• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4743 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۵ شهريور

به بهانه نمایش منتخبی از مجموعه خصوصی فریدون آو و احسان لاجوردی در گالری اُ

ذهنیت بین نسلی و زایش فرهنگی

سحر اعلايي / استاد دانشگاه

 

شهر مدرن امروزه بدل به جهان معنايي انسان‌ها گشته و نسبت‌ ايشان با ابژه‌هاي آن، سرمايه‌هاي عاطفي و ارزشي خويشتن آدمي را دگرگون كرده است. با اين پنداشت، مي‌توان متصور شد تمامي انسان‌هايي كه صاحب انديشه واحدي هستند يا فكر، معنا و آرماني واحد عامل حركت و سياليت ايشان در گردهمايي‌هاي محيطي مشترك مي‌باشد، هرچند برپايه مشتركات فرهنگي (يا سلايق) مجموع مي‌گردند اما در هر تفريق زماني، با گردآمدني مجدد، بدل مي‌شوند به وجودي ناهمسان با من پيشين خويش كه با اطلاعات قبلي قابل شناسايي نيستند.  بنا بر اين رويكرد، شهر مدرن مكاني است براي گفت‌وگو و تعامل پيرامون آرمان‌هاي مشترك با گام‌زني‌هاي منحصر به شخص، حضورهاي فردي‌اي كه شركت در گستره‌هاي فرهنگي از سوي ايشان به‌واسطه عقل متعارف والتر بنياميني كه عنصر تكامل‌يابنده زيست روزمره مي‌باشد، دست‌اندركار شكست هژموني‌ها مي‌گردد. بر اين بستر بازديد از گالري‌ها گستره‌اي است براي غني‌تر شدن ديدگاه‌هاي هنري - فرهنگي و بينش‌هاي تعاملي در زمينه‌هاي اجتماعي و جامعه‌شناسانه كه دستاورد مكان‌هاي مدرن شهري مي‌باشند.
در همين راستا گالري اُ حكم فضايي واسط را ايفا مي‌نمايد براي زايش و تكامل ذهنيت‌هاي بين‌نسلي كه مشتركات فرهنگي و بينش هنري را دستمايه حضور صاحبان انديشه قرار داده است.
تجربه مواجهه با بخش كوچكي از آثار دو مجموعه‌دار «لعل» و «نور» متعلق به دو تفكر زاينده با چهار دهه اختلاف سن، مي‌تواند عامل طرح پرسش‌هاي فلسفي و مفهومي باشد برپايه بينش نسل‌ها، اختلافات و مشتركات ذهنيت‌هاي آفرينشگر، تقابل‌هاي بينانسلي، و البته نگرش روابط ابژه در مكتب مستقل بريتانيا كه همگي چشم‌اندازي مي‌تواند باشد از تعامل فرهنگ‌ها و نسل‌ها براي تكثير خاستگاه‌هاي هنري نوين.
برگزاري پروژه‌هاي تعاملي ميان مجموعه‌داران، هنرمندان و به‌طور‌كلي روشنفكران عرصه‌هاي گوناگون هنري و فرهنگي از نسل‌هاي مختلف و ضرورت آن، چونان نمايش مجموعه «نور» كه با بينشي متعلق به دهه شصت شمسي گردآوري شده در كنار مجموعه «لعل» با عقبه تفكر دهه بيست شمسي، مي‌تواند شناخت‌هاي متكثر از حالات روان‌شناختي نسل‌ها را به وجود آورد كه زمينه‌ساز تعين روانكاوي نسل‌هاي پسين باشد. تقابل افكار و بينش پيشينيان و معاصرين در تضاد نسل‌ها، مادام بر بستري از مدرن‌شدگي و تكامل جهان‌بيني‌ها استوار بوده است؛ آنچه رهاورد علم مي‌باشد در مقابل آنچه از تجربه مي‌گويد هميشه بستر ستيزها خواهد بود.
در تمام قالب‌هاي فرهنگي بومي و جهاني با شمايل‌هاي پسركشي و پدركشي مواجهيم. تقابل عدم‌پذيرش آراي يكديگر از سوي نسل‌هاي پيشين و پسين راه را به انحراف مي‌كشاند. نسل‌هاي گذشته به دشواري و با خساست قدرت فرهنگي خود را به نسل جديد كه نگرش متفاوت و نويني دارد واگذار مي‌كند، چرا كه به باور ايشان جهان‌بيني نسل قديم كامل‌شده موجوديت مي‌يابد و نسل جديد خرد نسل پيشين را به ارث نبرده است؛ نوآمدگان هم با تكيه بر يافته‌هاي نوين و تعاريف جديد زيباشناختي درصدد تغييرات شكلي يا ماهوي ارثيه خويش مي‌باشند بنابراين جنبش موثر در زمانه حاضر بدان وابسته است كه هر فردي در جايگاه نماينده فكري نسل خويش بر تمام عواطف منفي چونان عصبيت‌ها، تكفيرها، احساس‌گناه‌ها، غم‌ها و تحقيرها غلبه نموده و به فرآيندها و سنتزهايي اعتماد نمايد كه حاصل تجميع انديشه‌هاست، حتي اگر چنين تحركي هزينه بالايي را طلب نمايد چندان‌كه ايده‌آليزه كردن آرمان‌ها و ابژه‌هاي نسلي دستاوردي جز انزوا و شكل‌‌گيري ايدئولوژي‌ها در پي نخواهد داشت و عقده خودمختاري مانع گفتماني خواهد شد كه لسينگ و آرنت آن را پيش‌شرط انسانيت مي‌دانستند.
منظور از نسل چيست؟ 
شايد بتوان گفت كه حدودا در هر ده سال امكان پيدايش يك نسل جديد به‌طور بالقوه وجود دارد اما برخي نظريه‌پردازان استدلال مي‌كنند كه نسل‌ها را نمي‌توان برمبناي مفهوم دهه به سهولت تعريف كرد .به عنوان مثال مارك بلاك معتقد است كه مفهوم نسل مفهومي بسيار انعطاف‌پذير است، چراكه گاهي آرا و افكار نسل‌ها مدت‌هاي مديدي تداوم مي‌يابند و متقابلا برخي نسل‌ها در كوتاه‌مدت محو مي‌شوند‌ بنابراين تنها گذر زمان و تامل در گذشته و بررسي تاريخ رويدادهاست كه نسل‌ها را قادر مي‌سازد به تعريف مشتركي از ويژ‌گي‌هاي نسلي‌شان دست پيدا كنند و اين از نخستين نشانه‌هاي شكل‌گيري ذهنيت نسلي نو خواهد بود. ما به اين موضوع وقوف داريم كه دوره نوجواني اصولا زماني است كه نسلي خشونت خود را به نسل ديگر اعمال مي‌كند و والدين يا هرگونه مرجع قدرت و ابژه‌هاي مرتبط با آنها را كنار مي‌گذارد تا بينشي نو درباره دوران خود به دست آورد اما نوجوان به ذهنيت نسلي دست پيدا نخواهد كرد تا به حدود سي يا چهل سالگي برسد چرا كه فرهنگ آنها براي بازتعريف نيازمند گذر زمان و شكل‌گيري بخش‌هاي بيشتري از «خود» مي‌باشد و تقريبا بعد از چهل سالگي و از آن پس تا پايان عمر است كه بيشتر مي‌فهميم محصول چه زمانه‌اي مي‌باشيم و در آينده چه تعبيري از دوران ما وجود خواهد داشت. 
براي ايجاد هويت نسلي اعمال خشونت نسلي امري ضروري است. درواقع فقط زماني كه نسلي نوظهور سليقه‌هاي نسل قبلي را به وضوح نقض مي‌كند مي‌توان فهميد نسلي جديد ظهور كرده است. اما در اين اثنا توجه به يك نكته بسيار ضروري است، نسلي كه در حال شكل‌گيري است جايگاه خود را در ارتباط با نسل‌هاي قبلي چگونه تعيين مي‌كند؟ پيوندهاي هيجاني با والدين و مراجع قدرت چطور گسسته مي‌شود؟ آيا مي‌توان اميدوار بود كه رها شدن از قدرت فيگورهاي مهم در هر عرصه‌اي الزاما نابودي و قيام عليه آنها نيست و در بطن اين جريان، زايش فرهنگي هم اتفاق خواهد افتاد؟ 
براي پاسخ به پرسش‌هايي ازاين‌دست شايد بررسي مفهوم خويشاوندكشي راهگشا باشد. خويشاوندكش قاتل يك والد يا يكي از خويشان است كه مي‌تواند شامل قتل هرآن‌كس كه نماينده و سمبل والدين، اديان، مراجع قدرت، ايدئولوژي باشد.  طي اين فرآيند نسل جديد با برعهده گرفتن  يا مدعي شدن مسووليت و قدرتي كه متعلق به نسل قبلي بود در خود احساس گناه خواهد كرد بنابراين تلاش براي ساخت هويت جديد و قياس آن با خويشاوندكشي هرگز قياسي اغراق‌آميز و پرمبالغه نيست. در اين فرآيند ما دست به نابودي سليقه، ديدگاه‌ها، خط فكري و هر ويژگي‌اي كه براي نسل‌هاي قبل حياتي بوده است، مي‌زنيم و فيگورهاي مهم نيز در برابر اين تخريب مقاومت مي‌كنند و درعين‌حال مشوق آن مي‌باشند. اگر اتفاقات خوب پيش رود آنچه باقي مي‌ماند اعتماد مشترك، احترام و بستري براي گفت‌وگو خواهد بود؛ چراكه جهان فقط به اين دليل كه انسان‌ها آن را مي‌سازند انساني نيست و فقط بدين دليل كه صداي انسان در آن به گوش مي‌رسد انساني نمي‌شود بلكه تنها زماني انساني مي‌گردد كه به موضوع گفتار بدل شود. مادامي كه انسان‌ها وجود دارند گفتمان بي‌پايان ميان آنها هم وجود خواهد داشت، اما داستان به اين سادگي اتفاق نخواهد افتاد، تنها راه تاب‌آوري دربرابر حجم بالاي عواطف منفي حاصل از اين خويشاوندكشي كه شامل اضطراب و احساس گناه است برخورداري از ظرفيت رواني بالاي نسل جديد و نسل‌هاي پيشين است. تنها تحمل بار احساس گناه است كه تسلط داشتن بر آن را ممكن مي‌سازد اما نه به شكل شتاب‌زده سركوبي، تنبيه و قهر بلكه با دستيابي به مصالحه بين تلاش‌هاي متعارض. 
همه ما آگاهيم كه خويشاوندكشي خطاست اما اين تنها خطايي نيست كه انسان در فرآيند رهاسازي و فرديت ناگزير از ارتكاب آن است (رجوع شود به اخراج از باغ عدن و گناه نخستين) ما بايستي اين كار را انجام دهيم اگرچه مي‌دانيم خطاست، چرا كه بدون انجام آن، خويشتن خودمختار نخواهيم داشت و زيستن در ميانه اين تعارضات و تناقضات سرنوشت هر يك از ما در زمانه فعلي است بنابراين احساس گناه در چنين وضعيتي عاطفه‌اي پيش‌برنده براي بسيط شدن مفهوم «خود» به حساب مي‌آيد. خويشاوندكشي درواقعيت حقيقي انجام نمي‌پذيرد اما درواقعيت رواني به دفعات تكرار مي‌شود، هربار كه ما قصد فراتر رفتن از سازمان‌ها، مراجع قدرت، نظام ارزش‌هاي شخصي و خانوادگي و فرهنگي و به‌نوعي فراتر رفتن از خودمان را داشته باشيم به‌نوعي با اين مفهوم درگير خواهيم بود و بعد از شكل‌گيري ايده آن در دنياي درون رواني، نمودهاي آن را در واقعيت خواهيم ديد. شايد كه برپايي نمايشگاه‌هايي چون لعل و نور مصداق چنين مواجهه‌اي باشد. رويارويي دو نسل، دو سليقه، دو طرز تفكر و دو هويت ذهني و درعين‌حال پذيرش اين واقعيت كه اگرچه نسل‌هاي پيشين با ما اختلاف‌نظر دارند اما اين مانعي در برابر وحدت نوع بشر و گشودگي نسبت به «ديگري» نخواهد بود. 
آنچه ما بدان محتاجيم تنها از باب انتقال فرهنگ نسل‌ها و داشتن ذهنيت بين‌نسلي رخ خواهد داد. اين ذهنيت بيانگر برداشتي است كه نسل‌ها از جايگاه خود در تاريخ دارند، به عبارت ديگر مجموعه‌اي از روياهاست كه از تاثير واقعيت بر آحاد هر نسل سرچشمه مي‌گيرد. من اعتقاد دارم كه بحران‌هاي تاريخي، انقلاب، اقتصاد، ترور و ... مسبب كارنسلي مي‌شوند، چراكه نسل جديد با استفاده از تعابير ناخودآگاهانه‌اش از رويدادها، ابژه‌هاي نسلي آگاهانه‌اي را پديد خواهد آورد. ذهنيت نسلي تنها از طريق پيوستگي با ذهنيت نسل‌هاي قبل و ارتباط با آن و نه نابودي كامل آن شكل مي‌گيرد و هرگز نمي‌توان با آن توهم زندگي كرد كه نسل ما به‌تنهايي توليد فرهنگ خواهد كرد. مشاركت ما در امور نسل‌مان صرفا بخشي از زندگي فرهنگي ما را دربرمي‌گيرد و تماميت ما نيست، به همان ميزان كه نيازمنديم به دوره و زمانه خودمان تعلق داشته باشيم محتاجيم در فرهنگ ماوراي نسل خود نيز سهيم شويم. شايد در پس چنين ايده‌اي بتوان اميدوار بود مجموعه‌داران نسل‌هاي پيشين شروع به نمايش بخش‌هاي مختلف مجموعه‌هاي خود در كنار مجموعه‌داران جوان كنند، هنرمندان نسل‌هاي مختلف جرات و جسارت برپايي نمايشگاه‌هاي همزمان را به خرج دهند البته نه از باب پسركشي، پدركشي، رقابت، حسادت و ظفر بر رقيبان بلكه با اميد ايجاد بستري براي آرمان و سياست انسانيت مشترك و گفت‌وگوي بي‌پايان با ديگري‌هاي دور و نزديك.
ديالكتيك ميان‌نسلي همه ما را در خشونت، پذيرش و زايش فرهنگي درگير خواهد كرد و عمل بر طبق چنين فرضي، هيچ‌گاه به‌اندازه امروز براي اين سرزمين‌، ضروري نبوده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون