• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4819 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۲۹ آذر

مرگ و كرونا

عبدالرضا دزفولي

تن ما نخستين چيزي است كه معناي «بودن» را در ذهن‌مان مي‌سازد. آنگاه كه نشانه‌هاي محيطي پديده‌ها را دريافت مي‌كنيم، معاني آنها با فرض اوليه «بودن» ما ماديت مي‌يابند. مالكيت ما بر «تن» اولين حريم خصوصي‌مان است و در طول زندگي هر تعرضي كه بر اين «تن» شود، جراحتي بر روان و ضمير ناخودآگاه ما مي‌گذارد كه ناخواسته مفهوم زندگي و «هستن» را براي ما مي‌سازد. پس مفهوم مرگ كه مالكيت ما بر «تن»مان را منقضي مي‌سازد هولناك است. معمولا تا سن بلوغ شناخت روشني از مرگ نداريم نشانه‌هاي محيطي كه در طول زندگي دريافت مي‌كنيم، مفهوم مرگ را رشد مي‌دهند و فربه مي‌سازند و در جواني به اوج خود مي‌رسد. پير شدن سرآغاز همزيستي با مفهوم مرگ است. در اين روند پر فراز و نشيب هر عاملي كه تداعي‌گر مرگ باشد هراس‌آور است و اين هراس همانا نقض و سلب مالكيت ما بر تن است. سلب مالكيت ما بر تن جنبه‌هاي اجتماعي، فرهنگي، اخلاقي و سياسي دارد ولي آنچه من در اينجا مورد تاكيد دارم بيماري‌ها و مرگ ناشي از آن است.
 كرونا اين سلب مالكيت از تن را از درون ذهن‌مان به بيرون و صحنه‌اي عريان پرتاب كرده است. اكنون مرگ بازيگر صحنه تئاتر سلب مالكيت است. او تو را به معامله‌اي نابرابر مي‌خواند؛ معامله‌اي اجباري كه 
در ازاي گرفتن جانت تو را از درد بيماري و زجر تنفسي مي‌رهاند و تو كه در طول زندگي همواره و همواره براي حفظ آن جنگيد‌ه‌اي، كار كرده‌اي، غذا خورده‌اي، درمان كرده‌اي، عشق ورزيده‌اي و... به راحتي نمي‌پذيري و آنگاه دچار اضطراب مي‌شوي و ترس درونت به بيرون سرريز مي‌شود، عرق مي‌كني و با گفته‌ها و واكنش‌ها و ترفند‌هاي غريزي آن را انكار مي‌كني و اگر از زندگي‌ات خوب بهره‌اي نبرده باشي، اضطرابت از مرگ افزون‌تر خواهد بود.
 اكنون تكرار روزانه مرگ‌هاي كرونايي فراگير شده است. زندگي روزانه در الفباي كرونايي واژه مي‌يابد و در پس اين درام طولاني، ترس از مرگ است كه بازيگر آن است. معمولا تا خود يا نزديكان‌مان دچار آن نشويم، نمي‌توانيم عمق رخداد جاري را لمس كنيم. مثال‌هاي زير جلوه‌هايي واقعي از اين اضطراب روزانه بيماراني است كه در صحنه جدال با كرونا قرار گرفته‌اند: 
1- بيمار مردي جوان 32 ساله بدون هيچ‌گونه بيماري زمينه‌اي است. مشكلات او با علايم اوليه تب و لرز و سپس سرفه شروع شده و طي پنج روز تبديل به نفس تنگي مي‌شود. روز قبل با استدلال زير از اورژانس گريخته بود:
«... بابا اينكه چيزي نيست. شوخي شوخي نفس‌مان تنگ شد. اينكه چيزي نيست بذاريد من برم. من به خاطر استنشاق گاز يخچال اين‌طوري شدم. كرونا چيه؟ مدتي در منزل استراحت كنم خوب مي‌شم...»
بيمار مجددا از بيمارستان فرار مي‌كند بستري نمي‌شود. روز بعد با حال و شرايطي خيلي بد به بيمارستان آورده مي‌شود و اين‌بار فرصتي براي صحبت كردن نمي‌يابد. به علت كاهش شديد غلظت اكسيژن خون انتوبه مي‌شود و سه روز بعد فوت مي‌كند.
2- بيمار خانم 38 ساله چاقي است كه بعد از 7 روز از شروع بيماري دچار نفس تنگي مي‌شود. بيماري زمينه‌اي غير از چاقي ندارد به ‌شدت بي‌قرار است و در هر واژه‌اي كه بر زبان مي‌راند ترس چيره است. گرگرفتگي و بي‌قراري‌‌اش با شدت نفس تنگي‌اش منطبق نيست. غلظت اكسيژن خونش در بدو ورود 88درصد است. مرتب سوال مي‌كند:
«من مي‌ميرم؟ با من صحبت كنيد و مرا آرام كنيد.»
فرداي آن روز، وقتي يك نفر با او دقايقي را صحبت كرده بود آرام‌تر شده بود و از اين جهت شاد‌تر شده بود و مي‌گفت حالم بهتر شده است! و اين در حالي بود كه غلظت اكسيژنش به 70درصد افت پيدا كرده بود. روز چهارم بستري به ‌آي‌سي‌يو مي‌رود و در آنجا وقتي ديده مي‌شود هنوز هوشيار است و با چشمان سياه و گشادش حركات پزشكان و پرستاران را دنبال مي‌كند و لب خواني مي‌كند: «آنها راجع به من چه مي‌گويند؟!» و حتي در آخرين لحظه هوشياري‌اش كه از او سوال شد: چطوري؟ او گفت: خوبم! و اين در شرايطي بود كه غلظت اكسيژنش به 40درصد سقوط كرده بود. بيمار انتوبه شد. بيمار چند ساعت بعد درحالي كه داروهاي آرامبخش قوي دريافت مي‌كرد با دستان قدرتمندش مهار فيزيكي را باز كرده و لوله انتوباسيون را از ريه‌اش درمي‌آورد. او تسليم مي‌شود و به خوابي مصنوعي مي‌رود. بيمار پس از 6 روز جدال با كرونا مغلوب مرگ مي‌شود.
3- بيمار مرد 42 ساله‌اي است كه بيماري قند دارد. بيماري‌اش از 8 روز پيش شروع شده است. اكنون با سرفه‌هاي شديد و تنگي نفس مراجعه كرده است. هنگام ورود غلظت اكسيژن خونش 89درصد است. تمايلي به بستري شدن ندارد. بي‌قرار است ولي مي‌پذيرد كه بستري شود. نوسانات شديد قند خون ندارد. در صحبت كردن با اعتماد به نفس واژه‌ها را بيان مي‌كند. وضعيت موجودش را جدي نمي‌داند. در روز سوم بستري به‌ علت كاهش غلظت اكسيژن خونش به‌ آي‌سي‌يو مي‌رود. در ديدار بعدي پرخاش مي‌كند و نور زياد چراغ‌هاي سقفي ‌آي‌سي‌يو را ناراحت‌كننده مي‌داند:
«بگيد چراغ‌ها را خاموش كنند. نورشان مرا آزار مي‌دهد.» در تخت قرار ندارد و مرتب جابه‌جا مي‌شود. محل تختش در آي‌سي‌يو عوض مي‌شود و به اتاق تاريك‌تري مي‌رود. باز بي‌قرار است. در روز چهارم آي‌سي‌يو بيمار با غلظت اكسيژن خون 40درصد انتوبه مي‌شود. چند ساعت بعد بيمار با دستان خود لوله انتوباسيون را درمي‌آورد. بيمار مجددا انتوبه مي‌شود. طي سه هفته انتوباسيون داروهاي آرامبخش قوي دريافت مي‌كند و بعد از اين مدت به صورت معجزه‌آسايي علايم حياتي و غلظت اكسيژن خونش بهتر مي‌شود و لوله انتوباسيون خارج مي‌گردد. در اولين ارتباط بعد از به هوش آمدن، با چشمان خود رضايتي دروني را نشان مي‌دهد. در روزهاي آتي او مي‌داند كه ديگر مرگ تهديدش نمي‌كند. شكست مرگ همواره يك جايگاه حق به جانب براي فرد مي‌آفريند: من اين هستم زنده! مالك هستي خود! ديگر نور چراغ او را نمي‌آزارد چون در پس زمينه فكري‌اش، چيزي مالكيت او بر تنش را تهديد نمي‌كند.
4- بيمار آقايي 40 ساله است كه سابقه فشار خون دارد. او در يك مراسم عروسي شركت كرده و از 7 روز پيش دچار علايم تب و سردرد و سرفه شده است. هنگام ورود غلظت اكسيژن خونش 85درصد است. برادرش در اتاقي ديگر بستري است كه البته سه روز بعد فوت مي‌كند. بيمار مرتب مي‌گويد: «من از چيزي نمي‌ترسم و فقط فكر بچه‌هام هستم كه مشكلي براي‌شان پيش نيايد. من براي آنها ناراحت و نگران هستم.» او شب نمي‌تواند بخوابد و پي‌در‌پي از بي‌كس شدن فرزندانش صحبت مي‌كند. با كاهش شديد غلظت اكسيژنش به ‌آي‌سي‌يو مي‌رود و بعد از سه روز انتوباسيون فوت مي‌كند. 
زماني گادامر فيلسوف آلماني مي‌گفت: با تسلط تكنولوژيك انسان، از مرگ اسطوره‌زدايي مي‌شود يعني طولاني كردن حيات نهايتا به طولاني كردن مرگ و محو شدن تجربه خويشتن منجر مي‌شود. اين فرآيند به ناپديد شدن تدريجي تجربه مرگ مي‌انجامد. اما تجربه پاندمي كرونا به ما آموخت هنوز انسان آسيب‌پذير‌تر از آن است كه بتواند به سادگي جامه اسطوره را از تن مرگ بردارد، هنوز موانعي جدي و برگرفته از ساختارهاي اجتماعي وجود دارد كه مي‌توانند در بزنگاه‌هاي ناخواسته و پيش‌بيني نشده امر زندگي را به حاشيه ببرند و مرگ را عريان در صحنه بنشانند و مالكيت انسان را بر تن او به چالش بكشانند و تازه اگر تسلط تكنولوژي هم بتواند اسطوره مرگ را به حاشيه ببرد باز هم نمي‌توان هراس از مرگ را خاموش يا پاك ساخت، چراكه هراس ما نمايشي از خود مرگ است و به قول فرانسيس بيكن نمايش مرگ، خوفناك‌تر از خود مرگ است. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون