• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4723 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۳۰ مرداد

امروزمان در رمان كوه جادو

مهدي افشار

در قرن نوزدهم به دنيا آمد(6ژوئن 1875) و تنها 25 سال از اين قرن را زيست و 55 سال بعدي را در قرن بيستم زندگي كرد(درگذشته 12 آگوست 1955) لكن در تمام رمان‌هايش قرن 19 را ستود و آن را قلمرو غول‌ها ناميد، قلمروي كه در آن فيلسوفان بدبيني چون شوپنهاور، نيچه و شاعري چون گوته پاي به عرصه هستي گذاشتند و همان‌گونه كه ايبسن، واگنر و زولا را مي‌ستود به ستايش از نيچه و شوپنهاور سخن مي‌گفت. او را بايد نمونه و الگوي كامل نويسنده در تبعيد ناميد زيرا هوشمندانه به محض پاي گرفتن انديشه نازيسم و به قدرت رسيدن هيتلر در سال 1933 به سوييس گريخت، يعني 6 سال پيش از آنكه جنگ آغاز شود(1939) و با شروع جنگ به ايالات متحده پناه برد و در سال 1952 ديگر بار به سوييس بازگشت. در سال 1929 به جهت رمان‌هاي قويا نمادين و حماسي مطايبه‌آميزش و نيز داستان‌هاي كوتاهش كه در آنها به ژرفاي روح قهرمانانش راه مي‌يابد و براي روشن‌انديشي‌اش، جايزه نوبل ادبيات را دريافت كرد. در همه داستان‌ها عامل بازشناسي «اين هماني» به روشني ديده مي‌شود و هر شخصيتي در جست‌وجوي هويت خويش از طريق يافتن الگو و مصداقي در خارج از خويش است.
بيشتر شيفتگي توماس مان به فرويد است، آنقدر شيفته كه يونگ را كه پاره‌اي انديشه‌هاي فرويد را نفي و نقض مي‌كند، «ناسپاس» مي‌خواند و بر اين باور است اگر فرويد ذهن را واكاوي نمي‌كرد و 3 بخش ضمير آ‌گاه و نيمه آگاه و ناآگاه را به جهان انديشه معرفي نمي‌كرد تا چه مايه شناخت انسان از خويشتن خويش در ابهام باقي مي‌ماند و توماس مان در همه آثارش به ياري اين شناخت، شخصيت‌هاي قصه‌هايش را واكاوي مي‌كند.
 دانش روانكاوانه‌اش به او امكان مي‌دهد تا تحليلي انتقادي از روحيه اروپايي و به خصوص آلماني از طريق داستان‌هاي آلماني و انجيلي و نيز ديدگاه‌هاي نيچه و آرتور شوپنهاور عرضه دارد. 
در سخنراني‌اي كه درباره فرويد داشت، مي‌گويد: «برگزيدن يك نويسنده براي تحليل از يك انديشمند و دانشمندي بزرگ، نشانه آن است كه ارتباطي راستين بين تاثير انديشه‌هاي يك نابغه چون فرويد و تاثرات انديشگي نابغه‌اي ديگر چون نيچه وجود دارد و به سخن ديگر ارتباطي انكارناپدير بين علم و الهام شاعرانه و خلاق مشاهده مي‌شود، ارتباطي كه ديرينه سالي پنهان مانده بود. اين ارتباط داراي دو وجه يا دو جنبه است؛ يكي عشق به حقيقت با همه تلخي‌ها و حلاوت‌هايش و ديگر مفهوم مرضي آن كه هر دوي آنها در نيچه به روشني نمود ‌كرده است. نيچه به وضوح مي‌دانست تا چه حد به طبيعت بيمارگونه‌اش مديون است و در آثارش به تكرار با اين آگاهي مواجهيم كه مي‌گويد، دانشي كه از طريق بيماري حاصل مي‌شود تا چه حد ژرفا و عمق دارد.»
توماس مان به گفته خودش تحت تاثير غول‌هاي قرن نوزدهمي، كتاب بودن بروكس را در سال 1900 خلق كرد سپس آثار ديگري از او چون داستان‌هاي 3 دهه در سال 1336 و اثر 4 جلدي يوسف و برادرانش(1943-1933) منتشر شد كه براساس يك داستان توراتي است. در سال 1948 دكتر فاستوس و در سال 1951 گناهكار مقدس را رقم زد. مقالات سياسي توماس مان در نفي و مخالفت با فاشيسم با عنوان «نظام حاكم» در سال 1942 انتشار يافت.
شايد بتوان گفت، برجسته‌ترين اثر او كوه جادو است. بليس پاسكال، نويسنده فرانسوي با دريافتي از اين كتاب مي‌نويسد:«همه مشكلات بشر ناشي از ناتواني او در تنها نشستن در يك اتاق است.» هستي زاهدمنشانه و پيچيده ما، محدوديت‌هاي جبري و نبود انتخاب فردي موجب اضطرابات و نگراني‌هاي شديدي شده است. اما انزوا و گوشه‌گيري مي‌تواند دستمايه‌اي شود براي مطالعه و تامل و تفكر.  تاملات، ما را به درون خود راه مي‌دهد، ترغيب‌مان مي‌كند تا گنجينه‌هاي فكري و ذهني و روحي خويش را بيرون بكشيم، به جد درباره مفهوم و معناي زندگي و مرگ بينديشيم و مي‌توانيم به بينش و دركي جديد و به آرامش و خرد دست يابيم.
كوه جادو (1924) به اعتباري لطيف‌ترين رمان توماس مان است درباره ساكنان بيمار يك آسايشگاه لوكس مسلولين در شهركي در داووس در منطقه كوهستاني آلپ سوييس كه نمادي از بيماري جامعه اروپايي به شمار مي‌آيد. رمان، روشنگر واكنش‌هاي رواني بيماران و انكار يا پذيرش بيماري‌شان است. بعضي‌هاي‌شان بيماري را جدي مي‌انگارند اما نوميد نيستند و برخي ديگر نوميدند اما بيماري را جدي نمي‌انگارند. شيوه‌هاي درماني كه اغلب پرهزينه و دردناك و رنج ‌آورند، هيچ‌گاه كسي را به ‌طور واقعي درمان نمي‌كند. بيماران مضطرب و وحشت‌زده يا مي‌ميرند يا آسايشگاه را ترك مي‌كنند يا بازمي‌گردند تا بميرند. زمان رويدادهاي رمان به سال‌هاي 1907 تا 1914 بازمي‌گردد؛ در فضايي غريب و تصنعي، دوره‌اي كه امكان درمان اكثر بيماري‌هاي خطرناك و مهلك وجود دارد. سل مانند ويروسي كه امروزه انسان‌ها را در همه اقليم ارض تهديد مي‌كند، درماني ندارد. براي سل مانند همين ويروس منحوس، تفاوتي ندارد كه چه كسي را در چه سن و سالي با چه خلق و خويي، چه سرشت و طبعي، چه مليت و قوميتي درگير كند، همه را به مرگ تهديد مي‌كند. 
توماس مان، قهرمان آلماني جوان خود، هانس كستورپ را از بندر شمالي هامبورگ به فراز دربند كوهستاني منتقل مي‌كند. كوه جادو طلسمي قدرتمند مي‌افكند و همه آنچه زماني آشنا بوده از سيگار، تب، هوا و زمان به عقيده، عشق، بيماري و شومي تبديل مي‌كند. توماس مان به تشريح واكنش‌هاي فكورانه آلمان در جريان اختلالات و بي‌نظمي‌هاي بين‌المللي مي‌پردازد. او از جزييات كلينيكي واقعي براي بيان تاثيراتي تراژيك و طنزآميز بهره مي‌گيرد؛ يك موسسه پزشكي و درماني را به تصوير مي‌كشد و اين جهان ويژه را به بحران ايدئولوژيكي مرتبط مي‌كند كه منتهي به قتل‌عام 1914 مي‌شود.  در اين انزوا و گوشه‌گيري شادي‌بخش خيالين آلپ، زمان و درجه حرارت، مطابقتي با استانداردهاي آشناي زمين‌هاي مسطح و دشت‌ها ندارد. بيماران در اين آسايشگاه غيرواقعي گلخانه‌اي، پيوسته مي‌كوشند از بي‌كفايتي‌ها و رنج‌ها بگريزند.‌ درست مثل امروز، بيشتر آدم‌ها در اين محيط لوكس نيازي شديد براي كنده شدن و سركوب بيم‌هاي‌شان از مرگ قريب‌الوقوع دارند. 
آنان از مناظر ديدني كوهستان لذت مي‌برند و به گردش و پياده‌روي مي‌پردازند و افق استراحت- درمان را در پيش روي دارند. خود را در تراس زمستاني آسايشگاه مي‌پوشانند آن چنانكه ديگر سرما را احساس نمي‌كنند، مشتاقانه در شادنوشي‌ها شركت مي‌كنند، گپ مي‌زنند، شايعه‌پراكني مي‌كنند، جشن مي‌گيرند، درباره تب و نشانه‌هاي مرضي حساس‌اند و بيماري‌شان را بزرگ‌تر از آنچه هست، جلوه مي‌دهند و تحت فرآيند درماني از طريق موزيك، سخنراني، خواب مصنوعي، روانكاوي و اشعه ايكس تازه كشف شده، هستند. آنان كه زنده مانده‌اند، كساني را كه در حال احتضار و مشرف به مرگ هستند، آرام مي‌كنند و به ديدار قبرهاي كساني مي‌روند كه به تازگي فوت شده‌اند.
بي‌بندوباري اخلاقي در ميان جوانان بيمار و بيكار شايع است كه در طلب رهايي از كسالت و درد و روش‌هاي تحقيرآميز درماني و ترس از مرگ هستند. تحت فشار بيكاري، انزوا، تب و توجه بيش از حد به تن خويش و نيز جدايي از پيوندهاي خانوادگي و گسستگي از معيارهاي سنتي، برنامه‌هاي مخفي براي خود دارند. از ديواره‌هايي كه بالكن‌ها را از هم جدا مي‌كند بالا رفته، مخفيانه شب هنگام به اتاق يكديگر مي‌روند و روابط نامشروع برقرار مي‌كنند.
در كوه جادو، اكثر مردم مانند امروز از اخبار و گزارش‌هاي مرگ‌آميز و گسترش و انتشار بيماري، افسرده و عصبي هستند. هانس به تقليد از پزشكان مي‌كوشد، فشارخون خود را بگيرد و جريان لنف را بررسي كند. رمان توماس مان مركب از يك رشته دوقطبي‌هاست: سلامت و بيماري، روح و جسم، محدوديت و آزادي، غرور و شرم، زمان و بي‌زماني؛ درست مثل حالا كه ما در سطح گسترده‌اي ديدگاه‌هاي مبارزه‌جويانه با ويروس كرونا داريم، هانس به 4 پاره توسط 4 راهنما و مرشد درماني و انديشگي تقسيم شده. تاكيد بر بيماري از نظر آسيب‌شناسي فقط يكي از اين اشكال چهارگانه وابستگي به زندگي است.
كوه جادو ديدگاه‌ها و بينشي ارزشمند درباره بحران كنوني ما عرضه مي‌كند، توماس مان تقابل و تضاد هولناك بين ظاهر و واقعيت و بين زيبايي بيروني بيمار و زوال دروني او را توصيف مي‌كند. امروز نيز ظاهر سلامت اغلب آدم‌ها مي‌تواند واگيري بالقوه مهلك آنها را پنهان كند.
در اين فضاي پرآسيب، انسان‌هاي درمانده و خو كرده به زندگي جمعي، رفتارهاي غيرمعقول خويش را متوجه قدرت‌هاي نامشخص مي‌دانند، درست همان طور كه دولت امريكا مدعي تبحر و تخصص و در عين حال ناتوان است در مقابله موثر و براي فرار از مسووليت اين ويروس را «ويروس چيني» مي‌خواند و آن را با ويروس آنفلوآنزا مقايسه مي‌كند. 
شخصيت‌هاي كوه جادو، نماينده دنياي كوچكي از اروپاي رو به زوال قبل از جنگ ويرانگر جهاني هستند. باور به آسيب‌پذيري، حقارت و فرودستي را تشديد، اطاعت‌پذيري را تقويت، آزادي را نفي مي‌كند و بر وحشت از حكومت مطلقه رژيم تماميت‌جو مي‌افزايد. ايلياد هومر اظهار مي‌كند كه يك آدم شيطان صفت مي‌تواند شهري را به ويراني كشد و توماس مان هشدارمان مي‌دهد، حواس‌مان را جمع كنيم و براي درمان، جامعه را به سوي زوال سوق ندهيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون