درباره فرهنگ
رضا داوري اردكاني : فرهنگ صرف مجموعه آداب و رسوم رهآموز زندگي و علم و عمل رسمي نيست، بلكه بيشتر جايگاه و زمينه راه جستن و ارزش گذاشتن و انتخاب كردن است. به ضرورت بايد پذيرفت كه فرهنگ از زندگي آدمي منفك نبوده است و نيست تا آنجا كه ميتوان آدميت آدمي را در بستگياش به فرهنگ دانست. تا دوران جديد فرهنگ در بحث و نظر جايي نداشت و در زبانهاي اروپايي از آن حرفي زده نميشد. ما هرگز نميتوانيم به تعريف دقيقي از فرهنگ برسيم زيرا فرهنگ با وجود و زندگي و علم و عمل ما درآميخته است. حتي اگر فرهنگ را امري واقعي ندانيم بايد بپذيريم كه وجهي از تاريخ تحقق يافته وجود آدمي است كه از او مستقل انگاشته ميشود. اين تاريخ تحقق يافته مجموعهاي از كوششهاي آدمي براي ساختن جهان خاص خويش است. طرح ساختن جهان انساني تا دوره جديد هرگز مطرح نبوده و براي نخستين بار در تاريخ بشر فيلسوفان و بنيانگذاران تجدد آن را پيش آوردهاند. متقدمان معتقد نبودند كه يك نظم مطلوب زندگي وجود دارد كه بايد بكوشند آن را بسازند يا به آن نزديك شوند، اما آموزش و تربيت را راه رسيدن به كمال ميدانستند و با ادب نفس در تهذيب اخلاق ميكوشيدند و نظم موجود را حفظ ميكردند. تفاوت كوشش فرهنگي زمان جديد با تاديب متقدمان اين است كه اين تاديب استعدادهاي آدميان را به فعليت ميرساند اما فرهنگ جديد تصويري از نظم ساخته دست بشر است كه بايد آن را متحقق ساخت. در اين اواخر هم تكنولوژي جاي همهچيز و از جمله فرهنگ را گرفته است گويي ديگر به فرهنگ نيازي نيست و اگر باشد تكنولوژي از عهده برآوردن آن ميآيد. به نظر نميرسد كه فرهنگ كنوني جهان فرهنگ دايم و نظامبخش آينده باشد. شايد همزباني ميان فرهنگها پنجرهاي باشد كه روشنايي و نور از آنجا به خانه آدميان بتابد.