• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4623 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۸ فروردين

روز شصت‌وهشتم

شرمين نادري

اگر بگويم راه نرفته‌ام دروغ گفته‌ام، رفته‌ام، در خلوتي بعدازظهرهاي خاموش روزهاي قرنطينه، در خاموشي دم غروب روزهاي تعطيل، در سرماي روزهاي باراني و تگرگي راه رفته‌ام.
كوچه‌هاي بي‌آدميزاد را گز كرده‌ام، به مغازه‌هاي دربسته و پارك‌هاي خلوت سرك كشيده‌ام و از فرط دلتنگي يك جايي كه باقالي‌فروش قديمي محل كه روي چرخ قشنگش چادر كشيده بود و رفته بود، ايستاده‌ام و اشك ريخته‌ام. دلتنگم، براي همه آدم‌هاي شهر، بدون اين وسواس‌ها و اضطراب‌ها و مريضي‌ها و بي‌خيالي‌هاي‌شان دلتنگم، براي اينكه رد بشوند، معمولي معمولي، مثل هر روز، بعد غر بزنند، توي صف بزنند و از چراغ قرمز رد بشوند، دلتنگم. اين را هم بلند بلند گفته‌ام كه دكتر داروخانه سركوچه‌مان شنيده و گفته خانم بيا قصه‌هاي ما را بنويس، بيا يك روز اينجا پشت اين پيشخوان بايست و از ترس و لرز يا بي‌حواسي آدم‌ها بنويس كه اين قصه نه سر دارد و نه ته. راست مي‌گويد، پشت ديوار شيشه‌اي خودش را قايم كرده و ماسك زده و گارد بسته و دارد نگاه‌مان مي‌كند آقاي دكتر، بي‌آنكه حواس‌مان باشد كه در تمام اين مدت جلوي چشمش غصه خورده‌ايم، ترسيده‌ايم، اضطراب كشيده‌ايم يا بي‌هوا و بي‌خيال دست به در و ديوار پر از ويروس داروخانه زده‌ايم. مي‌گويم عجيب‌ترين كسي كه اين مدت به داروخانه‌ات آمد كي بود، مي‌گويد شما، بعد مي‌گويد اغلب آدم‌هايي كه مي‌آيند اين‌طور سر نمي‌چرخانند كه همديگر را نگاه كنند، گاهي مي‌ترسند، با الكل پيشخوان را تميز مي‌كنند و گاهي انگار نه انگار ما پشت اين ديوار سنگر گرفته‌ايم، به همه جا سرفه مي‌كنند. اما شما هربار آمدي فقط ايستادي و مردم را نگاه كردي و حتي خنديدي و شايد يك بار هم گريه كردي.
مي‌گويم براي آن مردي گريه كردم كه ديابت داشت و بچه‌اش مريض بود، مي‌گويد خبر دارم ازشان، خوبند نترس. بعد مي‌گويد مي‌بيني آدم‌ها همديگر را فراموش كرده‌اند، يك جور ترسناكي فقط جلوي پاي‌شان را  مي‌بينند، بيشتر از همه آنها كه رعايت هيچ چيز را نمي‌كنند و حواس‌شان به بقيه نيست، بعضي‌ها هم ناچارند، مي‌آيند و مي‌روند و توي دنياي خودشان هستند، بعضي‌ها هم فقط مايع ضدعفوني و قرص و دارو تلنبار مي‌كنند و بعضي‌ها هم ... بهتر است درباره بعضي‌هاي ديگر حرف نزنيم. مي‌گويم حيف و بعد راه مي‌افتم كه از داروخانه بزنم به كوچه، نگران آنهايي باشم كه بي‌هوا از كنج امن بيرون پريده‌اند و عين خيال‌شان نيست كه مرگ در شهر مي‌چرخد و دل‌تنگ آنهايي كه در خانه‌هاي‌شان را بسته‌اند و يادشان رفته خيابان پرشده از شكوفه و گل و برگ‌هاي سبز روشن و كفشدوزك و پرستو و ابرهاي قشنگ و باران.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون