• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4701 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۴ مرداد

حميد عنايت، نماد دانش و داد

غلامرضا امامي

نخستين آشنايي من با حميد عنايت به سال 1346 بازمي‌گردد. در سوگ «جهان‌پهلوان تختي» در مسجد فخرالدوله محفلي بزرگ برپا شده بود. حضرت طالقاني از من خواست كه در خدمتش به مسجد برويم. او مي‌خواست سوگواران را تسلي دهد. از خانه حضرت طالقاني در پيچ‌شميران به راه افتاديم و پياده به مسجد فخرالدوله رسيديم. انبوه جمعيت كه حضرت طالقاني را ديدند راه گشودند و او در شبستان مسجد به سوگ دوست ديرينه‌اش جهان پهلوان تختي نشست. مجلس كه تمام شد زنده‌ياد مهندس «كاظم حسيبي» از رهبران جبهه ملي به نزدش آمد. سلامي كرد و با چشماني اشكبار گفت: «تختي دو روز پيش از مرگش در پانزدهم دي‌ماه در دفترخانه 202 حضور يافته و او (كاظم حسيبي) را وصي و سرپرست فرزند چهار ماهه‌اش بابك كرده است». در كنار او مردي بود فروتن، با چهره‌اي ماه‌گرفته و عينكي درشت بر چشم. مهندس كاظم حسيبي او را به حضرت طالقاني معرفي كرد و گفت: «ايشان دوست من دكتر حميد عنايت هستند، استاد دانشكده حقوق». حميد عنايت با احترامي تمام با طالقاني سخن گفت و از او خواست كه كتاب «تنبيه‌الامه و تنزيه‌المله» كه سالياني پيش طالقاني با ديباچه‌اي درخور و عميق نشر داده بود در اختيارش گذارد. در آن روزگار، آن كتاب ناياب بود و قاچاق. حضرت طالقاني رو كرد به من و گفت: «اگر نسخه‌اي از اين كتاب داري به ايشان بسپار». از بخت خوش نسخه‌اي از آن كتاب داشتم و همان جا قراري گذاشتيم و ديدارم با دكتر حميد عنايت روي داد. كتاب را به او پيشكش كردم. در اين نشست او را صميمي، فرزانه، فروتن و آزاده يافتم. آن‌گاه كه اين ديدارها مكرر شد دريافتم كه او نوشته‌ها و يادداشت‌هاي فراواني درباره مسائل فكري و سياسي زمانه دارد. او را فيلسوفي يافتم فروتن و فرزانه. آنچنان با صميميت و از سويداي دل سخن مي‌گفت كه سخنش به دل مي‌نشست. در نهايت مهرباني بسان دريا ژرف بود و عميق. روزي از او خواستم حيف است اين نوشته‌هاي پراكنده در اينجا و آنجا بماند و به صورت كتابي گرد نيايد و نشر نيابد. او با خوشرويي پذيرفت و در پي آن نخستين مجموعه‌ نوشته‌هايش به سال 1351 با نام «اسلام و سوسياليسم در مصرو سه گفتار ديگر» نشر يافت. اقبال و استقبال ايرانيان از آن كتاب بسيار بود. پس از آن در پي آن برآمدم كه نوشته‌ها و گفتارهاي پراكنده ديگرش را كه گرد آورده بودم در نشر «موج» نشر دهم. حاصل آن نوشته‌ها كتاب «شش گفتار درباره دين و جامعه» بود كه به سال 1352 نشر يافت و دكتر عنايت نشر اين كتاب و «اسلام و سوسياليسم در مصر» را به من واگذار و در پيشگفتار كتاب اين سخن را يادآوري كرد. از همان زمان كه نزديك به نيم قرن مي‌گذرد به كاوش و كوشش پرداختم و از هر سو و هر نشريه كه نوشته‌اي را از او يافتم گرد آوردم، نوشته‌هايي ژرف و عميق، ماندني و خواندني. هر چند آن نادره مرد يگانه روزگار به 50 نرسيده، چشم فروبست اما شش زبان مي‌دانست؛ فارسي، فرانسه، انگليسي، عربي، آلماني و سانسكريت. به سبب دو سال كار در سفارت ژاپن در تهران نيز با خط و زبان ژاپني نيز آشنا بود. اما گذشته از زبان، در فلسفه و شناخت مكاتب فكري يگانه‌اي بود سترگ. وي گذشته از غور در فلسفه و سياست، واژه‌هايي نيز آفريد كه ماندني شد همچون واژه «شهروند» معادل «citizen».  چندي پيش دوست گرامي‌ام رضا جعفري مدير نشر نو از من خواست مجموعه نوشته‌هاي عنايت و كتاب‌هايي كه خود نشر داده بودم را براي بازنشر همراه با متن منقح ترجمه «عقل در تاريخ» هگل براي نشر به او بسپرم. كار مجموعه نوشته‌هاي عنايت در دو جلد با نام «نوشته‌ها» و نيز «عقل در تاريخ» به پايان رسيد و اميد دارم به زودي حاصل كار بزرگ عنايت روياروي دل و ديده دوستداران دانش و داد جاي گيرد.  از نخستين آشنايي‌ام با زنده‌ياد عنايت سخن گفتم، بگذاريد كه در پايان، آخرين ديدارم را هم با او بازگويم. 
پس از انقلاب عنايت كه به سبب بورس تحقيقاتي در آكسفورد مانده بود به تهران بازگشت. تلفني زد و نشاني‌اي داد، به ديدارش رفتم. در خانه‌اي حوالي ميدان وليعصر كه به گمانم خانه برادر توامانش محمود بود، سكني گزيده بود. در آن ديدار گفت كه زنده‌ياد مهندس بازرگان از او خواسته است كه رياست دانشگاه تهران را بپذيرد اما او گفته هنوز چند ماهي بايد در آكسفورد بمانم و اين كار را نپذيرفته بود. در ديدارمان گله كرد از كساني كه او را نمي‌شناختند و پس از انقلاب بر شارب‌شان بلندتر و سيماي‌شان موي بيشتري روييده بود و در دانشكده حقوق گرد آمده و فرياد كشيده بودند: حميد عنايت اخراج بايد گردد! با بغض رو كرد به من و گفت اينها چه كساني هستند. از يك سو نخست‌وزير وقت به من پيشنهاد رياست دانشگاه مي‌دهد و از سوي ديگر اين جوانان خام به تحريك چه كسي يا چه كساني اينچنين در صحن دانشگاه نعره مي‌كشند؟ من كه هميشه در خدمت مردم بوده‌ام. در همين هنگام تلفن زنگ زد. من نفهميدم كه در آن سوي سيم چه سخناني به گوش حميد عنايت رسيد اما وي برآشفته شد و پاي تلفن گفت: آقاي محترم چرا ناسزا مي‌گوييد؟ مگر من چه كرده‌ام... آنگاه رو كرد به من و مي‌گفت قلبم ديگر كشش ندارد. چند روز بعد به آكسفورد برگشت و سالي ديگر به 50 نرسيده در بالاي ابرها در آسمان قلب آرام‌اش براي هميشه از تپيدن بازايستاد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون