• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4770 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۸ مهر

جدال سنت‌گرايان و غرب‌گرايان تئاتر

«تعزيه» به مثابه امكان گفت‌و‌گو

بابك احمدي

بهرام بيضايي در كتاب «نمايش در ايران» درباره سابقه و پيشينه شكل‌گيري نمايش مي‌نويسد: «نمايش در آغاز از تحول رسم‌ها و نيايش‌هاي مذهبي بيرون آمد و وقتي به جايي رسيد كه ديگر رسم و نيايش نبود باز همواره نيازمند دستگاه دين و بيت‌المالش بود. اگر دين نمايش‌پذير بود و اگر مراجع مذهبي رسم‌هاي تماشايي و سپس نمايش را براي توسعه قصه‌ها و كرامات مذهبي لازم مي‌دانستند چنين مي‌شد كه دين فراهم‌كننده وسايل و امكانات نمايش مي‌شد» و... به اين اعتبار وقتي درباره هنر «تعزيه» صحبت مي‌كنيم، قطعا درباره شيوه يا آيين اجرايي حرف مي‌زنيم كه پيش از ورود اسلام به ايران نيز رواج داشته، چنانكه آقاي بيضايي نيز در كتاب خود به نقش‌برجسته‌ها و ميراث ملموس يادگار مانده از دوران كهن كه مبين همين قضيه است، اشاره مي‌كند. نكته اينجاست كه چنين شيوه اجرايي ريشه‌داري كمتر مورد توجه هنرمندان تئاتر قرار گرفته و بعضا به آن نگاه منفي وجود دارد، به‌گونه‌اي كه حتي وزارت علوم و نهادهاي دانشگاهي نيز نسبت به آموزش شيوه‌هاي كهن نمايش‌گري ايران توجه نشان مي‌دهند و لابد منتظرند آكادمي‌ها در آلمان و فرانسه و انگلستان اين مهم را برعهده بگيرند. درباره سفر «تعزيه» از صفويه تا امروز و مقاومت تئاتر معاصر در برابرش با ابراهيم گله‌دارزاده، مديرعامل انجمن تعزيه ايران و پژوهشگر تاريخ و اسطوره گفت‌وگو كرده‌ام كه در ادامه مي‌خوانيد.

 

بايد براي خواننده چارچوبي ترسيم كنيم كه وقتي از تعزيه مي‌گوييم، درباره پديده‌اي با چه سبقه‌اي حرف مي‌زنيم. معمولا در اين باره كه تعزيه در دوران صفويه فراگير شد صحبت مي‌شود ولي مي‌دانيم اين شيوه اجرايي يا فرم نمايشي پيش از عصر صفوي هم وجود داشته.

به عنوان كسي كه اندكي در تاريخ جست‌وجو كرده و عمدتا هم به اسطوره و آيين توجه داشته معتقدم هيچ پديده‌اي دفعتا به وجود نمي‌آيد. يعني در تاريخ هيچ شكل و فرم اجرايي ناگهان به وجود نيامده؛ منظور از اشكال به معناي دين و مذهب نيست. به ويژه در زمينه هنر مقدس ما با شكل‌هايي سخت‌جان طرف هستيم، مقصود از هنرمقدس هم پديده‌اي الزاما ديني نيست، بلكه درباره معنويتي فراتر از اين جهان حرف مي‌زنيم. به اين ترتيب محتواي اين گزاره نه‌تنها به ايران و ممالك شرقي كه با كشورهاي امريكاي جنوبي نيز پيوند برقرار مي‌كند. شما در شكل‌هاي جان‌سخت هنر مقدس نمي‌توانيد تاريخ آغاز قطعي و ناگهاني را پيدا كنيد. اينها به مرور در اثر سايش و آرايش در طول تاريخ سامان مي‌يابند و از قضا خود را مي‌سازند و پيش مي‌روند. معمولا دخالت‌ها در اين اشكال نتايج شومي به دنبال مي‌آورد و حتي تا نابودي يك ميراث پيش مي‌رود. درباره ميراث كه صحبت مي‌كنيم امكان دارد بلافاصله ستون‌هاي تخت جمشيد در اذهان مجسم شود، درحالي كه ميراث غيرملموس نيز اهميت دارد.

با اين تعريف زمينه‌ شكل‌گيري آنچه امروز به عنوان «تعزيه» مي‌شناسيم در پيش از صفويه قابل جست‌وجو است.

اگر عنوانش را سنت «شبيه‌خواني» بگذاريم، در تاريخ فراوان بوده. يعني در شرق و غرب و شمال و جنوب تمدن پارس حيات داشته. در آيين‌هاي بهاره، ‌پاييزه، بركت و باروري، كشاورزي و غيره. نمونه بسيار معروفش هم «سوگ سياوش» است كه بارها شنيده‌ايم. همه‌چيز شبيه چيز ديگر، به صورت تراژدي اجرا مي‌شده و مردم با آن پيوند قلبي برقرار مي‌كرده‌اند، حتي اشك مي‌ريختند. اجراي سوگ سياوش، آخرين بار كمي پيشتر از قرن حاضر در مناطق مركزي ايران گزارش شده است. آنها شاهنامه را ديده بودند و ايمان داشتند اين يك اسطوره يا افسانه‌ است. البته اينجا درگير بحث واژه‌شناسي و تعريف اسطوره و افسانه نمي‌شوم، بماند براي زمان ديگر؛ ولي چرا مردم همچنان به آن دل بسته بودند؟ شايد همان عاملي كه همچنان سرنوشت «اديپ» را دردناك مي‌كند. تفاوت اينجاست كه ما هيچ‌وقت به نمايش‌هاي آييني خودمان آن‌طور كه با تراژدي‌هاي غيرايراني مواجه مي‌شويم برخورد نمي‌كنيم. به واقع همواره به تمدن مسيحي، يهودي، يوناني، رومي يك نگاه توام با رشك‌ داشته‌ايم. اين الزاما نه خوب است، نه بد؛ چيزي است كه هست. بيشتر هم محصول سده‌هاي اخير است چون در دوران كهن چنين چيزي وجود نداشته، اتفاقا در اعصار گذشته تاثير و تاثر مي‌بينيم. از اسناد «تعزيه كارواني» كه براي مثال شاردن در سفرنامه‌اش روايت مي‌كند يا اشيايي كه پيدا شده و باستانشناسان معتقدند به عصر صفوي تعلق دارد، با اطمينان مي‌دانيم چنين شكل نمايشي در آن دوران جريان داشته. پس شبيه‌خواني به‌يك‌باره در صفويه ظهور و بروز پيدا نكرده، يك سفر تاريخي داشته كه ما امروز اسنادش را مشاهده مي‌كنيم.

بهرام بيضايي هم در پژوهش «نمايش در ايران» به اين مورد اشاره مي‌كند. اما تعزيه پيش از صفويه اين اندازه كاركرد سياسي – اجتماعي پيدا كرد؟ البته دقيق نمي‌دانم تعزيه عصر صفوي چه اندازه در مناسبات دخيل بوده.

پيش از صفويه حكم هنر مادرانه داشته؛ اگر به چنين تقسيم‌بندي قائل باشيم. هنري كه مورد حمايت متن جامعه بوده را «هنر مادرانه» بناميم و به هنري كه از سوي حاكميت‌ مورد توجه قرار مي‌گرفته، «هنر پدرانه» بدانيم. به اين اعتبار هنر مادرانه بسيار زاينده و رو به پيش گام برمي‌دارد، از قضا هنر پدرانه است كه همواره احساس تهديد دارد. در تاريخ نيز بسيار ديده‌ايم هنرهاي مورد توجه حاكمان و سلاطين كه بسيار شكننده بوده‌اند. صفويه به واسطه نگاه درون‌گرايي كه دارد و دست خالي‌اش، از هنر مادرانه خوب بهره‌مند مي‌شود. وقتي اين رخ مي‌دهد در بدو امر به‌شدت براي مردم شورانگيز و شوق‌انگيز است، چرا؟ چون يك هنر مادرانه كه قرن‌ها به صورت مهجور در منازل، محله‌ها و جمع‌هاي كوچك حيات داشته و در جريان اين سفر تاريخي‌ شكل قدسي هم پيدا كرده، با همان انرژي و هيجان يك‌باره در فضاي اجتماعي بزرگ‌تر پديدار مي‌شود. اين حضور حيرت به دنبال مي‌آورد، پس ثبت مي‌شود و مورد توجه قرار مي‌گيرد، كاركرد اين هنر به كلي عوض مي‌شود و صفويه در جهت ملت – امت‌سازي از آن بهره مي‌گيرد.

نكته اينجا است كه در ادامه كمتر درباره حكومت‌ها و دودمان‌هاي بعدي مي‌شنويم تا وقتي به قاجار مي‌رسيم. اينجا هم تاريخ درباره تكيه دولت و توجه به تعزيه حرف مي‌زند.

در دوره صفويه نمايش‌هاي كارواني آرام آرام يكجانشين شدند و زمينه براي تحويل به دودمان‌هاي بعدي تا قاجار فراهم آمد. دقيقا تاييد همان بحث ابتدايي كه اين شيوه نمايشي در مسير تاريخ، خودش را مي‌سازد ولي ما زيست طبيعي‌اش را متوقف كرده‌ايم. مانند درخت ميوه‌اي كه زيست طبيعي‌اش مختل شده و به اندازه آفتاب نمي‌بيند و سيراب نمي‌شود. ترس از اينكه مبادا بقاي تعزيه تهديد شود و ميل به مراقبت موجب شد همه‌چيز به هم بريزد.

حتي مشكوكم ماجرا واقعا از سر نگراني و مراقبت بوده، چون بعضا با رفتارهاي غيرعلمي مواجه بوده‌ايم. اما به هرحال ماجرا مي‌رسد به سفر فرنگ شاه قاجار و تمايل به داشتن يك بناي بزرگ اختصاصي براي اجراي نمايش. چيزي شبيه به بناهاي اروپايي اجراي باله و اپرا.

خيلي باور ندارم كه چيزي بيش از ساخت مكان اختصاصي در كار بوده. يعني طراحي فضاي داخلي تكيه دولت كاملا براساس انگاره‌هاي معماري ايراني و پيشنهاد تعزيه است. ايده شاه قاجار منحصر به داشتن يك ساختمان مجلل و شاهانه براي اجراي نمايش‌هاي موزيكال ايراني است.

ولي سفرنامه ناصرالدين شاه به ما مي‌گويد او به وضوح تحت‌تاثير تجمل معماري داخلي سالن اپرا قرار گرفته. سالني كه بسيار بزرگ بوده و چندين طبقه داشته كه مردم آنجا مي‌نشستند و اپرا يا باله تماشا مي‌كردند.

شما تكيه برغان را ديده‌ايد كه قدمت بالايي دارد - حدود 570 سال - و سه طبقه هم هست. در ايران وقتي تكيه ساخته مي‌شد جايگاه زنان در طبقات بالا بود و مردان طبقه اول مي‌نشستند. جايگاه زنان و مردان نظام طبقاتي داشت و بخش شاه‌نشين هم منظور مي‌شد. به اين دليل است كه مي‌گويم حتي در زمينه شكل «تكيه دولت» از غرب وام نگرفته‌ايم و تعزيه خودش پيشنهاد داده است. تزيينات بزك ساختمان شدند. نكته مهمي كه بايد مورد توجه قرار دهيم اين است كه امروز ديگر چندان به اين نظريه تاريخي باور ندارند. يعني معتقد نيستند كه اگر چيزي در جايي اتفاق افتاده لابد ريشه‌اش در جاي ديگري بوده؛ آيا تحت‌تاثير هند قرار داشته يا مثلا فرهنگ بين‌النهرين. از قضا ايران جزو معدود نقاطي است كه همچنان به چنين انگاره‌هايي اهميت مي‌دهد. اين نظريه اوايل قرن هجدهم وقتي موضوع باستان‌شناسي در جهان تقويت شد، رواج پيدا كرد. ابتدا تمدن مصر را مركز تمدن بشر دانستند، بعد كه در اوايل قرن نوزدهم تمدن بين‌النهرين را كشف كردند، گفتند مصر و بين‌النهرين سرآغاز گسترش تمدن بوده و تمدن از آنجا به نقاط ديگر دنيا سرايت كرده، پس محققان سرگرم يافتن تشابهاتي بودند كه اين نظر را ثابت كند. ولي بعدا تمدن‌هاي امريكاي لاتين و نقاط ديگر پيدا شد كه كل انگاره‌هاي ذهني باستان‌شناسان اروپايي و غربي را به هم ريخت. از اين به بعد مي‌گويند ولو اينكه كسي ايده‌اي از جايي بگيرد، به محض ورود ايده به سرزمين جديد، اتفاق تمدنيِ تازه‌اي رقم مي‌خورد. اصطلاحا ترجمه فرهنگي رخ مي‌دهد و از اين پس آنچه ايجاد مي‌شود منحصرا به سرزمين جديد تعلق دارد. در دنياي اسطوره‌شناسي مي‌گويند محتوا مهم نيست، شكل است كه اهميت دارد. يعني شكل‌هايي كه يك تمدن به وجود آورده اهميت دارد، نه محتوايش. مثلا مشاهده مي‌كنيد ايرانيان شيوه‌اي از عزاداري جمعي مي‌سازند كه منحصر به خودشان است. شكل در طول تاريخ وجود داشته و به فراخور زمان، محتواي خاص يك دوره بر آن سوار مي‌شود. شكل به مثابه ارابه‌اي است كه در طول تاريخ حركت مي‌كند و محتواهاي متفاوت روي آن مي‌نشينند. به‌همين دليل محتوا ابدا جاودانه نيست، بلكه فرم و شكل است كه با قدرت در تاريخ پيش مي‌رود.

مي‌دانيم قاجارها بعضي اشكال تعزيه را ناديده گرفتند. به نظر شما با اين تغييرات و ناديده گرفته شدن‌ها چطور بايد برخورد كنيم؟

امر آييني، امري «در حال شدن» است نه امر «بود». بايد به اين توجه كنيم كه در هر دوره تاريخي با يك لحظه مواجه هستيم كه به سرعت تغيير مي‌كند. زماني «شبيه مضحك» طبق نظر هنرمندان زمان قاجار اجرا مي‌شد، دليل ندارد كه امروز همان طور باشد. مردم شروع كردند ايجاد تغيير و تحول و تمام آن چيزي كه مردم به وجود مي‌آورند درست است ولو آنكه با اشكال مورد علاقه شيفتگان سنت تناسبي نداشته باشد. پذيرفتن وضعيت جديد به اين دليل اهميت دارد كه اين هنرها مادرانه‌اند و توسط مردم و جامعه ساخته مي‌شوند. سنت‌گرايان معتقدند ديروز بايد جاودانه شود؛ آيا چنين ايده‌اي اساسا مضحك نيست؟ نبايد از امروز فرصتي براي زندگي فردا بسازيم؟ هر قدر بر زيست غيرطبيعي و جاودانه اصرار بورزيم عملا كمكي به شدن اين هنر نكرده‌ايم.

در دوران متاخر همواره اين طور بوده كه چون تعزيه قديم به شكل خاصي اجرا مي‌شده‌ پس امروز هم بايد همان طور اجرا شود.

اين در عين حال به ذات هنر سنتي هم بازمي‌گردد. يعني اگر به چين و هندوستان دقت كنيد،‌ هنرهاي سنتي با قواعد سختي آموزش داده مي‌شوند كه اصلا ايراد ندارد ولي هنرمند به محض آنكه به حدي از يادگيري ‌رسيد، ديگر خودش در آنچه آموخته دخل و تصرف مي‌كند. اين تغيير و تحول به سبك هنرمند بدل مي‌شود. داستان محوري دو و نيم ميليارد انسان اهل بالي، اندونزي، مالزي و... كه فقط يك ميليارد و نيم آنها را هندي‌ها تشكيل مي‌دهند، افسانه «رامايانا» است. هر كشوري هم به شيوه خودش رامايانا را اجرا مي‌كند. يكي با رقص، يكي با سايه‌بازي و آواز،‌ يكي در خشكي، يكي در دريا. افراد بي‌آنكه مطلع باشند مشغول زنده نگه‌ داشتنش هستند؛‌ هيچ سازمان و دفتري هم وجود ندارد، چرا؟ چون طبيعي زيست مي‌كند.

تعزيه در دوران قاجار زيست طبيعي داشت؟

در دوره قاجار زمينه زيست طبيعي ايجاد شد البته نه در تكيه دولت. چون آنجا همچنان با هنر پدرانه مواجه بوديم؛ ولي با مطالعه تجارب افرادي كه اجدادشان تعزيه‌خوان بودند، مي‌بينيد پيرامون ساختمان تكيه دولت وضعيت ديگري حاكم بوده. آنجا 365 روز سال تعزيه برپا مي‌شده و خب قطعا هر روز تراژدي روي صحنه نمي‌رفت حتما گونه‌هاي متفاوت تعزيه وجود داشته؛ براي مثال مي‌توان به تعزيه‌هاي حماسي «رستم و سهراب» اشاره كرد. حتي كار به جايي رسيد كه يك نفر پنهاني در خانه تعزيه «شهادت اميركبير» نوشت. نسخه در زمان قاجار نوشته شده و موجود است. اينجا شاهد اين هستيم كه هنر شبيه‌خواني عملا در بخش پدرانه تغذيه شده و بعد در بخش مادرانه زايندگي مي‌كند.

ولي ظاهرا زايندگي چنانكه بايد پيش نرفته و امروز بعد از 100 سال همچنان با قواعد اجرايي ساكن مواجه هستيم.

هر آن چيزي كه به عنوان اصول تعزيه مطرح مي‌كنيم بسيار خوب است و بايد باشد. همه‌ جاي جهان هم اين اصول را حفظ مي‌كنند و از دل همين اصول تئوري استخراج مي‌شود و به نسل بعد مي‌رسد. نسل بعد هم اينها را رشد و تعالي مي‌بخشد به همين دليل هنرشان روح زاينده دارد و در تاريخ پيش مي‌رود. سوال مي‌پرسم؛ آيا امروز عمل به قواعد تئاتري كه گروتفسكي در لهستان بنا گذاشت، اجباري است؟ آيا از نسلي به نسل ديگر منتقل نشد؟ قطعا شد. مشكل اينجاست كه ما هميشه به سنت‌هاي تئاتري اروپا به عنوان دستاوردي مدرن نگاه مي‌كنيم در حالي كه اينها ابدا مدرن به معنای روزآمد نيستند چراکه امروزه امر مدرن خودش تبدیل به یک سنت شده و گوشه‌اي از سنت دنیای به اصطلاح غرب را اشغال كرده‌ است.

برخورد منفي پهلوي اول و واكنش‌هايي از اين دست هم در سكون قواعد تعزيه بي‌تاثير نبوده.

بله در آن دوران چوب و چماق نصيب تعزيه شد. پهلوي دوم هم با تعزيه به عنوان زينت‌المجالس برخورد كرد. دوستي از تجربه حضور در جشن هنر شيراز تعريف مي‌كرد كه چنان لباس‌هاي مجللي تن‌ تعزيه‌خوان‌ها كرده بودند كه ديگر نمي‌توانستند، اجرا كنند. اين برخوردهای صورت‌گرایانه هم وجود داشت و هيچ كمكي نكرد. اگر امثال فرخ غفاري با چنگ و دندان تعزيه را نگه‌ نمي‌داشتند، حكومت چندان علاقه‌اي به رواجش نداشت. پس از انقلاب اسلامی هم جشنواره‌هايي مانند «آييني سنتي» را در دهه 60 تاسيس مي‌كنند كه هدفش حفظ و اشاعه است.

اينجا اختلاف دارم؛ معتقدم هدف صرف حفظ هنر مطرح نبوده بلكه به نظر قرار بوده به عنوان بازوي پيش‌برنده نگاه مستقل عمل كند.

من اين طور فكر نمي‌كنم چون طراحان جشنواره ميراث‌داران دوران پهلوي هستند و با چشمان ترسيده و دستان لرزان هنر سنتي را مشاهده مي‌كنند كه دارد از دست مي‌رود. با حضور علي منتظري در مركز هنرهاي نمايشي به نتيجه مي‌رسند اين هنر در حال نابودي است و بايد مراقبت شود. به عنوان نقطه آغاز اتفاق خوبي رخ مي‌دهد چون نگاه انقلاب، فرهنگي بوده و برخلاف امروز جنبه اداري و محافظه‌کارانه نداشته. اما در ادامه مشكل به وجود مي‌آيد؛ تعزيه در زماني به حاشيه رانده شد كه همزمان تئاتر مدرن ايران شكل‌ گرفت. اين تئاتر مدرن يك نگاه وارداتي همراه داشت كه من اصلا درباره‌اش قضاوتي نمي‌كنم چون معتقدم مثلا شكسپير خيره كننده است. اما تئاتر مدرن به هنر سنتي واكنشي عبوس نشان مي‌دهد و با يك تعصبي پيش مي‌رود. اين تعصب همچنان بين شيفتگان سنت‌هاي غربي وجود دارد. در مقابل شيوه شيفتگان سنت ايراني هم از دهه 60 پا مي‌گيرد. اين شيفتگي كار دست ما مي‌دهد. شما شيفته هر پديده‌اي باشيد پس کشاکشی بین دو گروه سنتی شکل می‌گیرد شیفتگان سنت غرب و شیفتگان سنت ایران. این کشاکش تعصب به همراه مي‌آورد و امكان گفت‌وگو را سلب مي‌كند. يعني ما بايد بتوانيم با سنت گفت‌وگو كنيم درحالي‌كه همان ابتدا امكان گفت‌وگو از دست رفته است. همين نگاه متعصب اجازه نقد نمي‌دهد. بنابراين هنر غرب كه زحمت نقد سنت خودش را کشیده است و به ما نياز ندارد، دست بالا را دارد چراکه از دست هنرمندان ایرانی متعصب به سنت غرب در امان بوده و در مقابل اين هنر سنتي ايران است كه با فقدان نقد مواجه مي‌شود. شیفتگان داخلی سنت غرب به آن می‌تازند. يعني امكان گفت‌وگو بين «ما» و «ما» از دست مي‌رود.

مشكلي كه در ديگر عرصه‌هاي اجتماعي- سياسي هم نمود دارد.

ما بايد بتوانيم با شكل سنتي هنر گفت‌وگو كنيم. يك طيف محدودي هم وارد گفت‌وگو مي‌شوند ولي چه بر سرشان مي‌آيد؟ به شدت تنها هستند. چون هر جاي ديگر جهان چنين فردي فرصت آكادميك پيدا مي‌كند ولي اين بچه‌ها در ايران رها مي‌شوند. در نهايت باور دارم برنامه كلان وجود ندارد مثلا واحد درسي هنرهاي سنتي از دروس دانشگاه حذف مي‌شود و هيچ صدايي بلند نمي‌شود. اما از ياد نبريم پايه تصميم‌سازي در جامعه فرهنگي رقم مي‌خورد. آيا ما چنين اراده‌اي داريم؟ من نمي‌بينم. پس به مراكزي نياز داريم كه متعصبان هر دو سو جمع شوند، ‌تعصب را كنار بگذارند و با يكديگر گفت‌وگو كنند. به اين ترتيب از مزيت وجود هنري برخوردار خواهيم شد كه در هيچ نقطه‌ جهان امكان تحقق ندارد، جز ايران.


    در شرق و غرب و شمال و جنوب تمدن پارس حيات داشته. در آيين‌هاي بهاره، ‌پاييزه، بركت و باروري، كشاورزي و غيره. نمونه بسيار معروفش هم «سوگ سياوش» است كه بارها شنيده‌ايم. همه‌چيز شبيه چيز ديگر، به صورت تراژدي اجرا مي‌شده و مردم با آن پيوند قلبي برقرار مي‌كرده‌اند، حتي اشك مي‌ريختند.
   ما بايد بتوانيم با شكل سنتي هنر گفت‌وگو كنيم. يك طيف محدودي هم وارد گفت‌وگو مي‌شوند ولي چه بر سرشان مي‌آيد؟ به شدت تنها هستند. پس به مراكزي نياز داريم كه متعصبان هر دو سو جمع شوند، ‌تعصب را كنار بگذارند و با يكديگر گفت‌وگو كنند. به اين ترتيب از مزيت وجود هنري برخوردار خواهيم شد كه در هيچ نقطه‌ جهان امكان تحقق ندارد، جز ايران.
    ايرانيان شيوه‌اي از عزاداري جمعي مي‌سازند كه منحصر به خودشان است. شكل در طول تاريخ وجود داشته و به فراخور زمان، محتواي خاص يك دوره بر آن سوار مي‌شود. شكل به مثابه ارابه‌اي است كه در طول تاريخ حركت مي‌كند و محتواهاي متفاوت روي آن مي‌نشينند. به‌همين دليل محتوا ابدا جاودانه نيست، بلكه فرم و شكل است كه با قدرت در تاريخ پيش مي‌رود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون