• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4692 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۴ تير

گذري بر فيلم «شبكه زنبور» به كارگرداني «اولیویه آسایاس»

شبكه پاره‌پاره

احسان زيورعالم

از زمان شكست مفتضحانه كندي در خليج خوك‌ها و تسلط كمونيست‌ها بيخ گوش سلطان ليبراليسم، همه‌ چيز براي سينماي امريكا دگرگون شد. ديگر خبري از آن كازينوها و قمارخانه‌هاي ساحل هاوانا نبود. انگار تمام آن فرصت‌هاي اقتصادي بادآورده سواحل شرقي، از دست رفته مي‌آمد. نمونه جذابش را سال گذشته مارتين اسكورسيزي در «مرد ايرلندي» به نمايش گذاشت؛ جايي كه كارتل‌هاي مافيايي ايتاليايي با سقوط باتيستا، ديكتاتور كوبا، براي جان اف كندي راي تقلب مي‌كنند تا اموال مصادره‌اي از چنگ كمونيست‌هاي غش‌كرده به سمت خروشچف را بازپس گيرند. نتيجه هم در فيلم مشخص است، كندي شكست مي‌خورد، بعد ترور مي‌شود و ايتاليايي‌ها با آمدن نيكسون 

تارومار مي‌شوند.
كوبا، اين جزيره كوچك آرميده در برابر قدرت بزرگ زمانه، چون مويي است در دماغ و سينماي امريكا در شصت سال گذشته، به هر شكل و مدلي كه توانسته از اين كشور سيگار برگ و نيشكر، هيولايي دهشتناك ساخته است؛ با بحران موشكي و دخالت شوروي در امورش و نمردن‌هاي مكرر فيدل كاسترو، كوبا نمادي از حفظ آرمان ماركسيستي و بقا يافتن در حياط خلوت امريكا. آن هم در روزگاري كه ديگر نه خبري از شوروي است و نه پيمان ورشو، چين هم كه درجات امپرياليسم و سرمايه‌داري را يك به يك فتح مي‌كند و اين كوباست كه با حفظ دوستي‌هايش با جهان، محفوظ مانده است.
«شبكه زنبور» قرار است وجه محفوظ مانده كوبا را نشان دهد. همان ‌جايي كه فيدل كاسترو در برابر دوربين تلويزيوني به مجري زن مي‌گويد چگونه بي‌عدالتي در امريكا گريبانگير شهروندانش شده است و او در ميامي، در حال محافظت از منافع مردمش بوده است، كاسترو اين وضعيت را به شكل نمايش جذابي بيان مي‌كند تا بدانيم چرا او با ديگر سياستمداران جهان متفاوت است؛ اما همين تصوير آرشيو نمي‌تواند فيلم بد اوليويه آساياس را نجات دهد.
فيلم برگرفته از روايت تاريخي شبكه‌اي نظاميان كوبايي است كه در قالب فرار از كوبا، موفق به تشكيل شبكه‌اي تودرتو به نام زنبور مي‌شوند تا عليه نيروهاي اپوزيسيون كوبايي اقدام كنند. اين تشكيلات دقيقا به زماني بازمي‌گردد كه با چند عمليات تروريستي قرار است صنعت توريسم كوبا نابود و شرايط براي بحراني كردن و سرنگوني كاسترو مهيا شود؛ اما به كمك شبكه زنبور اپوزيسيون و امريكا چندان توفيقي پيدا نمي‌كنند و در نهايت نيروهاي كوبايي، مشهور به پنج كوبايي توسط نيروهاي امنيتي امريكا دستگير و با حبس‌هاي طويل‌ مدت روبه‌رو مي‌شوند.
همه ‌چيز براي يك فيلم هيجان‌انگيز جاسوسي و ضدجاسوسي مهياست. از تقابل دو كشور متخاصم گرفته تا شرايط تروريستي كه فيلم قرار است آن را به ما القا كند. از آن مهم‌تر كه فيلم با دوجين بازيگر مشهور جهاني و روابط ملودراماتيك ميان آنان، مي‌تواند روايتي عاشقانه از جداافتادگي مردان كوبايي از همسران‌شان را روايت كند. نتيجه اما يك فاجعه است. فيلم نه بار عاطفي و عاشقانه‌اي متبادر مي‌كند -رابطه پنه‌لوپه كروز و ادگار راميرز يا رابطه واگنر مورا و آنا دآرماس - و نه هيجان يك روايت جاسوسي. شما عملا هيچ كنشي از سوي اين شبكه زنبوري نمي‌بينيد. نيروهاي اين شبكه صرفا پشت ميز كافه‌ها و رستوران‌ها مي‌نشينند و حرف مي‌زنند و هر از گاهي هم سوار هواپيما ديده مي‌شوند. اصلا مشخص نيست نقش نيروهاي اپوزيسيون بنياد ملي كوبا- امريكا چيست. ‌جز چند عمليات نصف‌ونيمه قاچاق مواد مخدر، هيچ‌ چيز ديگري نشان‌مان داده نمي‌شود. يك عروسي هم در ميانه فيلم ظهور و بروز مي‌كند تا تشخصي مافيايي به شرايط حاكم بر سواحل ميامي دهد، دريغ از اينكه برنامه شبكه زنبور در همين عروسي چيست. دو نفر از اعضا گوشه‌اي مي‌نشينند و از باحال بودن شخصيتي سخن مي‌گويند كه در وهله نخست دشمن‌شان است و در گام بعدي اصلا در فيلم آدم باحالي هم نيست. يك نابازيگر كه صرفا اداي نيروهاي دست چندم گنگ‌هاي ايتاليايي را درمي‌آورد. بعد از عروسي هم طولي نمي‌كشد كه داماد دمش را روي كولش مي‌گذارد و بدون عروس به كوبا مي‌گريزد. حالا مي‌مانيم و هزاران پرسش كه آن همه عشق و عاشقي و رمانتيك‌بازي به كجا ختم شده است.
در مورد ماجراي كروز و خروجش از كوبا هم وضعيت به همين منوال است. يك داستان كه نزديك به 15 سال به طول مي‌انجامد، زير دست آساياس به اثري كسل‌كننده و خواب‌آور تبديل شده است. خط داستاني پاره‌پاره با حضور سه شخصيت مركزي - راميرز، مورا و برنال - نتيجه‌اش يك بيهودگي محض است. بيهودگي كه گاهي خنده‌دار و احمقانه به نظر مي‌رسد. همانند فلش‌بك عجيب براي معرفي برنال در نقش جراردو و آن وداع همچون وعده سرخرمن به معشوق و خداحافظي با داستان رابطه عاشقانه او و معشوقش. 
بدون شك رابطه عاشقانه و جاسوسي، با حضور مردان محبوب زنان، همچون جيمز باند، يك كليشه رايج در سينمايي از اين دست است. ممكن است آساياس تصميم به ساختارشكني گرفته و با توجه به روايت تاريخي، توقع تمركز بر اصل ماجرا داشته است؛ اما در نهايت نه اصل ماجرا را براي‌مان روايت و نه آن هيجان ماجرا را بازآفريني مي‌كند. بازي‌هاي ضعيف بازيگران و آن همه قاب‌ ايستا كه درونش وراجي مي‌كنند، نتيجه‌اش مي‌شود فيلم با نقد بد منتقدان. حتي آساياس تلاش نكرده است صحنه دادگاه را به خوبي بازنمايي كند. شما جز چند كوبايي در لباس نارنجي و يك قاضي زن، چيزي از دادگاه اين افراد نمي‌بينيد. پايان ماجرا هم قطاري از تصاوير واقعي است كه با نوشتار به مخاطب مي‌گويد چه بر سر هر يك از نيروهاي كوبايي آمده است. به نظر مي‌رسد كار كردن در نتفليكس و ساختار پخش آن، نوعي تنبلي و رخوت براي كارگردان فرانسوي به همراه داشته است، رخوتي كه مخاطب با ديدن فيلم نصيبش مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون