• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4837 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۲۰ دي

آلزايمر در شب آفتابي

اميد مافي

قلب پيرمرد در زمهريرِ تهران گورستاني بزرگ بود. هنوز خيلي جوان بود كه مادرش را ميان آن همه خاك رها كرد.بعد نوبت به پدرش رسيد كه آزاد شود از هر چه بادا باد و داغي سترگ بر دل پسر بگذارد.اين اما همه مصيبت نبود.سال‌ها بعد پسر جوان و عروسش به وقت ماه عسل، در جاده‌اي متروك زير چرخ‌هاي تريلي له شدند تا پيرمرد قسم بخورد تا آخر دنيا روبروي آينه نايستد، موهايش را شانه نكند و كت و شلوار نو براي خودش ندوزد... اين اواخر بانويش هم تمام كرد و بوي سدر و كافور همه جا را پوشاند.اين ديگر تير خلاصي بود بر پيكر خسته سوخته‌دلي كه هر صبح وقتي بيدار مي‌شد خانه‌اش را تنهاتر و سياه‌تر از هميشه مي‌يافت. در زمهرير تهران اما خدا به پيرمردي در انتهاي راه، نيم نگاهي كرد و محبتي تا بيش از اين نلرزد، بر باد نرود و به ياد شب عروسي پسري كه جوانمرگ شد در خانه خالي از نفوس شب تا صبح نرقصد. او در 75 سالگي دچار زيباترين درد دنيا شد تا به وقت طنازي ماه در آسمان حياطش هيچ كبوتري را به خاطر نياورد و هيچ مسافر بي‌بازگشتي، لاجرم او را به خاك ننشاند. آلزايمر، مردي با موهاي برفي كه سال‌ها سراغ آينه‌ها را نگرفته بود را به خنده وادار كرده بود.خنده به خاطر در آغوش كشيدن مادري كه پس از 50 سال دوباره به خانه برگشته و سماور زغالي را روشن كرده بود.خنده به خاطر پدري كه درخت گلابي گوشه حياط را هرس كرده بود.خنده به خاطر پسري كه در شب عروسي‌اش، عطر تنش روي كت پدر جا مانده بود. خنده به خاطر عروسي كه فرداي جشن، دلرباترين خورشت قيمه دنيا را براي مردِ صامت درست كرده بود. خنده به خاطر زني كه يك عمر در اوج ماتم و عزا دانه‌هاي دلِ شويش را برده بود.خنده به خاطر همه مردگاني كه به خانه برگشته بودند و لب حوض كاشي و زير درخت بيد براي پيرمرد شعر خوانده بودند. از آن شعرها كه نيستي را با هستي تاخت مي‌زند و هواي دل زخمي يك مرد را در زمستان پر از بهار مي‌كند. راستي چه لعبتي بود آلزايمر و چه موهبتي.اينگونه شد كه وجود انساني تهي از شادي كه چين ابروهايش توي ذوق مي‌زد به ناگهان آكنده از تنفس شد تا يك شب آفتابي تنهاي تنها از فرط شعف و دلخوشي هواي پرواز به سرش بزند، ابرها را جابگذارد و از طبقه پنجم يك آپارتمانِ بي‌حوصله خودش را به پايين پرت كند و در نهايت آسمان و زمين به بي‌نهايت سلام  دهد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون