• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4687 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۱۸ تير

گفت ‌و گوي اختصاصي «اعتماد» با كيم تافت هنسن

حرف زدن با تاريخ‌نگار سريال‌هاي جنايي

مهام ميقاني ترجمه: انسيه معيني‌پور

شرايط چند ماهه اخير در سراسر جهان، ميزان اقبال به سريال‌هاي تلويزيوني را دوچندان كرده. در بسياري از كشورهاي جهان مثل آلمان، انگلستان، هلند، ژاپن و... پس از سريال‌هاي انگليسي زبان، سريال‌هاي توليد شده در كشورهاي اسكانديناوي در مقام‌هاي بعدي قرار دارند. در كشور ما نيز شايد كمي بيش از يك دهه باشد كه آرام آرام تماشاي سريا ل‌هاي سوئدي و دانماركي و حتي ايسلندي به گرايشي جاافتاده تبديل شده و از آنجايي كه تعداد ناچيزي از سريال‌هاي برآمده از اين منطقه ژانري جز جنايي و وحشت دارند، كشورهاي اسكانديناوي در دو دهه اخير صادر‌كننده مقدار زيادي از داستان‌هايي انباشته از قاتلان زنجيره‌‌اي و ارواح بوده‌اند. در همين زمان تعداد رمان‌هاي جنايي اسكانديناوي كه به فارسي ترجمه و در كشورمان منتشر شده‌اند به 20 عنوان مي‌رسد كه اين خود مي‌تواند نشان‌دهنده آغاز توجه كتاب‌خوانان فارسي زبان به ادبيات جنايي اروپاي شمالي باشد. درباره‌ فيلم‌ها و سريال‌هاي جنايي اسكانديناوي با دكتر «كيم تافت هانسن» Kim Toft Hansen نويسنده دانماركي و استاد دانشگاه آلبورگ در رشته تاريخ سينما و تلويزيون با گرايش ژانر نوآر نورديك يا همان آثار جنايي اروپاي شمالي گفت‌وگو كردم. من از ميان آثار او، كتاب بسيار ارزشمندي كه او به همراه «آنه ماريت واده» درباره تاريخ شكل‌گيري و رشد ژانر نوآر ِاروپاي شمالي نوشته است را خوانده بودم. اين كتاب، او را به يكي از مهم‌ترين محققان سريال‌هاي تلويزيوني جنايي در جهان تبديل كرد و نشان‌مان داد كه درست مثل سينما، سريال‌هاي تلويزيوني‌-كه امروز با شبكه‌هايي چون نتفليكس حتي نمي‌توانيم آنها را تلويزيوني بخوانيم- نياز به مورخ و پژوهشگر خاص خودشان را دارند. دكتر هانسن به عنوان يك محقق، نويسنده و معلم، گنجينه زنده‌اي از تاريخ آثار نمايشي- جنايي در اسكانديناوي است. ژانري كه پس از آثار انگليسي زبان، بيشترين تعداد خوانندگان در سراسر جهان را دارد، تازه در ميانه دهه 60 در سوئد توسط زوج روزنامه‌نگار چپ‌گرايي پا گرفت كه به همراه هم 10 رمان نوشتند و پرداختن به داستان‌هاي پر پيچ و خم جنايي را به بهانه‌اي براي انتقاد از حاكميت كشورشان بدل كردند. اما همكاري‌شان چندان طولاني نشد چون يكي از آنها با ماشين تصادف كرد؛تصادفي كه مشكوك گزارش شد و در حالي كه من اين كلمات را مي‌نويسم، درست مثل پرونده قتل نخست‌وزير سوئد «اولاف پالمه» در ميانه دهه 80 ميلادي مسبب آن هنوز تحت تعقيب است.

 

دكتر هانسن خيلي ممنونم كه پيشنهاد انجام اين مصاحبه را پذيرفتيد.

همان طور كه ليز بروستردر كتاب «قتل با كتاب: به ‌كار بردن داستان جنايي به عنوان منبعي براي كتاب درماني» مي‌نويسد:«داستان جنايي آثار روانشناسي منحصر به فردي دارد و خوانندگان را قادر مي‌سازد از طريق همذات‌پنداري با شاهدان عيني جرم، شاهداني با واسطه باشند. خوانندگان از داستان جنايي به عنوان روشي براي فرار از واقعيت به منظور مقابله با ساير مسائل زندگي خود استفاده مي‌كنند.» همه ما مي‌دانيم اگر علاقه مردم بوميان منطقه اسكانديناوي نسبت به داستان جنايي اروپاي شمالي تا اين حد زياد نبود اين ژانر هيچگاه مورد توجه خوانندگان انگليسي- امريكايي و متعاقبا جنايي خوانان جهان قرار نمي‌گرفت. اما اگر خواندن داستان جنايي به كاهش استرس زندگي كمك مي‌كند پس آيا زندگي در كشورهاي شمال اروپا استرس‌زاست؟ در ايران اين تفكر غالب نسبت به منطقه اسكانديناوي وجود دارد كه آنجا امن‌ترين، راحت‌ترين و منظم‌ترين منطقه جهان است. چطور مي‌شود كه همين منطقه خاستگاه برخي از هيجان‌انگيزترين رمان‌هاي جنايي شاهكار شده است؟

اين يك سوال بسيار دشوار با جنبه‌هاي پيچيده زيادي است. تا حدودي با بروستر موافقم كه داستان جنايي به عنوان يك فرم[داستاني] مي‌تواند بستري جهت فرار از واقعيت براي خوانندگان و بينندگان خود فراهم كند. مثل هر شكلي از هنرهاي موجود در فرهنگ عامه، داستان جنايي مي‌تواند اسباب سرگرمي و گذران وقت باشد. اما شما اين سوال‌تان را به چگونگي زندگي در اروپاي شمالي متصل كرديد. به هر حال كشورهاي اروپاي شمالي نيز به عنوان جوامع مدرن مشكلات فزاينده‌اي با استرس و افسردگي متعاقب آن دارند. تحولات نئوليبرالي و استراتژي‌هاي دولت منجر به ايجاد محيط‌هاي كنترل ‌شده‌اي در نهادهاي دولتي و خصوصي مي‌شود كه نتيجه نهايي آن بروز علائم استرس است. با اين حال نمي‌توانم از مقايسه احتمال رفع استرس در خوانندگان آثار ادبيات جنايي در شمال اروپا با سرگرمي‌هاي لذت‌بخش ديگري كه به آنها مي‌بخشد، نتيجه‌اي تا اين حد ساده‌انگارانه بگيرم؛ پس شايد «ليز بروستر» لزوما درست نمي‌گويد. به علاوه يكي از اصلي‌ترين ويژگي‌هاي مهم داستان جنايي اروپاي شمالي اين است كه صرفا نشان‌دهنده تمايل به فرار از روزمرّگي خاكستري نيست. در راستاي[سبك] زوج جنايي‌نويس «پِر والوو» و «مايا شول» Maj Sjöwall و Per Wahlöö داستان جنايي اروپاي شمالي از دهه 1960 به‌ طور سنتي علاقه‌مند به بحث در مورد جامعه و مشكلات اجتماعي بوده است. در كنار داستان جنايي به عنوان سپري‌كننده اوقات فراغت اين ژانر مستقيما به زمينه فرهنگي معاصر علاقه‌مند است؛ به عبارت ديگر داستان جنايي نه تنها بستري براي فرار فردي از واقعيت فراهم مي‌كند بلكه بسيار دغدغه مسائل اجتماعي و مشكلات سياسي را دارد.

سريال‌هاي تلويزيوني اسكانديناوي حداقل در نگاه اول مملو از زنان مستقل و قدرتمند هستند؛ فكر نمي‌كنيد اين ممكن است يكي از اصلي‌ترين دلايل اين ميزان جذب مخاطب جهاني باشد؟ رمان‌هاي شما نيز مانند برنامه‌هاي تلويزيوني‌تان شخصيت‌هاي زن بسيار قدرتمندي دارند كه به اعتقاد من آنها را در مقايسه با زنان حاضر در رمان‌هاي جنايي ساير نقاط جهان منحصر به فرد مي‌كند. عمده خوانندگان داستان‌هاي جنايي مثل ساير ژانرها زنان هستند و دوست دارند با اين شخصيت‌ها همذات‌پنداري كنند تا شايد موفقيت آنان را در كار و زندگي شخصي خود بازسازي كنند اما وقتي صحبت از سينما و سريال‌هاي تلويزيوني مي‌شود، فكر نمي‌كنيد [اين ويژگي] كمي جنبه تزييني به خود مي‌گيرد؟ چيزي مثل تبليغ جنسيت‌گرايانه يا نوعي نقص؟

بله، زنان قدرتمند نقش مهمي در توجه به داستان‌هاي جنايي اروپاي شمالي داشته‌اند. حتي چيزي به عنوان جنايت زنانه در اروپاي شمالي وجود دارد كه حاصل ادغام و اختصار[لغات] فمينيستي و جنايت در [تركيب] داستان جنايي زنانه است. اگرچه شخصيت اصلي زن قدرتمند پيش از تاثير سنگيني كه روي ادبيات داستاني اروپاي شمالي بگذارد به عنوان مثال در رمان‌هاي اسكاتلندي وال مك درميد يا سريال تلويزيوني بريتانيايي مظنون اصلي وجود داشته است. از طرف ديگر اروپاي شمالي به ‌طور كلي در زمينه برابري جنسيتي از برند فرهنگي قوي‌اي برخوردار بوده و اين موضوع در داستان‌هاي جنايي نيز بروز پيدا كرده است. در عين حال هنوز هم مسائل و مشكلات جنسيتي در اروپاي شمالي وجود دارد كه دليل مهمي نيز براي ظهور اين بحث در داستان جنايي است. زنان قهرماني مانند سارا لوند، ليسبث سالندر و ساگا نورن را خوانندگان ادبيات داستاني جنايي و سريال‌بين‌هاي حرفه‌اي در سطح بين‌المللي به خوبي مي‌شناسند. آنها در ده، پانزده سال اخير بسيار تاثيرگذار بوده‌اند اما آنان صرفا زناني قدرتمند نيستند بلكه شخصيت‌هاي دراماتيك جذابي هستند. آنها نه فقط به خاطر زن بودن بلكه از آنجا كه شخصيت‌هاي پيچيده اصيلي هستند، هويت قانع‌كننده‌اي براي جذاب پنداشته شدن توسط خوانندگان و بينندگان دارند. كاملا مطمئن نيستم قسمت پاياني سوال شما را راجع به زنان به عنوان جنبه تزييني، تبليغ جنسي و نقص متوجه شده باشم. تمايل به برقراري تعادل [و] آسايش بين كار و زندگي اساسا فقط مساله زنان نيست. به نظر من تركيب سالمي از كار و زندگي شخصي هم براي زنان و هم مردان در اروپاي شمالي اهميت دارد. همين تركيب سالم كه مي‌توانم آن را تركيب برابر نيز بخوانم به جهت اينكه در ساير نقاط دنيا معمولا نادر بوده است، باعث مي‌شود بيش از آنچه اهميت داشته به نظر مهم بيايد.

چند سال است كه مديران جهانگردي كپنهاگ، تورهاي نوآر اروپاي شمالي را با تمركز بر مكان‌هايي از سريال‌هاي تلويزيوني محبوب كشتار، قلعه و پل برگزار مي‌كنند. سوئدي‌ها هم همين كار را مي‌كند. آيا مي‌توانيم نوآر اروپاي شمالي را به عنوان تنها ژانر جنايي- به معناي واقعي كلمه- جغرافيايي در دنياي ادبيات در نظر بگيريم؟‌ مي‌دانم وقتي صحبت از داستان جنايي-مافيايي باشد، ايتاليا سريعا به ذهن مي‌آيد اما مثلا مكزيك، كلمبيا، هند، ژاپن و تايلند نيز بستر مناسبي براي داستان‌هاي مافيايي داشته‌اند. ولي تركيبي از هواي سرد، چشم‌انداز وحشي، تنهايي شهروندان و قتل در هيچ نوع ديگري از داستان‌هاي جنايي جهان يكجا يافت نمي‌شود.

فعاليت‌هاي گردشگري معاصر ريشه در فرهنگ عامه دارند. اين فعاليت‌ها گاهي حتي بسيار بيشتر از توريسم تاريخي، جنبه اقتصادي مهمي در برند‌سازي مكان‌ها ايفا مي‌كند. اين به هيچ ‌وجه چيزي نيست كه صرفا در اروپاي شمالي اتفاق افتاده باشد. گردشگري داستان جنايي پديده‌اي بين‌المللي است. تورهاي كد داوينچي در پاريس و لندن، شرلوك هولمز در لندن، معماي مصور در ادينبرا و... نيز وجود دارند. گردشگري فيلم و تلويزيون فقط در ارتباط با داستان جنايي نيست بلكه پديده فرهنگي محبوبي است. اگرچه داستان‌هاي جنايي به اين دليل كه اغلب به‌ طور مستقيم از طريق صحنه‌هاي[وقوع] جنايت با مكان ارتباط دارند براي ادغام در صنعت جهانگردي مناسب هستند. با توجه به اشاره شما به اينكه پيدا كردن تركيبي از مناظر سرد، وحشي، تنهايي و قتل در ساير سبك‌هاي جنايي دشوار است؛ مي‌توان گفت، استفاده از خصوصيات محلي در محيط داستان يكي از اصلي‌ترين ويژگي‌هاي داستان جنايي اروپاي شمالي است. اگرچه چنين ويژگي‌هايي در ساير توليدات خارجي مانند نسخه‌هاي ولزي و چكسلواكي سرزمين سترونيا حتي اولين فصل كارآگاهان حقيقي امريكايي و بسياري [آثار] ديگر نيز يافت مي‌شود. اين سريال‌ها نيز هواي سرد، مناظر متروك و شخصيت‌هاي تنهايي را كه مرتكب قتل مي‌شوند يا درصدد حل آن برمي‌آيند، نشان مي‌دهند. با اين حال مي‌توان ادعا كرد، بخش‌هاي جذابي از زيبايي‌شناسي روايت جنايي اروپاي شمالي بر سبك روايت جنايي در ساير نقاط جهان تاثير مستقيم گذاشته است و مثال آن 3 سريالي است كه از آن ياد كردم.

آيا صحيح است رمان جنايي اسكانديناوي را از آغاز آن در اوايل دهه 60 نوعي پاسخ جناح چپي به جامعه رفاهي در نظر بگيريم؟

قبلا به Sjöwall و Wahlöö اشاره كردم. آنها نه تنها به ‌طور مستقيم تحت‌تاثير سياست‌هاي جناح چپ بودند بلكه دستور كار ماركسيستي مشخصي را در 10 رمان منتشر شده خود طي سال‌هاي 75-1965 دنبال مي‌كردند. رمان‌هاي اين زوج در كل اروپاي شمالي بسيار تاثيرگذار بوده است. امروزه سريال تلويزيوني سوئدي بِكبر اساس شخصيت‌هاي اين رمان‌ها هنوز توليد مي‌شود. برخي ادعا مي‌كنند، داستان جنايي اروپاي شمالي گرايش چپي دارد. اگرچه اين ژانر نسبت به پروژه رفاهي دولت ديدگاهي انتقادي دارد اما مطمئن نيستم كه در اين زمينه پيشتاز باشد. البته داستان جنايي پارتيزان و مانند آن در سطح بين‌المللي وجود داشته است به عنوان مثال [مي‌توان] سبك [فيلم] هري كثيف [را عنوان كرد]. از طرفي ديگر جنايي‌نويسان جناح راستي نيز در اروپاي شمالي فعال هستند. با اين ‌حال مي‌توان ادعا كرد، اثر «مرد كوچك» اغلب ريشه در داستان‌هاي جنايي اروپاي شمالي دارد و پذيرفت كه جنايتكار ممكن است، زاييده نظام باشد نه تمايل فردي. يعني از پس اين اثر در ادبيات جنايي شكل نويني از قاتلان رشد كردند كه از روي انگيزه‌هاي شخصي آدم نمي‌كشند. برخي ادعا كرده‌اند چنين رويكردي چپ‌گرايانه است. با اين وجود مطمئن نيستم، چپ‌گرايي لزوما سبب زايش[مفهوم] مرد كوچك بوده باشد.

چطور موفقيت سينماي نوآر اروپاي شمالي در مقايسه با سريال‌هاي تلويزيوني چندان [قابل‌توجه] نيست؟

اقبال بين‌المللي به نوآر اروپاي شمالي ريشه در [آثار] پرفروش ادبيات دهه 1990 دارد به عنوان مثال رمان‌هاي والاندر نوشته هنينگ مانكل. اوايل دهه 1990 و 2000 سريال‌هايي مانند بِك و والاندر در واقع روانه سينما شدند و بعدها در تلويزيون نمايش داده شد. اولين قسمت[سريال] بك تقريبا دو سال پس از اكران سينمايي از تلويزيون پخش شد. شركت سوئدي پرنده زرد توليدكننده سريال والاندر شعاري دارد كه مي‌گويد: «ما پرفروش‌ترين[كتاب]ها را به پرمخاطب‌ترين فيلم‌ها تبديل مي‌كنيم.» تفكر پشت اين شعار آن بود كه براي توليد فيلم مي‌توان در [آثار] مشهور ادبيات جنايي سرمايه‌گذاري كرد. با اين حال موسسات تلويزيوني هم اين سريال‌ها را توليد كرده‌اند و همه آنها از تلويزيون پخش شده‌اند. امروزه عمدتا در سطح بين‌المللي آنها را به عنوان سريال‌هاي تلويزيوني مي‌شناسند زيرا در بسياري از كشورها از تلويزيون محلي پخش شده‌اند. با اين حال اين توليدات فيلم‌هاي بلند تلويزيوني هستند كه برخي از آنها در سينماها اكران مي‌شوند. برند ژانر نوآر اروپاي شمالي تا سال 2009 وجود خارجي نداشته است. آن موقع شاهد آغاز رقابت شديد سينما و تلويزيون بوديم. وقتي سرويس‌هاي پخش در اوايل سال 2010 با نتفليكسبه عنوان رقيب اصلي شروع به كار كردند، سينماها با چالشي جدي روبه‌رو شدند. هنگامي كه بي‌بي‌سي در سال 2011 چهار سال پس از پخش اصلي در دانمارك براي اولين ‌بار سريال كشتار را نمايش داد، تمايل عمومي به سريال‌هاي تلويزيوني رو به فزوني گذاشت كه امروزه هنوز شاهد آن هستيم. اين بدان معني است كه الگوي توليد خدمات عمومي اروپاي شمالي احتمالا خيلي خوش‌شانس بوده كه موسسات تلويزيوني توانسته‌اند از همان ابتدا به تقاضاي فزاينده براي محتواي سريالي خدمات ارايه دهند و اين تا حدي دليل موفقيت تلويزيوني نوآر اروپاي شمالي بوده است. با اين حال اين موفقيت در اقتباس فيلم از ادبيات جنايي ريشه دارد اما از حدود سال 2010 كه جهان ناگهان خواستار سريال پيچيده تلويزيوني شد سپس خيلي زود همه به آنها عادت كرديم اين هم تغيير كرد. شايد لازم به يادآوري باشد كه يكي از بزرگ‌ترين موفقيت‌هاي ژانر نوآر اروپاي شمالي يعني داستان‌هاي هزاره اثر استيگ لارسون همزمان به صورت يك مجموعه فيلم بلند سينمايي و يك سريال تلويزيوني توليد شد. سينما نقش خود را ايفا مي‌كند اما سريال تلويزيوني اكنون يك دهه‌اي مي‌شود كه پرطرفدارترين قالب بوده است.

يكي از جديدترين سريال‌هاي تلويزيوني محبوب نوآر اروپاي شمالي «NOK65m »است؛ يك سريال معمايي كه براي شبكه‌ دو تلويزيون نروژ ساخته شده و چند سال پيش شروع شد. اين سريال در وب‌سايت‌هاي دانلود فيلم و سريال غيرقانوني در ايران نيز طرفداراني دارد. اين پروژه به بزرگ‌ترين موفقيت شبكه‌ دو نروژ تبديل شد و سهم 46.6 درصدي از گروه مخاطب هدف 20 تا 49 ساله و در كل، سهم 38.8 درصدي از مخاطب بالاي 12 سال را به خود اختصاص داد. دو نويسنده‌ زن به نام‌هاي سيو راجندرام الياسن و آنا باشه وايگ فيلمنامه‌ اين سريال تلويزيوني را با الهام از يك مورد واقعي تجاوز و قتل در نروژ نوشته‌اند. در سال‌هاي اخير شاهد استفاده از جرايم نزديك‌تر به واقعيت در رمان‌هاي جنايي و ورود آن به دنياي رمان هستيم. به نظر مي‌رسد نوآر اروپاي شمالي بيشتر علاقه‌مند پرونده‌هاي جنايي واقعي در سال‌هاي گذشته است. اين‌طور است؟ يا آيا در سال‌هاي اخير جرم در اسكانديناوي افزايش يافته و همين سبب بهره‌گيري رمان‌ها از داستان‌هاي واقعي شده؟

حدس مي‌زنم منظورتان سريال Frikjent باشد كه يك عنوان بين‌المللي ديگر نيز به اسم «اكتسابي» دارد. اين سريال كه جزييات زيادي دارد براساس پرونده‌ Birgitte Tengs بود اما اقتباس مستقيم از پرونده‌ واقعي نيست. [صرفا‌] شباهت‌هايي [بين اين دو] وجود دارد. اما بله، درست مي‌گوييد كه پرونده‌هاي واقعي به‌طور فزاينده‌اي محبوب شده‌اند ولي آنها لزوما از جانب نويسندگان اسكانديناويايي مورد استفاده قرار نگرفته‌اند. ما همچنين شاهد افزايش علاقه به خواندن در مورد جرايم واقعي، هم در اروپاي شمالي و هم در سطح بين‌المللي هستيم. با اين حال، در داستان‌هاي جنايي اروپاي شمالي لزوما افزايش تعداد عناوين الهام گرفته از واقعيت را نمي‌بينيم. چنين چيزي در نوآر اروپاي شمالي مدت‌هاست جريان دارد. برخي رمان‌هاي Sjöwall و Wahlöö به صورت جزيي مبتني بر واقعيت بودند. سريال تلويزيوني واحد شماره‌ يك، سريال دانماركي مهم و پيشرو «كشتار» نيز الهام گرفته از واقعيت بود. به‌طور كلي، علاقه اجتماعي به داستان جنايي اروپاي شمالي نيز دلالت مستقيم بر توجه به واقعيت دارد. بسياري از داستان‌ها از موضوعات معاصر در سياست يا جوامع رفاهي الهام گرفته‌اند. با اين حال، ادعا مي‌كنم بخش اصلي رمان‌ها و سريال‌هاي جنايي امروز عمدتا داستاني است، اما به هر حال امكان وجود ارتباط مستقيم آن با واقعيت هست.

نرخ وقوع جرم در اروپاي شمالي براي مدت طولاني پايدار بوده است، البته نوساناتي داشته. با اين حال، براي تطبيق ميزان جرم با توليد آثار جنايي محبوب ترديد دارم. پيدا كردن يك رابطه مستقيم در اينجا بسيار دشوار است و نياز به مطالعه دارد.

استوديوهاي امريكايي طي دو دهه گذشته ده‌ها فيلم و سريال اسكانديناويايي را مجددا توليد كرده‌اند و حقوق تعداد ديگري را نيز خريده‌اند. اين پديده در حالي كه به خودي خود افزايش قابل توجهي دارد، نشان‌دهنده تغيير در مقياس بزرگ‌تر در ملاحظات صنعت رسانه، شيوه‌هاي روايت داستان و مفروضات فرهنگي در كشورهاي اروپاي شمالي و جهان است. ژانر وحشت و زيرژانر خون‌آشام از جمله رايج‌ترين نمونه‌هاي بازسازي‌شده هستند؛ احتمالا همان‌طور كه روانشناسان تكامل معتقدند، به اين دليل كه پاسخ‌هاي فيزيولوژيكي و روانشناختي به ترس كاملا جهاني و فراتر از زمينه‌هاي زباني، فرهنگي و اجتماعي است. چرا كشورهاي اروپاي شمالي هنوز براي ما عجيب و غريب هستند؟ امروز مي‌دانيم كه رمان‌ها و فيلم‌هاي امريكايي در زيرژانر «زامبي» به اين خاطر ترس از ورود بيگانگان به جامعه خود شكل گرفته‌اند. فيلم ترسناك‌هاي ژاپني براي بينندگان امريكايي شايد به دليل تجربه جنگ جهاني دوم بسيار وحشتناك باشد، اگرچه آنها را با بمب‌هاي اتمي بمباران كردند اما ايماژ انسان ژاپني هنوز هم براي‌شان ترسناك است و از آنجا كه به نوعي همه ما مصرف‌كننده‌هاي تطبيق يافته با فرهنگ امريكايي هستيم ترس آنها را نيز به ارث برده‌ايم. اما چرا از فيلم و سريال ترسناك اروپاي شمالي لذت مي‌بريم؟ چرا آنها بعد از ژاپني‌ها، محبوب‌ترين آثار نمايشي در اين ژانر را – به شهادت وب‌سايت‌هاي پرمخاطب- توليد مي‌كنند؟

در درجه اول هاليوود به دليل توانايي‌اش در ادغام و بازآفريني داستان از سراسر جهان مشهور است. طي 20 سال گذشته، بيش از نيمي از كل توليدات فيلم‌هاي امريكايي بازآفريني، دنباله يا اقتباس از آثار غيرامريكايي بوده است. توليدكنندگان امريكايي، سراسر جهان را براي يافتن عناوين جديدي جهت بازآفريني براي مخاطب امريكايي زير و رو مي‌كنند. با اين حال، بازآفريني‌هاي آنها از اروپاي شمالي افزايش يافته كه بخشي از اين مساله به دليل تمايل به ژانر وحشت است كه لازم است اين موضوع در فضاي اروپاي شمالي به شكل آكادميك بررسي شود. براي چندين دهه، ژانر وحشت عمدتا در فيلم‌هاي مستقل با بودجه كم توليد شده و اغلب بدون اكران سينمايي بوده؛ يعني در واقع ساختن فيلم ترسناك در اروپاي شمالي هيچ سبك آشكاري ندارد و نسبتا جديد است. با اين حال، يك محصول درست و حسابي نروژي مانند برف مرده نشان داد ساختن يك فيلم سينمايي پرمخاطب با بودجه كم امكان‌پذير است. همزمان، موسسات پشتيباني فيلم در اروپاي شمالي آغاز به سرمايه‌گذاري روي فيلم‌هايي از ژانر وحشت كرده‌اند و برخي از اين فيلم‌ها نيز در امريكا بازآفريني شده‌اند. البته برجسته‌ترين[نمونه‌ آن] فيلم «بگذاريد آدم درست وارد شود» است. اين بدان معني است كه افزايش فيلم‌هاي ترسناك بازآفريني شده از اروپاي شمالي در واقع ريشه در اين دارد كه پيش از يك دهه قبل فقط تعداد اندكي فيلم ترسناك در منطقه وجود داشته است. با اين حال نكته جالب اين است كه موسسات فيلم سرانجام چشمان خود را به ژانر وحشت باز كردند و شهرونداني كه تمام عمر خود را در جامعه‌هاي رفاهي اروپاي شمالي گذرانده بودند، متوجه شدند كه چقدر از فيلم ترسناك خوش‌شان مي‌آيد. در عين حال كه فيلم «بگذاريد آدم درست وارد شود» به سبك فيلم‌هاي خون‌آشامي ساخته شده، بحث نماديني از مساله‌«ديگري» در جامعه رفاهي سوئد است. به عبارت ديگر نشان فرهنگي «وحشت» كه به آن‌ اشاره مي‌كنيد، هنگامي كه اين ژانر به سينماي اروپاي شمالي اختصاص مي‌يابد، نشانه‌هاي اندكي از فرهنگ رفاهي اروپاي شمالي را نيز در خود دارد.

فكر مي‌كنم در فيلم و تلويزيون دانماركي تازه در دهه 2010 مباحث مربوط به جنسيت، كيفيت زندگي و برابري را به صورت جدي ديديم. بين بارزترين نمونه‌هاي فيلم جنايي دانماركي كه داراي وجوه نقادانه نيز هستند مي‌توانم به فيلم «سرزمين تاريك»، Dark land و چهار فيلم «دپارتمان Q» كه اين دومي در ايران شناخته شده است، اشاره كنم به عنوان مثال براي دومين نمونه‌اي كه اشاره كردم، سه زيرنويس فارسي ِمتفاوت وجود دارد. اما اين آثار جنايي نقادانه، خلاف سوئد كه تنوع جنسيتي از دهه 2000 بخشي از بحث عمومي و سياست رسمي رسانه بوده، بحث چنداني در مورد جنسيت در صنعت سينماي دانمارك وجود نداشته تا اينكه موسسه فيلم دانماركي پيش از استراتژي فيلم 18-2015 بر تنوع جنسيتي به عنوان اولويت تمركز كرد. آيا اين درست است؟ آيا مي‌توانيم اين مساله را به عنوان تمايز سريال‌ها و فيلم‌هاي تلويزيوني دانمارك و سوئد در دهه گذشته در نظر بگيريم؟

بله، درست مي‌گوييد. بحث پيرامون تنوع جنسيتي نسبتا دير در فضاي هنري دانمارك مطرح شد. اين مساله اكنون بحث عمومي بسيار آشكاري، نه تنها در فيلم و تلويزيون بلكه به‌طور كلي در هنر است. توافقنامه رسانه‌اي اخير سعي در حل اين مسائل داشت، اما هنوز هم در دانمارك جاي بحث بسيار دارد. به نظر من اين يك بحث ضروري است كه با بحث هشتگ «من هم همين‌طور» نيز رابطه مستقيمي دارد. بحث بسيار پيچيده‌اي است و همان‌طور كه قبلا نيز اشاره كردم، نشان مي‌دهد برابري جنسيتي در دانمارك يا به‌طور كلي اروپاي شمالي مساله‌ معيني نيست. هنوز چيزهاي آشكاري هست كه بايد برايش بجنگيم از جمله زنان در فيلم و تلويزيون.

در كشور من، معمولا وقتي با يك اثر هنري اسكانديناويايي از هر نوع مواجه مي‌شويم، معمولا معتقديم با يك كار روشنفكرانه‌ قوي و عميق روبه‌رو هستيم. انتظار نداريم كار ضعيفي در منطقه شما انجام شود. چرا اين‌طور است؟ در مورد سينما تجربه بسيار جالبي داشتم. سوزان بير هم از طرف منتقدان فيلم و هم از طرف مردم دانمارك به دليل دسترسي و در نتيجه محبوبيت فيلم‌هايش بسيار تحسين شده. اگر شما به صورت تصادفي از يك دانماركي در كافه‌اي در كپنهاگ راجع به سوزان بير سوال كنيد؛ به احتمال زياد عبارت «فيلم‌هاي مردم‌پسند» را مي‌شنويد، در عين حال امريكايي‌هايي كه با كار او آشنا هستند به احتمال زياد فيلم‌هاي او را سينماي هنري معرفي مي‌كنند. اين نگرش متفاوت، به‌طور خلاصه معضل پذيرش «بير» در داخل و خارج دانمارك را نشان مي‌دهد. كارهاي او نه كاملا در تعريف سينماي روشنفكري هنري اروپا و نه كاملا در هاليوود مي‌گنجند، بلكه فضاي منحصر‌به‌فردي را ميان اين دو ايجاد مي‌كنند كه هم محبوبيت عمومي و هم تحسين منتقدان را به خود جلب مي‌كند.

در جامعه‌شناسي هنر در اروپاي شمالي احتمالا شواهدي مبني بر انتظار ما از وجود ملاحظات عميق فكري در مورد بيشتر هنرها خواهيد يافت حتي اگر [آن ملاحظات] وجود نداشته باشد. با اين حال، شواهدي وجود دارد كه نشان مي‌دهد وقتي فرهنگ عامه محلي رهسپار [مكان ديگري] مي‌شود، تمايل بر آن است كه در يك فضاي خارجي به عنوان هنر در نظر گرفته شود. اين تنها در مورد «سوزان بير» اتفاق نمي‌افتد. با سريال‌هاي جنايي تلويزيوني هم به روش مشابه برخورد شده. به عنوان مثال سريال «كشتار» در دانمارك از رتبه‌هاي بسيار بالايي برخوردار بود، اما در انگليس از شبكه‌اي كه معمولا كارهاي هنري عرضه مي‌كند، پخش شد. احتمالا اين مساله با عجيب و غريب بودن هنر خارجي ارتباط دارد. در واقع به نظرم اين يك جدايي قطبي نيست، بلكه به نحوه‌ سفر فرهنگ عامه‌ محلي ربط دارد. همچنين ممكن است ارتباط زيادي با زبان داشته باشد. سال‌هاست كه صادر كردن گسترده فيلم و سريال زيرنويس‌دار دشوار بوده و خواندن زيرنويس به عنوان بخشي از فيلم يا تجربه‌ تلويزيوني ممكن است درك يك روايت را پيچيده‌تر كند. تا حدودي، من هم وقتي سريال يا فيلمي را به زباني كه نمي‌فهمم، تماشا مي‌كنم همين تجربه را دارم. گرچه به نظر مي‌رسد اين مساله در حال تغيير است. با توجه به خدمات جديد پخش، عناوين خارجي بيشتر و بيشتري در سطح بين‌المللي در دسترس قرار مي‌گيرند و شاهد افزايش توجه محلي نسبت به فيلم و سريال خارجي هستيم.

من از هر دو اصطلاح اروپاي شمالي و اسكانديناوي بدون توجه به تفاوت‌هاي آنها استفاده مي‌كنم. فكر نمي‌كنيد تفاوت بين اروپاي شمالي و اسكانديناوي در هنر به اندازه سياست چندان كارآمد نباشد؟

در فرهنگ عامه، اروپاي شمالي در درجه‌ اول در نتيجه‌ نوآر اروپاي شمالي برند شده است. به نظر مي‌رسد به عنوان نشان تجاري، اروپاي شمالي و اسكانديناوي بدون توجه به تفاوت مورد استفاده قرار مي‌گيرند. با اين وجود، انتقال از اسكانديناوي به اروپاي شمالي در فيلم و تلويزيون ممكن است با اين واقعيت همراه باشد كه در ابتدا بيشتر عناوين محبوب بين‌المللي از اسكانديناوي، يعني نروژ، سوئد يا دانمارك گرفته شده بود. اگرچه، طي دههي گذشته عناوين فنلاندي و ايسلندي توجه بيشتري را به خود جلب كرده‌اند و اين بدان معني است كه اكنون ما واقعا بايد به اروپاي شمالي ارجاع بدهيم تا اسكانديناوي. به همين دليل، فكر مي‌كنم براي فهم سبك‌هاي فرهنگي رايج در اين مناطق بايد تفاوت بين اسكانديناوي و اروپاي شمالي را بدانيم، گرچه اسكانديناوي مطمئنا در اروپاي شمالي نهفته است. به همين خاطر اهداف سياسي در جهت حفظ منطقه مشترك اروپاي شمالي نيز بر فيلم و تلويزيون تاثير مي‌گذارد، هرچند مجال‌هاي متفاوت سرمايه‌‌گذاري مستقيما سعي در پيوند دادن اروپاي شمالي از طريق روايت‌هاي رايج فرهنگي دارند. به عبارت ديگر، انديشه‌ سياسي و فرهنگي اروپاي شمالي به‌طور فزاينده‌اي در هم تنيده است.

و در پايان نتوانستم خودم را قانع كنم كه نپرسم؛ آيا شما با سينماي ايران يا هر نوع ديگري از هنر كشور ما آشنا هستيد؟

چند سال پيش جدايي نادر از سيمين را تماشا كردم و بسيار از آن لذت بردم. از آن زمان به بعد سعي كردم [كارهاي] اصغر فرهادي را دنبال كنم، از جمله [اثر] درخشان فروشنده [را ديدم]. با اين حال، [آثار] سينمايي و تلويزيوني ايران در اروپاي شمالي به سختي پيدا مي‌شود. متاسفانه صرفا مساله‌ در دسترس بودن مطرح است. صادقانه بگويم، زمينه‌ تحقيقاتي من يعني فيلم و سريال اروپاي شمالي چنان گسترده و زمانبر است كه به‌‌رغم ميل باطني‌ام زمان كافي را براي دنبال كردن آثار خارجي به من نمي‌دهد. شايد مثال‌هايي كه ذكر كردم، از آنجا كه جوايز متعددي كسب كرده‌اند، نشان دهند چگونه سيستم اعطاي جايزه بين‌المللي در راستاي جلب بيشتر بيننده جهاني عمل مي‌كند.

 


در جامعه‌شناسي هنر در اروپاي شمالي احتمالا شواهدي مبني بر انتظار ما از وجود ملاحظات عميق فكري در مورد بيشتر هنرها خواهيد يافت حتي اگر [آن ملاحظات] وجود نداشته باشد. با اين حال، شواهدي وجود دارد كه نشان مي‌دهد وقتي فرهنگ عامه محلي رهسپار [مكان‌ديگري] مي‌شود، تمايل بر آن است كه در يك فضاي خارجي به عنوان هنر در نظر گرفته شود. اين تنها در مورد «سوزان بير»  اتفاق نمي‌افتد. با سريال‌هاي جنايي تلويزيوني هم به روش مشابه برخورد شده. به عنوان مثال سريال «كشتار» در دانمارك از رتبه‌هاي بسيار بالايي برخوردار بود، اما در انگليس از شبكه‌اي كه معمولا كارهاي هنري عرضه مي‌كند، پخش شد. احتمالا اين مساله با عجيب و غريب بودن هنر خارجي ارتباط دارد. در واقع به نظرم اين يك جدايي قطبي نيست، بلكه به نحوه‌ سفر فرهنگ عامه‌ محلي ربط دارد.


زنان قدرتمند نقش مهمي در توجه به داستان‌هاي جنايي اروپاي شمالي داشته‌اند. حتي چيزي به عنوان جنايت زنانه در اروپاي شمالي وجود دارد كه حاصل ادغام و اختصار[لغات] فمينيستي و جنايت در [تركيب] داستان جنايي زنانه است. اگرچه شخصيت اصلي زن قدرتمند پيش از تاثير سنگيني كه روي ادبيات داستاني اروپاي شمالي بگذارد به عنوان مثال در رمان‌هاي اسكاتلندي وال مك درميد يا سريال تلويزيوني بريتانيايي مظنون اصلي وجود داشته است. از طرف ديگر اروپاي شمالي به ‌طور كلي در زمينه برابري جنسيتي از برند فرهنگي قوي‌اي برخوردار بوده و اين موضوع در داستان‌هاي جنايي نيز بروز پيدا كرده است. در عين حال هنوز هم مسائل و مشكلات جنسيتي در اروپاي شمالي وجود دارد كه دليل مهمي نيز براي ظهور اين بحث در داستان جنايي است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون