• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4839 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۲ دي

مرگ گرافيك فرهنگي، در موزه هنرهاي معاصر

تورج صابري‌وند

سه دليل كوتاه، كافي است كه چرا رضا عابديني مهم‌ترين چهره «گرافيك فرهنگي» ايران است. نخست كه او سليقه‌ا‌ي دارد كه قدر كمي از آن هم، در ميان گرافيست‌هاي ايران يافت نمي‌شود. اگر در ديزاينِ او اين سليقه را نمي‌بينيد، نظري به لباس‌هاي او بكنيد و قياس كنيد با ديگر گرافيست‌ها. دوم اينكه عابديني به منابعي از فرهنگ تصويري دست يازيده كه در گرافيك ايران هيچ كس جدي سراغ آنها نرفته بود. اگر هم رفته بود، چيز زيادي با خود نياورده بود. مهرها و نقاشي‌ها و رنگ‌هاي زرد روزنامه‌هاي قاجاري گرچه امروز ساده و عادي به نظر ناظران هميشه ناظر مي‌رسد، اما وقتي اين دست يازي با سليقه بي‌نظير او همراه شده، تبديل به چيز ديگري شد و اما سوم اينكه عابديني جسارتي مسلط دارد در خراب كردن و ساختن ساختماني نو.
اين سه بايد با هم مي‌بودند تا حاصل، چنين ساختماني فاخر شود. ورنه كه دست بردن به منابعي كه دم‌دست نيستند يا جسارت در خرابكاري را بسياري دارند، وانمود كردنش هم كار دشواري نيست، اما آنچه كمياب است، همراهي اين سه است و به‌طور ويژه سليقه بي‌نظير او كه در گرافيك ايران كس ندارد. حتي مرتضي مميز هم با آن همه تاثير به پاي او نمي‌رسد، چه رسد به ديگران و حتي نزديكان عابديني.  آن سليقه و آن دست‌يازي و آن جسارت مسلط با هم به راحتي مهم‌ترين چهره «گرافيك فرهنگي» ايران را حاصل شده است. چيزي كه اگر كسي نتواند آن را تحليل كند، كله‌اش سوت مي‌كشد و مي‌گويد او حكما چيزي چون نبوغ دارد. نبوغ كه گزافه است، اما عابديني كاري كرده است كه شايسته چنان ستايشي هم باشد. 
عابديني قدر يافت. انصاف هم همين بود. از قدر او گرافيك ايران هم قدر يافت. گرافيكي كه به واسطه مرتضي مميز هويت پيدا كرده بود با عابديني يك سر و گردن قد كشيد. ديگراني هم بودند البته، يا با گرافيك‌شان جريان جديد را پيش مي‌بردند يا با حضورشان گرافيك ايران را رونق ‌دادند. پوزش كه نام بردن‌شان متن را جاي ديگري مي‌برد. عابديني از وطن با گلايه مي‌رود و چنان چون سينماگران و نويسنده‌ها و موسيقيدانانش ديگر خبر كمتري از آن نبوغ و آن ساختن‌ها شنيده مي‌شود.
اما ناگاه همهمه‌اي بلند مي‌شود در موزه هنرهاي معاصر. حتي بسياري از آنها كه بزرگي عابديني را محترم‌ مي‌دارند هم صداي‌شان بالا مي‌رود، بعضي‌ ديگر بي‌آنكه از نشان و هويت موزه چيزي بگويند، جانب عابديني را مي‌گيرند. حتي  موزه هم پا پس مي‌كشد. عابديني هم تماما در سكوت است، چنان چون هنرمندان بزرگ و اتفاقا مساله محوري دقيقا همين‌جاست.
مساله اصلي نه نشان موزه است، نه عابديني، مساله اصلي هنرپنداري گرافيك است. همين اصطلاح «گرافيك فرهنگي» كه معلوم اين نوشته نيست كه از كجا آمده و مبناي نظري‌اش چيست نشان از همين هنرپنداري گرافيك دارد. نمي‌دانم گرافيست‌ها خود را واقعا هنرمند مي‌پندارند يا خود را هنرمند جا مي‌زنند. عنوان‌هاي جعلي مثل هنرمندان گرافيست، هنر گرافيك يا گرافيك فرهنگي ادامه همين پندارند. گرافيك آرت همه جا هست، اما گرافيك ديزاين چيزي ديگري است. وقتي در ايران مي‌گويند هنر گرافيك منظورشان گرافيك آرت نيست، منظورشان هنر گرافيك ديزاين است. كسي دقت يا حوصله‌اش را ندارد و جامعه در بي‌سوادي و بخشي در رودربايستي، كج‌دار و مريز كار زيادي به كار آن ندارند. 
حاصل هنرپنداري گرافيك اين شده كه گرافيست‌هاي استاد و جوان، مثل هنرمند پندارشته و استدلال‌هاي‌شان شبيه شعر مي‌شود. به هيچ نگراني‌اي در لحظه به هر رنگ و فرم و تصويري معنايي من‌آوردي بدهند. اين رويه، گرافيك ايران را به چنان پرت و پلا گويي رسانده كه استادي يا گرافيستي براي كاري رنگ زرد مي‌گذارد و مي‌گويد زرد رنگ خلاقيت است، استاد ديگري مي‌گويد آبي رنگ خرد است، استادي ديگري مي‌گويد نارنجي رنگ مدرنيته است. يك سينيتزياي آبكي، كل گرافيك ايران را پر كرده. كافي است بپرسيم چرا؟ و هيچ پاسخي نشنويم و تمام كلاس‌هاي دانشگاه پر است از اين پرت و پلاها. عجب است كه چطور اين حرف‌ها را با چنين چهره با اعتماد به نفسي هم مي‌گويند. اما اين نوشته بر آن است كه بگويد پشت اين چهره حق به جانب، ترس بزرگي نهفته است.
ترس از اينكه اگر گرافيك هنر نباشد، پس چيست؟ نكند تمام آبرو حيثيتش از ميان برود. نكند از استادي و هنرمندي سقوط كنند به تكنيسين بازاري؟ اتفاقا با اين همه عنوان فرهنگي و هنري كه به گرافيست‌ها و گرافيك نسبت داده مي‌شود، مي‌بينيم كه عموم‌شان تبديل به همان تكنيسين‌هاي بازاري شده‌اند فقط عنواني فرهنگي دارند. گرافيك ايران چنان از اين وحشت دارد كه حتي نمي‌تواند با آن مواجه شود و درباره‌اش حرف بزند يا فكر كند. پس چيز جديدي هم ياد نمي‌گيرد و پس قدمي هم به جلو نمي‌رود. از پنجاه سال پيش كه مميز آن را به دانشگاه‌ها آورد حتي قدمي هم به پيش نرفته. يك اقامت دايم در همان جايي كه بود. آن زماني هم كه مميز گرافيك را آورد پنجاه سالي از آن نوع طرز تفكر كه در باهاوس راه افتاده بود، گذشته بود. امروز يك قرن از آن گذشته است و هنوز همان شيوه تدريس، همان كارگاه‌ها، همان حرف‌ها، تنها تغيير سليقه‌اي است كه بدتر شده. اين در عقب ماندگي از جمله حاصل همان ترس است.علت اعتراض به نشان موزه هنرهاي معاصر هم ريشه در همين حرف‌هاست. موضوع شكل لوگوي موزه نيست، موضوع اين است كه اين دليل‌هايي كه براي توضيح لوگوي موزه مي‌آوريد، دليلي كافي براي تغيير نشان موزه نيست. نه لوگوي موضوع اثر نقاشي شماست و نه گرافيك هنر است. كار گرافيك تحليل مي‌خواهد، دليل مي‌خواهد. نه اينكه بعد از اتود كردن از چيزي خوش‌تان بيايد و بگوييد كه اين سمبل فلان مفهوم انتزاعي است و بقيه مقهور شوند، يا بياييد بگوييد كه اين زبان شخصي من است و اجازه نمي‌دهم كسي درباره آن نظر دهد يا اگر كسي چيزي گفت اخم كنيد كه من كارم را تغيير نمي‌دهم. اين حرف‌ها و ژست‌ها اگر يك زماني كار مي‌كردند، ديگر كار نمي‌كنند. نسل جديد گرافيك ايران براي اينكه زنده بماند ناگريز از تغييري بنيادين است. بايد از اين حرف‌ها دست بشويد و راه ديگري برود. ورنه همان تكنيسين بازاري خواهد شد. گرافيك ايران امروز تن بي‌جاني بيش نيست. بي‌ينالش در خانه هنرمندان را به ياد آورد، شبيه بقالي سركوچه بود. اين تن بي‌جان را با انجمن و موزه و ژست فرهنگي و اداي هنري نمي‌تواند زنده نشان داد. به زور دست ناصرالدين‌شاه ترور شده را تكان دادن، فقط جنازه آن را به دربار مي‌رساند.
صدايي كه در پروژه موزه هنرهاي معاصر بلند شد، ناقوس مرگ گرافيك فرهنگي ايران بود. حتي اتوريته مهم‌ترين چهره «گرافيك فرهنگي» ايران هم نتوانست مانع آن شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون