• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4730 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۰ شهريور

«سخن» از چيست؟

ميلاد نوري

براي چه مي‌گوييم و چرا مي‌شنويم؟ براي چه مي‌نويسيم و چرا مي‌خوانيم؟ بسياري از واژگان و جملاتي كه مي‌گوييم و مي‌نويسيم حكايتي از خود ما نيستند و نسبتي با وجود ما ندارند؛ اگرچه اين واژگان و جملات آواهاي بي‌معنا هم نيستند اما دريغ كه نسبتي با خود ما، با خويشتن ما و با جان ما ندارند. چه‌ بسيار هرزه‌گويي‌ها، تكرار‌ها و نقل‌قول‌هايي كه اساسا با نقطه مركزي كلام با «خودآگاهي» پيوندي ندارند، اگرچه از اين مركز مطلقا گسسته هم نيستند زيرا واژگاني‌اند كه نهايتا جان‌هاي انساني آنها را ساخته‌اند و اينك نيز انسان‌ها آنها را به كار مي‌برند. با اين‌ حال تا نسبت گفته و نوشته با اينجا و اكنون شنونده و خواننده مشخص نباشد، آن آوا چيزي را آشكار نخواهد كرد. 
چه بسيار كه واژگان و جملاتي را شنيده و خوانده‌ايم كه درنيافته‌ايم نسبت آنها با اينجا و اكنون ما كدام است. واژگاني كه هر چند ريشه در جان‌هاي انساني داشته‌اند و از اين‌رو بي‌شك معنايي نيز داشته‌اند اما نسبتي با ما، نسبتي با موقعيت ما و نسبتي با جايگاه ما نداشته‌اند. چنين واژگاني اگرچه بي‌معنا نيستند اما همچون آواهاي تهي از معنا جلوه‌گر مي‌شوند زيرا اساسا چيزي را «هويدا» نمي‌كنند؛ در حالي كه «سخن» همچون آينه‌اي است كه بايد جان ما و جهان ما را «هويدا» كند. واژه اگر واژه و در ساحت زبان است حتما معنا و مفهومي دارد؛ اما وقتي واژگان با وجود گوينده و شنونده و با جان نويسنده و خواننده پيوند نداشته باشند، ديگر چيزي را براي ايشان در جايگاهي كه هستند«هويدا» نمي‌كنند؛ زيرا دقيقا مشخص نيست كه اينها «درباره» چيستند. 
 انسان با جان آگاه خود در ميانه جهان ايستاده است و آن را زيست مي‌كند؛ كلمات دستاورد‌هاي زيستن انسان‌هاي بسياري‌اندكه جهان مشترك، زندگاني‌ مشترك،تجارب مشترك، احساس‌هاي مشترك و تصورات مشتركي داشته‌اند؛ آن اشتراك‌ها در واژگاني بيان شده است؛ اما اينك آن اشتراك مصداق عيني‌اش را از دست داده و صرفا معنايي مبهم در كلمات باقي مانده است؛ اگر كلمات، جملات، مفاهيم و مضامين با جايگاه كسي كه آنها را به كار مي‌بندد پيوندي نداشته باشند، هرچند بي‌معنا نمي‌شوند اما روح آشكارگري را از دست مي‌دهند. وقتي معلوم نباشد سخنان ما «درباره» چيست، ديگر نمي‌توان گفت كه آن سخن و آن كلام و آن واژگان جانمايه‌اي دارد. «سخن» بايد بياني از جان آدمي و جايگاه آدمي باشد، ورنه همچون هرزه‌گويي جلوه خواهد كرد. زبان به‌ معناي كلي‌اش به‌ضرورت درباره چيزي نيست؛ اما سخن گفتن تا جايي كه در نسبت با جان آگاه آدمي است حتما درباره چيزي است. 
هيدگر در كتاب منطق: پرسش از حقيقت مي‌نويسد: «ما مفهوم سخن گفتن را صرفا به اين معناي محدود و خاص نمي‌فهميم كه سخن گفتن فقط يك ارائه سخن است؛ بلكه آن را به ‌روشني به مثابه سخن گفتن با يكديگر در راستاي تعامل و همكاري مي‌فهميم... و نكته اساسي درباره سخن گفتن آن است كه سخن گفتن همواره به مثابه سخن گفتن با ديگران درباره چيزي تجربه مي‌شود». اما راستي آن است كه بسياري از واژگان ما و جملات ما و سخنان ما روشن نيست كه درباره چيستند. آنها چيزي را آشكار نمي‌كنند و به جان ما و به وجود ما نامربوطند. اگرچه سخن گفتن اساسا پيوند با زبان دارد كه واژگان و جملات را ممكن كرده است؛ اما سخن گفتن فقط به كار بردن زبان نيست بلكه سخن گفتن اساسا استفاده از زبان درباره چيزي است كه اينك و اينجا، ميان گوينده و شنونده، ميان نويسنده و خواننده پيوندي برقرار مي‌كند. بدون اين پيوند سخن همچون سكوت و حتي بدتر از سكوت است زيرا سكوت به ‌ضرورت موجب گمگشتگي نيست اما سخني نامربوط به ‌ضرورت موجب گمگشتگي است. 
نيچه در چنين گفت زرتشت مي‌نويسد:«روانم تشنه واژگاني است كه انسان آنها را با قطره‌هاي خون نوشته باشد. پس به خون بنويس و بدان كه خون جان است. آنان كه فصل‌ها را با خون مي‌نگارند، نمي‌خواهند تنها آنها را بخوانند بلكه مي‌خواهند دل‌ها، آنها را به خاطر بسپارند». تنها واژگاني مي‌توانند اين‌گونه باشند كه در باب اينجا و اكنون «آدمي» باشند؛ در باب هستي‌اش و پيوندش با جهان باشند؛ واژگاني كه با انسان و جان انسان و جايگاه انسان نسبتي داشته باشند. پس بايد بسياري از واژگاني را كه در هوا مي‌چرخند و بر صفحات نگاشته مي‌شوند، ناديده انگاشت زيرا آنها هيچ پيوندي با ما و جان ما و جايگاه ما ندارند. 
جايگاه تاريخي ما مستعد هرزه‌گويي‌هاي بسياري است. در تلاقي سنت و مدرنيته كه به بي‌خانماني سنت انجاميده است، تقلاهاي نامربوط فزوني مي‌يابد. بسياري از انديشمندان و نويسندگان و گويندگان با دل و جان، از روي صدق در جست‌وجوي راهي مي‌روند تا واژگان بي‌خانمان خود را به اينجا و اكنون پيوند زنند اما بيشتر اين تلاش‌ها نافرجام مي‌مانند و نسبتي با اينجا و اكنون ما برقرار نمي‌كنند زيرا گويندگان و نويسندگانش فقط واژگان خود را بدون آشنايي با اينجا و اكنون هجي كرده‌اند. ايشان به بازخواني داشته‌هاي پيشينيان كفايت مي‌كنند و حقيقت را در دستان خود مي‌پندارند، از زبان سود مي‌جويند، اما كلمات و واژگان‌شان «سخني» نيست‌ كه بشنويم و بفهميم چراكه هنوز نسبتي با اينجا و اكنون برقرار نكرده‌اند. در اين دوران، سخنان نوآورانه و روشن‌انديشانه نيز به دروغ‌ها و فريب‌ها، به مغالطه‌ها و بدفهمي‌هاي بسيار آغشته مي‌شوند و به‌جهت گسستن از سنت زباني و جعل واژگان و افكار پا در هوا بر رنج بي‌نسبتي با روز و روزگار مي‌افزايند. اينك بايد انديشيد كه نسبت زبان ما با «اكنون» ما چيست و كدام «سخن» است كه پيوندي ميان ما و جايگاه تاريخي ما برقرار تواند كرد. 
(مدرس و پژوهشگر فلسفه) 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون