• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4622 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۷ فروردين

روايت پرستار يكي از بيمارستان‌هاي قم از مبارزه بدن‌هاي ناتوان با ويروس كرونا

مرگ از ترس مرگ

بنفشه سام‌گيس

 

م.ح پرستار بخش مراقبت‌هاي ويژه يكي از بيمارستان‌هاي قم است. بيمارستاني كه از اول اسفند محل مراجعه و بستري بيماران مشكوك به آلودگي ويروس كرونا بود.
م.ح وقتي با حجم بالاي مراجعات روبرو شد، داوطلبانه انتخاب كرد كه در بخش بماند، مثل 4 همكار ديگرش.
 مي‌گويد كه روساي دانشگاه علوم پزشكي قم هيچ پرستاري را مجبور به ماندن نكردند.
مي‌گويد كه 200 پرستار در 5 بيمارستان شهر، به دليل شرايطي كه داشتند؛ بارداري، پرفشاري خون، مصرف داروي ديابت، مصرف داروهاي نقص سيستم ايمني، يا حتي به دليل ترس از ابتلا، انتخاب كردند كه به بخش‌هاي كم‌خطر منتقل شوند؛ به بخش قلب، به بخش جراحي.
 مي‌گويد كه از 22 پرستار بخش مراقبت‌هاي ويژه 5 بيمارستان كه بر بالين مبتلايان آلوده به ويروس كرونا ماندند، 15 پرستار مبتلا شدند و م.ح هم از همين 15 نفر بود.
م.ح، 3 روز است به خانه برگشته. از سوم اسفند تا 24 فروردين در بيمارستان ماند و دو برابر ساعت موظف ماهانه‌اش كار كرد؛ شيفت‌هاي صبح و شب مستمر برداشت و مثل 4 همكار ديگرش، جاي خالي پرستاران منتقل شده را پر كرد.
 بامداد اولين روز سال نو، كمي مانده به زمان تحويل سال، شيفت صبحگاهي م. ح شروع شد.
چند دقيقه پيش از تحويل سال، 5 پرستار بخش مراقبت‌هاي ويژه، در گوشه‌اي از اتاق نشستند، رو به 10 تخت و 10 مبتلاي بيهوش متصل به دستگاه تنفس مصنوعي، پاي هفت سين مختصري كه تدارك ديده بودند، با همان لباس‌هاي كاور كه از سر تا پاي‌شان را محافظت مي‌كرد و آنها را به عرق‌ريزي مي‌انداخت، با دستكش و ماسك و عينك محافظ، در سكوت و در حالي كه مراقب بودند كوچك‌ترين صداي مزاحمي نداشته باشند.
 ساعت 7 و 18 دقيقه، يكي از پرستارها، روي گوشي تلفن همراهش، موج راديوي قم را پيدا كرد و 5 مرد پرستار، به محض شنيدن «يا مقلب القلوب والابصار...» دست‌هاي‌شان را رو به آسمان بالا سر بيمارستان گرفتند و براي بقاي حيات 10 بيمار بيهوش كه «ونتيلاتور» به جاي‌شان نفس مي‌كشيد دعا كردند.
 م.ح 43 ساله است و يك فرزند دارد؛ مهيار 7 ساله، 7 صبح جمعه، پاي هفت‌سين و كنار مادرش، براي سلامتي پدر پرستارش دعا كرد اما 12 ساعت بعد صداي پدر را از گوشي تلفن شنيد؛ وقتي شيفت كاري پدر تمام شده و توانسته بود آن لباس‌هاي ايزوله را از تن درآورد.
 م.ح، از معدود پرستاراني بود كه حاضر شد از عجيب‌ترين و تلخ‌ترين تجربه زندگي و سابقه حرفه‌اي‌اش؛ مشاهده مرگ بدون وقفه آدم‌ها ظرف 50 روز، تعريف كند. باقي پرستاران ترسيده بودند. ترسانده شده بودند....
 م. ح مي‌گويد از آن 10 بيمار بيهوشي كه سال نو را با نفس‌هاي مصنوعي آنها تحويل كرد، فقط 3 نفر زنده ماندند.

   از اواخر بهمن بيماراي مسن با علائم ظاهري عفونت ريه و به عنوان مريض آنفلوآنزا تو بخش مراقبت‌هاي ويژه بستري مي‌شدن ولي اسكن ريه‌شون، علائمي غير از آنفلوآنزا داشت. آمار مرگ اينا بالا بود. همه‌شون با تنگي نفس و افت شديد سطح اكسيژن خون مي‌مردن. همون زمان، مشكوك شديم كه اونا، مبتلاي آنفلوآنزا نيستن. 28 بهمن دو مريض بستري تو بخش ما فوت كردن كه جوون‌تر از بقيه بودن. چون كيت تشخيص كرونا نداشتيم، پزشكاي بيمارستان و مديريت دانشگاه علوم پزشكي قم، نتيجه معاينات اونا رو براي وزارت بهداشت فرستادن. بعد از ظهر 30 بهمن، وزارتخونه اعلام كرد كه علت فوت، كرونا
 بوده.
  وقتي با تب و تنگي نفس به بخش مراقبت‌هاي ويژه مي‌رسيدن، يعني 20 روز قبل از اين علائم، ويروس وارد بدنشون شده بود. بيمار تب‌زده و دچار تنگي نفس كه به اورژانس مي‌رسيد، يعني دو هفته قبل آلوده شده بود. خيلي از مريضايي كه بستري كرديم، انقدر دير رسيده بودن كه هيچ كاري براشون ممكن نبود. همه، با علائم تب و لرز به پزشك مراجعه كرده بودن و نسخه آنتي‌بيوتيك گرفته بودن. تا دو روز بعد از مصرف دارو هم بهبودي ظاهري داشتن اما واقعيت، چيز ديگه‌اي بود. وقتي به بخش مراقبت‌هاي ويژه مي‌رسيدن، انقدر تنگي نفس داشتن كه دستگاه اكسيژن هم كاري از پيش نمي‌برد و بايد به دستگاه ونتيلاتور (دستگاه تنفس مصنوعي)
وصل مي‌شدن.
  هفته‌هاي اول، اغلب اونايي كه عفونت تنفسي داشتن، مردن؛ پيرمردا و پيرزناي 70 ساله كه اقوام‌شون اصرار داشتن اينا آلوده به كرونا نيستن. رييس دانشگاه – كه خودشم مبتلا شد – درخواست داد كه بايد براي اين مريضا تست كرونا انجام بشه. ولي از تست خبري نبود. تا 30 بهمن حتي لباس محافظم نداشتيم. البته پرستار بخش مراقبت‌هاي ويژه از گان و دستكش و عينك استفاده مي‌كنه ولي براي رگ‌گيري و تزريق دارو و سرم، يا حتي موقع تخليه ترشحات ريه مريض، نه فقط رعايت فاصله يك متر و يك و نيم متر، ممكن نبود، حتي ممكن بود دستكشامون پاره بشه و ترشحات ريه مريض روي دستمون بريزه. 15 پرستار بخش مراقبت‌هاي ويژه، به همين سادگي آلوده شدن؛ بدون وسايل حفاظت فردي با مريض بستري آلوده به كرونا تماس داشتن و وقتي دچار تب و لرز و تنگي نفس شدن، بهشون گفتند نگران نباشين، شما مبتلا به آنفلوآنزا شدين. 30 بهمن كه نتيجه تست كروناي اون دو تا مريض تو بيمارستان كامكار مثبت شد، همه ما ترسيديم چون بدون هيچ حفاظتي، از مريضاي كرونا مراقبت كرده بوديم.
  طبق قانون، هر پرستار بخش مراقبت‌هاي ويژه، بايد در طول ماه، 25 شيفت 7 يا 12 ساعتي، معادل 150 ساعت كار كنه. وقتي بسترياي كرونا زياد شد، مديريت دانشگاه علوم پزشكي گفت هر پرستاري بخواد، مي‌تونه به بخشاي كم‌خطر منتقل بشه. از بيمارستان ما هم، همكارامون درخواست انتقال به بخشاي كم‌خطر دادن و ما، داوطلب شديم به جاي اونا هم كار كنيم. هفته اول اسفند، اوج مراجعه مريضاي تنفسي و بسترياي بي‌دليل بود. هر مريضي با تب يا سرفه به بيمارستان اومد، به عنوان بيمار كرونا بستريش كردن. وقتي همكارامون به بخش غيرتنفسي منتقل شدن، شيفتاي بدون وقفه گرفتيم. شيفت صبح، 7 ساعته بود، شيفت شب، 12 ساعته. من از سوم اسفند تا 20 فروردين، هر روز، دو شيفت كار كردم؛ صبح و شب. بعضي از همكارام، سه شيفت در روز كار كردن. كنار ساختمون بيمارستان، «خانه معلم» رو آماده كردن و گفتن اينجا، پاويون پرستاريه و اگه پرستار، بابت آلوده‌شدن خانواده‌اش نگرانه، مي‌تونه تو پاويون بمونه. من از سوم اسفند تا 24 فروردين، خونه نرفتم و تو
 پاويون موندم.
  خيلي از مريضا، در حدي دچار مرگ از ترس از مرگ شده بودن كه اصلا به بيمارستان نيومدن. اقوام‌شون، اونا رو موقعي به اورژانس رسوندن كه ديگه بي‌فايده بود. ساعتاي آخر عمرشون به بيمارستان مي‌رسيدن و دليل بالا رفتن آمار مرگ هم، همين بود. ما فقط 10 تا تخت مراقبت ويژه تو بيمارستان داشتيم و حجم مراجعات، انقدر زياد بود كه تمام تختا پر شد و مجبور شديم چند بخش عادي رو هم به بخش جنبي مراقبت ويژه
 تبديل كنيم.
  ويروس كرونا بعد از ورود به ريه، باعث التهاب ريه مي‌شه. مريض كرونا هم با ريه‌هاي ملتهب به بخش مراقبت‌هاي ويژه مي‌رسيد؛ با علائم خفگي، با ناتواني از تنفس، با سطح پايين اكسيژن خون. با ريه‌هاي پر از ترشح. بايد تلاش مي‌كرديم ترشحات ريه رو تخليه كنيم تا التهاب ريه كم بشه. ولي تخليه ترشحات هم باعث انتشار اونا تو فضاي بخش مي‌شد. مريض رو به ونتيلاتور وصل مي‌كرديم و داروي بيهوشي و مخدر مي‌داديم كه عضلات تنفسي فلج بشه و با تنفس مصنوعي، التهاب ريه‌اش كم بشه و درصد اكسيژن خونش بالا بره. البته يك عده‌شون خيلي به دارو مقاوم بودن. يك عده‌شون هم تا وقتي به دستگاه تنفس مصنوعي متصل بودن، سطح اكسيژن خونشون بالاي 80 بود و به محض اينكه از دستگاه جدا مي‌شدن و دارو مي‌داديم كه به هوش بيان، درصد اكسيژن خون مي‌رسيد به زير 80. دوباره بايد داروي مخدر و بيهوشي مي‌داديم كه با 72 ساعت تنفس مصنوعي، التهاب ريه برطرف بشه و البته بدن خيلي‌هاشون هم تحمل اين حجم دارو رو نداشت ولي اگه اين داروها رو نمي‌گرفتن، خيلي زودتر از دست مي‌رفتن چون در هشياري، درصد اكسيژن خونشون بالا نمي‌اومد و سطح اكسيژن خون به 30 و
حتي 20 مي‌رسيد.
  بعضي مريضا هشيار بودند ولي ناگهان، دچار افت اكسيژن خون مي‌شدن. بايد به سرعت به دستگاه وصل مي‌شدن تا با تنفس مصنوعي زنده بمونن. و چون هشيار بودن، دچار حالت خفگي مي‌شدن و اين حالت خفگي رو احساس مي‌كردن. اين وقتا ما مي‌فهميديم كه مريض، به فاز خيلي شديد التهاب ريه رسيده. ما از هشيار بودن مريضا مي‌ترسيديم. چون اگه اين مريضا، بعد از تنفس مصنوعي و افزايش سطح اكسيژن خون، به آرامش مي‌رسيدن، كافي بود مريض تخت كناري‌شون بد حال بشه و كد 99 بزنيم و تيم احيا بياد و احيا بي‌فايده باشه و مريض بد حال، بميره. اين مريض هم از شدت نگراني بد حال مي‌شد و مي‌گفت نفر بعدي، حتما من هستم. اعلام كد احيا هم استرس مريضا رو چند برابر مي‌كرد. يادمه تو يك شيفت شب، ظرف 3 ساعت، 20 بار كد احيا زدن. تو اين مدت، مرگ از ترس از مرگ، بين اين مريضا، زياد اتفاق افتاد. اونا شاهد بودن كه مريض تخت 2 مُرد و مريض تخت 3 هم مُرد و مريض تخت 5 هم كد احيا گرفته و دچار ترس مي‌شدن كه حالا هم نوبت اوناست و همين نگراني و ترس شديد، سطح اكسيژن خونشون رو به 20 مي‌رسوند.
  بهبودي زياد داشتيم؛ مريضايي كه زودتر مراجعه كردن، اونايي كه جوونتر بودند، بيماري زمينه‌اي نداشتن و حالشون خوب مي‌شد و مرخص مي‌شدن و اين، بهترين خاطره من از همه اون50 روز بود. اما اونايي كه با مشكل قلبي يا با فاز خيلي حاد التهاب ريه به دستمون مي‌رسيدن، زير 24 ساعت تموم مي‌كردن. وقتي بستري مي‌شدن هم، مي‌دونستيم كه غيرقابل بازگشت هستن. مرگ جلوي چشم ما بود و تلاش مي‌كرديم آدما رو زنده نگه داريم ولي بي‌فايده بود. روزاي اول، از ديدن اون همه مرگ خيلي اذيت شديم. تصوير ذهني همه ما اين شده بود كه تمام بستري‌ها تو اين بخش، محكوم به مرگ هستن. مريضا از ديدن مرگ همديگه مي‌مردن. از ديدن اينكه مريض تخت كناري‌شون نمي‌تونه نفس بكشه دچار خفگي مي‌شدن. مريضا مي‌گفتن كرونا يعني مرگ. هرچي تلقين مي‌كرديم كه واقعا اين‌طور نيست و تحمل و بدن آدما باهم متفاوته، باور نمي‌كردن. اين دلخوشيا حتي براي همكاراي خودمونم بي‌فايده بود. سه تا دانشجوي پرستاري براي كمك به بخش داخلي بيمارستان آمده بودن ولي انقدر از ديدن شرايط جسمي و روحي مريضا حالشون بد شد كه نتونستن بمونن. فشار شديد كار، روحيه خراب ما رو بدتر مي‌كرد. گاهي مي‌شد كه همزمان، 5 مريض، بدحال مي‌شدن. چرا همه اينا مي‌مردن؟ باورمون نمي‌شد. بيمار، هشيار مي‌اومد و ظرف يك ساعت از
دست مي‌رفت.
  مرد جووني رو تو بخش داخلي بستري كردن؛ تو همون بخشي كه به بخش جنبي مراقبت‌هاي ويژه تبديل شد. 32 ساله بود و علائم حادي هم نداشت. مريض تخت كنارش بد حال ميشه و كد احيا مي‌خوره و تلاش تيم احيا نتيجه نمي‌ده و مريض، مي‌ميره. اين جوون هم از شدت استرس و ترس از مرگ، بد حال شد و به بخش اصلي مراقبت‌هاي ويژه منتقل شد. سطح اكسيژن خونش 80 بود. سعي كردم با حرف، آرومش كنم. مي‌گفتم نگران نباش، آروم نفس بكش، شما جووني و بدنت مقاومت مي‌كنه. مي‌گفت منم مي‌ميرم مثل همين تخت كنار دستم كه اونم جوون بود. گفتم آقا اين‌طور نيست، دارو مي‌گيري و حالت خوب مي‌شه. با دارو، آروم شد ولي 4 ساعت بعد، اكسيژن خونش رسيد به 30 و مجبور شديم به دستگاه وصلش كنيم. دو روز بعد تموم كرد؛ از
ترس...
  بعضي از مريضا كه خيلي دير به بيمارستان رسيده بودن، دچار خونريزي ريه مي‌شدن چون فشار راه هوايي در حدي زياد بود كه مريض، به زور نفس مي‌كشيد و اين فشار، باعث پارگي كيسه‌هاي راه هوايي و خونريزي مي‌شد. ريه اين مريضا، پر از ترشحات خوني بود كه تخليه مي‌كرديم. بعضي مريضا هم به خاطر التهاب شديد ريه، دچار اِدِم ريه مي‌شدن (تجمع آب در بافت ريه) و همه اين مريضا، غيرقابل برگشت بودن. گاهي ويروس به كليه‌هاشون مي‌رسيد، به قلبشون مي‌رسيد و اين مريضا هم غير قابل برگشت بودن. يك مريض سرطاني داشتيم كه دو هفته هم با ويروس جنگيد ولي در نهايت، ويروس برنده شد. يكي از مريضا، يك آقاي 60 ساله بود كه انقدر حالش خوب شد كه تنفس خودش برگشت و از دستگاه جداش كرديم. حتي 24 ساعت هم با تنفس خودش ادامه داد ولي 4 صبح دوباره نفس كم آورد و مجبور شديم دوباره به دستگاه وصلش كنيم. حس كرده بود كه نمي‌مونه و ميره. هرچقدر بهش اميد داديم كه حالت خيلي خوبه و نگراني بي‌خود داري، فايده‌اي نداشت و دايم تكرار مي‌كرد مي‌دونم كه نمي‌مونم. ساعت 6 صبح، قلبش از كار ايستاد و حتي به احيا هم جواب نداد. يكي از مريضا، سه بار از دستگاه جدا شد. هر بار اميدوار مي‌شديم كه ديگه همه چي خوبه. بار سوم، بدحال شد و
ديگه رفت.
  اگه مريض به دستگاه وصل مي‌شد، تا زمان برقراري علائم حياتيش نمي‌تونستيم اونو از دستگاه جدا كنيم چون از نظر اخلاقي، قتل عمد محسوب مي‌شد. دليل اون همه مرگ توي هفته‌هاي اول هم همين بود كه با نظر پزشك بيهوشي، مريضاي سالمند تو بخش مراقبت‌هاي ويژه بستري شدن و همه‌شون هم به دستگاه وصل شدن و جدا كردن مريض از دستگاه هم
ممنوع بود.
  مريضايي كه هشيار بودن، وقتي حس مي‌كردن مي‌ميرن، قبل از مرگشون، قبل از اينكه بدحال بشن، از نگراني‌هاشون به ما مي‌گفتن، از خانواده‌شون. از اضطراب مرگ، گريه مي‌كردن، با چهره‌هايي كه پر از نگراني بود، به حال خفگي مي‌افتادن و حرفاشون ناتموم مي‌موند. بي‌حال مي‌شدن و با وجودي كه به سرعت به دستگاه وصلشون مي‌كرديم، ديگه فايده‌اي نداشت. رنگ صورتشون مي‌پريد و تنفس، به‌طور كامل متوقف مي‌شد. اون وقت، احيا هم جواب نمي‌داد، ضربان قلب برنمي‌گشت، صفحه مونيتور سياه مي‌شد و مردمك چشما ثابت مي‌شد .... يك مريض، دو هفته توي بخش مي‌موند و بعد، تموم مي‌شد. 4 روز مي‌موند و بعد، تموم مي‌شد. 30 نفر جلوي چشم ما مردن. و ما مي‌ترسيديم. از اين همه مرگ. خودمون دچار افسردگي و پرخاشگري شده بوديم. گريه مي‌كرديم، بي‌خواب شده بوديم و مي‌ترسيديم.
  هر مريضي مي‌مرد، ما به اقوامش تلفن مي‌زديم و خبر مي‌داديم. اوايل كه پروتكل دفن نداشتيم، گفتن جسد بايد 48 ساعت توي سردخونه بمونه تا نتيجه تست كرونا اعلام بشه. ولي چون تست كرونا خيلي كم بود، مجبور بودن علت مرگ خيلي از مريضارو كرونا اعلام كنن. اقوام مريضا هم با مديريت بهشت معصومه درگير شدن كه پدر ما، مادر ما كرونا نداشته. حرفشون شايد درست بود چون مثلا پيرمردي كه با تنگي‌نفس به دليل مشكل قلبي اومده بود هم به اسم مريض كرونا، تو بخش مراقبت‌هاي ويژه بستري شد و تستي هم وجود نداشت كه نتيجه آلودگي رو
مشخص كنه.
  اون همه مرگ ما رو خسته كرد. خسته شديم از اينكه هر بار دستگاه رو از مريض جدا مي‌كرديم و اميدوار مي‌شديم و كمتر از 12 ساعت، كمتر از 48 ساعت، مريض از دست مي‌رفت. اونا برادرا و خواهراي ما بودن كه تلاش مي‌كرديم نجاتشون بديم و بي‌فايده بود و اونا از
دست مي‌رفتن.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون