• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4622 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۷ فروردين

روايتي به بهانه روز جهاني دروازه‌بان

همه آدم‌ها گلر هستند

سامان سعادت

ديروز 14 آوريل مصادف با روز جهاني دروازه‌بان بود. گلري يكي از پست‌هاي عجيب و غريب فوتبال است چرا كه در نقطه‌اي قرار دارد كه اشتباهش را هيچ كس نمي‌تواند جبران كند. اشتباه دروازه‌بان مساوي با مرگ است و اين پست آنها را حساس‌تر مي‌كند. اما علاوه بر اين دروازه‌باني يك ويژگي ديگر هم دارد كه باعث مي‌شود از ساير پست‌ها متمايز شود. يك دروازه‌بان هميشه در حالت واكنش قرار دارد و براي او كنشي نمي‌توان متصور بود. او هميشه بايد بايستد و منتظر حمله حريف باشد تا بر اساس آن عكس‌العمل نشان دهد. در حالي كه در ساير پست‌ها چنين نيست. البته چند وقتي مي‌شود كه برخي از مربيان بزرگ دنيا به اين نتيجه رسيده‌اند كه بايد بازي‌سازي از دروازه‌بان شروع شود و به همين دليل است كه در فوتبال روز گلري را كه بازي با پايش خوب باشد روي دست مي‌برند. اما بازي‌سازي گلر هنوز در آن مرحله‌اي نيست كه بتوان لفظ تصميم‌سازي را بر آن اطلاق كرد. يعني انتخاب‌هاي يك دروازه‌بان هنگامي كه در محوطه جريمه خودي صاحب توپ مي‌شود و با فشار مهاجم حريف هم روبروست، بدون شك به جز چند انتخاب محدود نمي‌تواند باشد. يا بكشد زيرش يا به يكي از سه بازيكن نزديكش پاس بدهد.
اين واكنشي بودن تمام اعمال دروازه‌بان به نحوي مي‌تواند تبديل به يك جهان‌بيني هم بشود. جهان‌بيني كساني كه مي‌گويند در اين دنيا اختيار بي‌معني است و ما نمي‌توانيم سير حوادث را تغيير دهيم. ما فقط بايد بايستيم و منتظر باشيم تا رخدادي حادث شود تا بر اساس آن تصميم بگيريم. اين نگرش مخصوصا در شرايطي كه بشر تحت فشار قرار مي‌گيرد بيشتر بروز مي‌كند. مثلا همين ماجراي شيوع ويروس كرونا مي‌تواند مثال خوبي باشد. كافي است سري به شبكه‌هاي اجتماعي در اين روزها بزنيم تا ببينيم كه مردم در مقابل اين ويروس كه جان بسياري از آدم‌ها را گرفته در حالت تسليم و رضا به سر مي‌برند. حتي برخي كار را به جايي رسانده‌اند كه از كرونا تشكر هم مي‌كنند و از اينكه چيزهايي را به آنها يادآوري كرده، سپاسگزارند. اگر آنهايي را كه دستبوس ويروس هستند كنار بگذاريم حالت آدم‌ها در اين روزها شبيه دروازه‌باني است كه با حملات شديد حريف مواجه است و حتي فرصت فكر كردن هم ندارد. او بايد سريع واكنش نشان بدهد. بايد 6 دانگ حواسش جمع باشد. به موقع تصميم بگيرد و اگر هم كار از كار گذشت كه هيچ!
پيتر هاندكه و ويم وندرس با كمك هم فيلمي ساخته‌اند با عنوان «ترس دروازه‌بان از ضربه پنالتي». البته هاندكه ابتدا كتابي با اين عنوان منتشر كرد و بعدها وندرس بر اساس آن و فيلمنامه‌اي كه هاندكه نوشته بود فيلمش را جلوي دوربين برد. در اين فيلم شخصيت اصلي يك دروازه‌بان است به نام جوزف بلوخ كه بعد از پايان يك بازي تصميم مي‌گيرد شب را با يك صندوقدار سينما بگذراند اما او را به دلايلي مي‌كشد. بلوخ بعد از اين قتل فرار مي‌كند و تمام فيلم در واقع برمي‌گردد به فرآيند گريز او از دست پليس. البته ريتم فيلم وندرس بسيار كند است و در آن خبري از مولفه‌هاي ژانر جنايي نيست. آنچه در اين ميان اهميت پيدا مي‌كند شخصيت گلر است. او كسي است كه بعد از قتل ديگر نمي‌تواند بر اساس خواسته‌هاي خودش تصميم بگيرد. او بايد تمام زندگي آينده‌اش را بر اساس تصميمات پليس و احتمالاتي كه از حركات آن وجود دارد، بسنجد. درست مثل كسي كه تصميم مي‌گيرد در چارچوب دروازه بايستد. اولين تصميم شايد با خود شخص باشد اما از آن به بعد ديگر خبري از اختيار به معناي عام كلمه نيست.
جهان‌بيني جاري در فيلم در يكي از سكانس‌هايي كه بلوخ به تماشاي يك بازي فوتبال محلي در شهري كه در آن مخفي شده مي‌رود به خوبي بروز پيدا مي‌كند. شايد تمام فيلم را بتوان در ديالوگ جوزف بلوخ در مورد پنالتي جمع و جور كرد. جوزف در شهري كه به آن فرار كرده - شهري در مرز اتريش و آلمان - به همراه يك شخص ناشناس مشغول تماشاي يك بازي ناشناس است! داور براي يكي از دو تيم نقطه پنالتي را نشان مي‌دهد. جوزف به بغل دستي‌اش مي‌گويد: «پنالتي! دروازه‌بان در فكر اينه كه طرف ميخواد توپ رو كدوم سمت شوت كنه. اگر زننده ضربه رو بشناسه، ميدونه كدوم گوشه‌ ميزنه. ولي شايد پنالتي‌زن هم همين فكر رو بكنه. او‌ن‌وقت دروازه‌بان فكر ميكنه توپ ميره به اون يكي گوشه. ولي چي ميشه اگه پنالتي‌زن هم مثل دروازه‌بان فكر كنه و توپ رو بزنه به همون گوشه هميشگي؟ و همين طور الي آخر.»
بعد تصوير زدن پنالتي را مي‌بينيم؛ مهاجم حركت مي‌كند، ضربه را مي‌زند و دروازه‌بان مي‌گيرد. اين يك شبكه از نظام معناشناسي است. اينها را مي‌توان گذاشت كنار ديالوگي كه بلوخ در جاي ديگري به دختر بليت‌فروش در مورد يكي از گل‌هايي كه دريافت كرده بود. مي‌گويد: «يكي رو ميشناختم، دفاع بازي مي‌كرد؛ يكي از بازيكنان تيم. اسمش استورم بود. يه بار توپ رو زد توي گل خودمون. توپ از پاش در رفت به كنج دروازه. وقتي كه من به سمت ديگه دروازه شيرجه رفته بودم. من گوشه راست بودم. توپ سمت چپ بود. منظورم اينه تا جايي كه من ديدم چپ بود. يا شايد هم راست بود. به هر حال من تو گوشه اشتباه بودم.»
طبيعتا اين چيزي فراتر از يك خاطره فوتبالي ساده است. اين يك فلسفه است. آدم در جاي درست است و يك اتفاق ناخواسته او را مي‌فرستد به گوشه اشتباه. اتفاقي كه خود شخص كوچك‌ترين تاثيري در وقوعش ندارد. اما رخ مي‌دهد و تاثيرش را مي‌گذارد. در تمام 11 بازيكن داخل زمين فقط دروازه‌بان است كه اين شرايط را دارد. هميشه بايد واكنش نشان دهد. هميشه تماشاچي است تا ببيند چه اتفاقي مي‌افتد. دروازه‌بان تنهاست، جوزف بلوخ به بغل دستي‌اش در استاديوم مي‌گويد سعي كن چند دقيقه توپ را دنبال نكني و دروازه‌بان را نگاه كني كه براي خودش حركت مي‌كند، جابه‌جا مي‌شود، خودش را گرم نگه مي‌دارد. اما هيچ‌ كس او را نمي‌بيند. بغل دستي جوزف سعي مي‌كند اين كار را بكند و بعد چند ثانيه مي‌گويد كه اين كار امكان‌پذير نيست. دروازه‌بان تنهاست و بايد هم بترسد از اتفاقاتي كه قرار است بيفتد، اما هيچ كدامش دست او نيست. در ابتداي همين فيلم جوزف را مشغول دروازه‌باني مي‌بينيم. او بيخيال و فوق‌العاده خونسرد وسط بازي مي‌رود پشت دروازه آب مي‌خورد، دستكش‌هايش را در مي‌آورد و دست‌هايش را خشك مي‌كند. بعد دوباره با آرامش آنها را دستش مي‌كند. در همين لحظات توپ به دروازه‌اش نزديك مي‌شود؛ يك شوت است. جوزف مي‌ايستد و نگاه مي‌كند تا توپ به درون دروازه بغلتد. بعد بازيكنان تيمش به داور اعتراض مي‌كنند كه توپ آفسايد بوده. دروازه‌بان هم به دو خودش را مي‌رساند وسط زمين و شروع به اعتراض مي‌كند و داور او را از زمين بازي اخراج مي‌كند. همه اين تصاوير نشان مي‌دهد جوزف خسته شده. او ديگر نمي‌خواهد فقط رفتار واكنشي داشته باشد. دوست دارد كنشگر باشد. شايد اين دليل همه اتفاقاتي است كه در فيلم رخ مي‌دهد و آن قتل رخ مي‌دهد. اما مي‌بينيم بعد از آن قتل هم شخصيت فيلم نمي‌تواند كنشگر بماند. او هميشه يك دروازه‌بان است؛ شايد مثل همه آدم‌ها.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون