام رابطه ايده‌آل است، از تاملات الاهياتي و ادبياتي و فلسفي و تاريخي‌و... مي‌آيد. بنابراين ساينتيسم و علم‌زدگي كه اين روزها مطرح است و عده‌اي بدون ربط به كرونا در شيپور ساينتيسم و آتئيسم و پوزيتيويسم مي‌دمند و مي‌گويند علم نشان داد كه تنها منبع قابل اطمينان توليد حقيقت است درست نيست. مثال‌هاي پيشين در زمينه درهم‌تنيدگي علم و ارزش‌ها نشان مي‌دهد كه هم علم درون خودش داراي ارزش‌ها و مفاهيم آكنده از ارزش است و هم در يك چارچوب مملو از ارزش كار مي‌كند و نمي‌توان انتظار داشت كه منفصل از حوزه‌هاي ديگر، مثل فلسفه و هنر و ادبيات، تمام نيازهاي ما را برآورده كند. البته سال‌هاست كه اين مساله مطرح است و يكي از مهم‌ترين گروه‌هايي كه راجع به آن صحبت كرده‌اند، فيلسوفان فمينيست هستند كه گفته‌اند حتي درون روش‌هاي علمي ممكن است روش‌هاي علم‌ورزي مردسالارانه باشد و اين امكان هست كه ارزش‌هاي ما، ما را به سمت نوع ديگري از علم‌ورزي ببرد كه كل‌گرايانه‌تر است و در هارموني بيشتري با طبيعت قرار دارد و كمتر مداخله‌گرايانه‌تر است‌و... بنابراين در يك كلام ساينتيسم و علم‌زدگي كساني كه تعلق خاطري به ايده بدوي علم به عنوان تنها راه كشف حقيقت دارند، از نظر من قابل دفاع نيست.


حتي به پدر و مادر و همسرمان نمي‌توانيم اعتماد كنيم و دست آنها را بگيريم. وقتي در قبال نزديك‌ترين افرادمان چنين هستيم، چقدر مي‌توانيم به دانشمندان يا به دولتمردان يا به نظام سلامت يا به پيش‌بيني‌ها يا به علم و... اعتماد كنيم. گويي ما به وضعيت اوليه هابزي بازگشته‌ايم كه در آن قرار است همه‌چيز از اول ساخته شود
 متاسفانه بعد از ماجراهاي اخير آن شكل زندگي كه بيشتر تثبيت خواهد شد، اين است كه اطلاعات شخصي افراد و حريم خصوصي آنها بيش از پيش در اختيار نهادهاي نظارتي و درماني و اطلاعاتي قرار بگيرد. البته قبلا هم نمونه‌هاي مشابهي داشته‌ايم، مثلا وقتي پاستور درباره باكتري‌ها كشفياتي كرد، بعد از كشفياتش تغييرات مهمي در زندگي اجتماعي و شهري ايجاد شد و ديگر هر طور ساختماني نمي‌شد ساخته شود، هر نوع مبادله‌اي امكان‌پذير نبود، هر نوع قرنطينه‌اي قابل قبول نبود و هر نوع داد و ستدي مجاز شمرده نمي‌شد. اما به نظر مي‌رسد در مورد كرونا شدت و ابعاد قضيه پيشرفته‌تر از قبل است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون