• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4661 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۱۷ خرداد

نگاهي به رمانِ «طاعون» آلبركامو

عصيان عليه وضع موجودِ بشر

رها فتاحي

طاعونِ آلبر كامو  بيش از آنكه رماني پيرامونِ يك اپيدمي باشد، رماني است پيرامونِ عصيان. عصيانِ انسان عليه آنچه هست و عليه آنچه او را دربر گرفته و به‌ظاهر گريزي از آن نيست. انديشه در آثار كامو  از عناصر پررنگي است كه همواره چنان به‌چشم مي‌آيد كه اگر مخاطب با متن‌هاي او در ساده‌انگارانه‌ترين حالت ممكن هم روبه‌رو شود، باز نمي‌تواند تفكري را كه بر متن مسلط است، ناديده بگيرد. متون داستاني كامو به‌هيچ عنوان محتوازده نيستند. داستان، به عنوان بستر اصلي شكل‌گيري متن هميشه محكم و باصلابت ايستاده و حتي لحظه‌اي نبودش احساس نمي‌شود. با اين‌حال شايد بتوان گفت طاعون خوش‌خوان‌ترين و داستان‌محورترين اثرِ كامو است. رمان طرح ساده‌اي دارد: «يك بيماري اپيدميك (طاعون) وارد شهري مي‌شود، مدتي شهر را درگير مي‌كند و در نهايت از آنجا مي‌رود.» به همين سادگي.
مواجهه كامو با اين طرحِ به‌ظاهر ساده، از انديشه‌اي مي‌آيد كه باور دارد انسان مدرن، هرجا كه باشد، از رنج‌هاي مشتركي برخوردار است. رنج‌هايي كه او را به سوي سكون، دوري جستن از ديگران، پناه بردن به تنهايي و گوشه‌نشيني، خودخواهي و... سوق مي‌دهد و همه اينها محاصل ارتباطي دوسويه با «پوچي» است؛ پوچي‌اي كه كامو در دوره نخست نوشتنش باور داشت بر هستي مسلط است. شايد اگر كامو طاعون را در همان دوره مي‌نوشت، اين بيماري هرگز از شهر طاعون‌زده نمي‌رفت اما او روايتش را در دوره‌اي مكتوب كرد كه همچون نيچه به اين نتيجه رسيده بود كه «اين جهان چوب لاي چرخ انسان مي‌گذارد پس بايد عليه نظام موجودِ آن عصيان كرد.»
كامو پيرو اگزيستانسياليسم بود. آنها باور داشتند كه وجود انسان، بر ماهيتش مقدم است؛ پس بخش عمده‌اي از آنچه به آن دست مي‌زند، تحت تاثير حفظِ اين وجود است. وجودي كه اگر به‌خطر بيفتد، همچون «موسو»ي بيگانه ممكن است آدم را وادار به قتل كند. از طرف ديگر، جنبه پررنگ تفكري كه كامو پيرو آن بود، عدم قضاوت است، چرا كه ما دسترسي درستي به ماهيت انسان نداريم و تنها قضاوت صحيح، قضاوت برمبناي ماهيت افراد و ماهيت عملكردشان است. از همين رو است كه «موسو» هرگز تلاشي براي تغيير نگرش ديگران و قضاوت‌شان نسبت به خودش نمي‌كند. حالا كامو در طاعون دست به كاري بزرگ‌تر از بيگانه مي‌زند. او موسو را به جامعه‌اي انساني تكثير مي‌كند. جامعه‌اي كه به‌واسطه طاعون تمامي رفتارهايش توجيه‌پذير است. حالا او بستري ساخته كه در آن مي‌شود تمام گريختن‌ها و رذالت‌ها را درك كرد. چرا كه در چنين وضعيتِ متكثري همه ما مي‌توانيم درك كنيم كه در راستاي حفظ جان (وجود) خود و عزيزان‌مان مجازيم هر عملي را انجام دهيم. طاعون براي كامو، وضعيتِ گريزناپذيرِ انسان مدرن است؛ آن هم در مقطعي كه او گمان مي‌كرد نيچه راست مي‌گويد نه شوپنهاور كه مي‌گفت بايد اين چوبِ لاي چرخ را بپذيريم و دم برنياوريم.
كامو مي‌خواهد سازوكاري را نشان دهد كه در آن عصيان عليه وضع موجود تنها راه گريز است و در پياده‌سازي ايده‌اش به بهترين شكل ممكن موفق مي‌شود. «پانلو» با انگيزه ديني و ماورايي، دكتر «ريو» برحسب وظيفه پزشكي‌اش، «تارو» با هدف قديس شدن و «گران» با تكيه بر فطرتش و گريز از تنهايي، دست به عصيان عليه طاعون مي‌زنند و در نهايت طاعون را شكست مي‌دهند. جايي كه تارو مي‌گويد: «البته وضعيت خوب نيست، اما دست‌كم همه مردم گرفتار آنند» تثبيت اين ايده است كه انسان در دوره مدرنِ زيستِ خودش گرفتار بلايي است كه همه را هدف قرار داده اما نقطه‌اي مي‌تواند محلِ گريز باشد كه همه يا دست‌كم آنها كه دست به عصيان مي‌زنند، بپذيرند كه همه مردم گرفتارند.
ايده و اجراي درخشانِ كامو طاعون را بدل به يكي از درخشان‌ترين آثار ادبي تاريخ كرده است. رماني كه مي‌تواند همچون مانيفستي براي نيل به سوي زندگي‌اي بهتر براي تمامي بشر خوانده شود. رماني خوش‌خوان با پاياني اميدناك كه اگرچه تصويري پس از توفان را نشان مي‌دهد اما انگار تمام تمركزش بر ذراتِ حياتي است كه از توفان جان سالم به‌در برده‌اند. عصياني كه كامو به عنوان داروي مقاوم در برابر سيل طاعون كشفش كرده، از شرافت تغذيه مي‌كند. شرافتي كه ظاهرا كامو باور دارد صفتِ گمشده‌اي است كه اگر دوباره آن را بازيابيم، مي‌توانيم تمام رذالت‌هايي كه زندگي را دربر گرفته عقب‌برانيم. شايد درخشان‌ترين بخشِ رمانِ طاعون جايي است كه تارو در مقابل دكتر ريو شروع به اعتراف مي‌كند. او روايت زندگي‌اش را از كودكي، براي دكتر ريو تعريف مي‌كند تا برسد به نقطه‌اي كه اكنون ايستاده. او عملا مي‌خواهد براي دكتر ريو بيانيه‌اي را بخواند كه خودش از مفهوم زندگي درك كرده و هيچ ابايي ندارد كه بگويد همه‌چيز را درباره زندگي مي‌داند. انگار كه تارو خودِ كامو است كه در لابه‌لاي متنش و در ميانِ مردمانِ طاعون‌زده گم شده اما مي‌خواهد عصيان كند و براي عصيانش انديشه‌اي مستحكم در كوله‌اش دارد: «من به علم يقين مي‌دانم (آري، ريو، مي‌بينيد كه من درباره زندگي همه‌چيز را مي‌دانم) كه هر كسي طاعون را در درون خود دارد؛ زيرا هيچ‌كس، نه، هيچ‌كس در دنيا در برابر آن مصونيت ندارد و انسان بايد پيوسته مواظب خود باشد تا مبادا در يك لحظه حواس‌پرتي با تنفس به صورت ديگري، طاعون را به او منتقل كند ... مرد شريف، يعني آنكه تقريبا هيچ‌كس را آلوده نمي‌كند، كسي است كه حواس‌پرتي او به كمترين حد ممكن است و انسان براي اينكه هرگز حواس‌پرت نباشد به اراده و توجه كامل احتياج دارد...»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون