• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4721 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۸ مرداد

مصدق ماند و مي‌ماند

غلامرضا امامي

اين قصه را الم بايد
كه از قلم هيچ نايد 
«بايزيد بسطامي»
30 تير 1331 من در اراك بودم. در مغازه دايي بزرگوارم جناب طباطبايي كه عمرش دراز باد در بازار نشسته بودم. ما آن روزها تابستانها به هواي خوش اراك پناه مي‌برديم. هواي دلپذيري داشت و بوستان‌هايي نزديك شهر همچون «كرهرود» و «سنجان». باغ‌هايي پر انگور و درختاني سر به فلك كشيده و مردمي روراست و سرراست همچون درختان بلند آن روزگاران. تعلق من و خانواده ما به اراك از آنجا ناشي مي‌شد كه نخست خانواده پدري من از آن شهر زيبا بودند و دكتر محمد مصدق تبارش به آشتيان بازمي‌گشت. از شگفتي‌هاي روزگار اين است كه 3 منطقه وابسته به اراك هر يك بزرگان فراواني در دانش و داد و ادب به ما در ايران هديه داده‌اند و آن 3 منطقه «آشتيان» و «فراهان» و «تفرش» هستند.  پدرم مي‌گفت تبار مصدق از ولايت اراك است يعني عراق عجم. در دكان دايي‌ام نشسته بودم. 6 سال بيشتر نداشتم 30 تير 1331. به ناگاه جمع انبوهي در بازار روان شدند و فريادشان زير سقف بازار قديمي اراك ‌پيچيد. آنان بانگ مي‌زدند: يا مرگ يا مصدق. از دايي‌ام جويا شدم چه شده؟ و او برايم شرح داد كه به فرمان شاه، مصدق از نخست‌وزيري خلع و «قوام‌السلطنه» به نخست‌وزيري برگزيده شده. به خانه كه رفتيم از راديو سخن قوام را شنيديم كه او اين جمله را تكرار كرد: كشتي‌بان را سياستي دگر آمد. بعدها خبر رسيد كه در 30 تير بسياري در تهران به خاك و خون كشيده شدند و قوام سقوط كرد و از سر ناچاري شاه و مجلس رضايت دادند كه مصدق بار ديگر نخست‌وزير شود. از شگفتي‌هاي روزگار اين است كه در دوران بسيار اندك حكومت قوام بسياري به خاك و خون كشيده‌ شدند و در تهران مزار بزرگي به ياد شهداي 30 تير همچنان موجود است. دكتر محمد مصدق وصيت كرده بود كه او را پس از مرگ در كنار جان‌باختگان و شهداي 30 تير به خاك بسپارند. وصيتي كه عملي نشد. همچون ديگر وصيت‌هاي او. شگفت‌تر آنكه اين روزها مي‌بينم و مي‌شنوم كه هاله‌اي نوراني بر گرد چهره قوام نقش مي‌بندد و او و برادرش وثوق‌الدوله عاقد قرارداد ننگين نفتي 1919 در شمار «قديسان»! رقم زده مي‌شوند. وصيت ديگر مصدق اين بود كه او چون امكان نيافت كه به حج برود، گفته بود كه پس از مرگش حضرت طالقاني به نيابت او به حج رود. اين سخن را خود از زبان حضرت طالقاني شنيدم و ايشان فرمودند كه حتي اجازه ندادند كه او اين وصيت و دين شرعي را ادا كند چون يا زندان بود يا گذرنامه نداشت. 28 مرداد 1332: ما در قم بوديم، راديوي آندرياي كوچك ما در صحن حياط روشن بود. دم غروب يادم هست كه تكه ابرهاي قرمزي در آسمان شناور بود. پدرم دست‌هايش را به هم مي‌ماليد و قدم مي‌زد و مرتب مي‌گفت: لااله‌الاالله.

راديو به دست اراذل و اوباش افتاده بود. مصدق سقوط كرده بود. پدرم از كوشندگان نهضت ملي بود. كوشش‌ها كرده بود و تلاش‌ها. طومارها فراهم آورده بود و بيانيه‌ها و در جريان قرضه ملي، ياري‌ها رسانده بود و مصدق به امضاي خود برايش نامه‌ها نوشته بود. پدرم نگران بود. نگران پيرمرد كه نكند خداي نكرده، گزندي به او برسد. آن شب پدرم نخوابيد. تا صبح بيدار بود. گرد حياط مي‌چرخيد و مي‌گرديد و مرتب مي‌گفت: لااله‌الاالله.

مصدق كه بود: اشراف‌زاده‌اي كه در كنار مردم و با مردم زيست و در تمامي عمر به پيوندش پايدار ماند. در نوجواني به خدمت حكومت درآمد، به اروپا سفر كرد و در سوييس درس خواند و با قرارداد 1919 وثوق‌الدوله به نبرد برخاست. به سال 1328 جبهه ملي ايران را پي‌ريزي كرد و ملي شدن صنعت نفت را خواستار شد. به سال 1329 با همتي بلند و ياراني وفادار، قانون ملي شدن صنعت نفت را در مجلس شوراي ملي به تصويب رساند. در ارديبهشت 1330 به تصويب مجلس شوراي ملي آن زمان به نخست‌وزيري برگزيده شد و براي ملي شدن صنعت نفت به جد و جان كوشيد. زنده‌ياد مهندس مهدي بازرگان را در راس هياتي به آبادان فرستاد. انگليسي‌ها از آبادان رانده شدند و پرچم ايران در شركت نفت آبادان به اهتزاز درآمد. انگليس به شوراي امنيت شكايت برد و دكتر مصدق با حضور در آن شورا به دفاع از منافع ملي ايران پرداخت. كار به ديوان بين‌المللي لاهه كشيد. رياست اين ديوان بر عهده سر آرنولد مك‌نير انگليسي بود. دعوا مطرح شد. دفاع جانانه مصدق از منافع ملي ايران سبب شد كه دادگاه و در راس آن قاضي انگليسي به نفع ايران راي دادند و مصدق پيروز شد و به ايران بازگشت. به دوران حكومت او از منظر داخلي اقتصاد بدون نفت پايه‌گذاري شد، صادرات بر واردات فزوني گرفت حتي گندم صادر شد.

در حيطه خارجي سياست موازنه منفي را پي ريخت، نه به غرب وابسته بود و نه به شرق. كوشيد در سياست خارجي براي جهان پايه‌اي مستقل بنيان نهد. آنچه بعدها جنبش غيرمتعهدها نام گرفت. مصدق در تمام دوران نخست‌وزيري‌اش حقوقي دريافت نكرد. دفترش خانه‌اش بود. همان‌ خانه‌اي كه 28 مرداد 1332 ويران شد. افسوس وقتي كه سقوط كرد «اسباب مسرت» گروهي گرديد. تلگراف‌هاي تبريك زده شد. كودتاي 28 مرداد «قيام ملي»! خوانده شد. مصدق رفت و به تاريخ پيوست. او مرد سال 1951 مجله تايم شد. سال‌ها پيش خياباني در قاهره به نام شارع دكتر محمد مصدق به نامش نامگذاري شد و اخيرا نيز در ايران خياباني به اسمش تصويب شد. مصدق ماند در خزينه خاطرات مردمي كه آزادي را باور دارند كه در دل پاكي را دوست دارند كه در ديده، راستي را ارج مي‌نهند كه دريافته‌اند زمانه نيك مي‌سنجد كه تاريخ داور زبردستي است كه حكم ازلي اين است:

مصدق ماند و مي‌ماند به روزگاران.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون