• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4747 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۳۰ شهريور

من اينجا ريشه در خاكم

علي دهباشي

اكنون 20 سال پس از خاموشي فريدون مشيري، او در فضاي شعر ايران حضور خاطره‌انگيز خود را حفظ كرده است. حضوري كه در هر برهه، خاطرات خاص خود را براي ما داشته و تداعي مي‌كند. فريدون مشيري در بهترين توصيف از زمره شاعراني است كه مستقيما با عواطف انسان سروكار دارد. سروده‌هايش نگاه شاعري است كه رنج و درد را به ابعاد جهان وسعت و عمق مي‌دهد و بازتاب آن به لطافت انديشه، زيبايي و رواني واژه‌ها آميخته است. خود او در تعريف شعر مي‌گويد: «شعر بايد شوري، شوقي، حالي، تاثيري، نيرويي، غروري در ذهن و جان و وجود من برانگيزد. بايد مرا شگفت‌انگيز كند. مسخ كند، بيدار كند. كشف شاعر بايد مرا از من بربايد.»
 آشنايي مشيري با سنت‌هاي هزار ساله شعر فارسي كه با خلاقيت‌هاي نو در شعر فارسي نيز همراه بوده به او اين توانايي را داده تا بتواند زباني شفاف و زلال و ساده داشته باشد. ويژگي ديگر او آشنايي عميقش با موسيقي است. مشيري پيوندي تنگاتنگ با موسيقي دارد. به همين خاطر بسياري از سروده‌هايش به آواز توسط هنرمندان بزرگي همچون محمدرضا شجريان، شهرام ناظري و... خوانده شده‌اند. نخستين ‌بار 50 سال پيش مرحوم «امير جاهد» نخستين كسي بود كه روي شعرهاي مشيري آهنگ ساخت. از جمله ترانه «در ملك ايران» كه با صداي قمرالملوك وزيري اجرا شد. 
 ويژگي ديگر مشيري اين است كه با زباني درخشان و ساده و روشن، واژه واژه با ما حرف مي‌زند، حرف‌هايي كه از آن اوست نه الهام‌گرايي رندانه كه در شعر معاصر بسيار نامفهوم است.  او عاشق طبيعت، موسيقي، نقاشي و ستايشگر همه  اين زيبايي‌ها بود. او نه تنها  اين جلوه‌هاي اصيل زيبايي را مي‌‌ستايد بلكه به ما مخاطبان خود نيز مي‌آموزد.
علاوه بر آن شعر مشيري لبريز از علاقه وافر او به فرهنگ ايران و زبان فارسي است. شعر «ريشه در خاك» او نمايانگر احساسات عميقش به اين آب و خاك و مردمش است. او يك بار در پاسخ  دوستي آزاديخواه كه از اين سرزمين كوچ كرده و فريدون مشيري را تشويق به رفتن كرد، اين شعر را سرود. بند آخر آن را همه شنيده‌ايم: 
«من اينجا ريشه در خاكم و...»
سخن را با شعري از فريدون مشيري با عنوان «نسيمي از ديار آشتي»  به پايان  مي‌برم: 
آري، اگر روزي كسي از من بپرسد
«چندي كه در روي زمين بودي چه كردي؟»
من، مي‌گشايم پيش رويش دفترم را
گريان و خندان، برمي‌افرازم سرم را
آنگاه، مي‌گويم كه بذري «نوفشانده»ست، 
تا بشكفد، تا بردهد، بسيار مانده‌ست.
من مهرباني را ستودم
من با بدي پيكار كردم
«پژمردن يك شاخه گل» را رنج بردم
 «مرگ قناري در قفس» را غصه خوردم
وز غصه مردُم، شبي صد بار مُردم.
من، با صبوري، بر جگر دندان فشردم!
شب‌هاي بي پايان  نخفتم
پيغامِ انسان را به انسان، باز گفتم
حرفم نسيمي از ديار آشتي بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون