متخصصان انستيتو پاستور ايران از سختترين روزهاي زندگي كاريشان ميگويند
اسفند 98: روز مبادا
زهرا چوپانكاره
اول حس تب داشتيم، بعد حس بدن درد، بعد گلويمان يك طوري ميشد، با هر علامتي كه در فهرست ميآمد و در بدنمان حس ميكرديم يكبار غزل خداحافظي سر ميداديم و فكر ميكرديم همين حالا است كه مثل آن تصويرهايي كه مدام دست به دست ميشد نقش بر زمين شويم؛ روز بعد باز همين بساط به راه بود. ما هيچ چيز نميدانستيم، هر كدام يك بطري وايتكس دم دست گذاشته بوديم و در و ديوار خانه و لباسها و ريههايمان را به فنا ميداديم. بسياري از ما در دو ماه ابتداي ورود كرونا به كشور ترسهاي فلجكنندهاي را تجربه كرديم، گاهي هوارزنان راهي بيمارستانها شديم، گاهي گوشي به دست پي دكتر آشنايي ميگشتيم كه بگويد الان چه ميشود و بايد چه كنيم. ما و دنيا همچنان درگير آن پاندمي هستيم كه از نيمه دوم زمستان سال قبل رفته رفته و سنگر به سنگر همه جا را فتح كرد، بيماري و مرگهاي بسيار ديديم اما هر چه گذشت دستكم از آن بار ترسناك ندانستنهايمان اندكي كم شد. اغلب وايتكسها را غلاف كرديم و ماسك به صورت زديم و علايم را روشنتر فهميديم و هر سردردي را مساوي مرگ ندانستيم. در پس همه اين روزها كساني بودهاند كه به موازات پزشكان و كادر درمان، در آزمايشگاه روز و شب را به هم دوختند تا به مدد علم گوشهاي از مبهمترين روزهاي زندگي ما را به دست بگيرند. انستيتو پاستور ايران پيش از اعلام رسمي ورود كرونا به كشور براي روز مبادا داشت آماده ميشد اما يك روز چشم باز كرد و ديد كه اين روز مباداتر از آن بوده كه فكرش را ميكردند. آزمايشگاهنشينان، پژوهشگران و اساتيد و اعضاي هيات علمي ناگهان تبديل شدند به اصليترين دريافت نمونههايي كه هر روز از تمام كشور به سويشان سرازير ميشد. روزهايي كه بخشي از ما به در و ديوار خانه زل ميزديم و از شدت ندانستن زمينگير بوديم، بخشي از نيروهاي پاستور كه از قضا برخي از همان ترسها را تجربه ميكردند بايد به جاي فرار از ويروس تازه، نمونههاي آن را توي لولههاي آزمايش ميگذاشتند و بررسي ميكردند. آميتيس رمضاني، فاطمه فتوحي و تهمينه جلالي سه نفر از چهرههاي علمي انستيتو پاستور ايران هستند كه زمستان سال گذشته زندگي كاريشان زيرورو شد. هر يك از اين زنان در گفتوگو با «اعتماد» از روزها و ماههاي ابتدايي ورود كرونا به كشور گفتند و شكل ترسيدنها و جنگيدنهاي خودشان را شرح دادند. حالا نزديك به يك سال از آن روزها ميگذرد.
من آدم يك سال قبل نيستم
تهمينه جلالي، دكتراي بيوتكنولوژي و هيات علمي بخش آربو ويروس انستيتو پاستور ايران است. آربو نام دستهاي از ويروسها است كه معروفترينشان تب كنگو است. آزمايشگاه آربو ويروس هم يك آزمايشگاه مرجع كشوري است كه سيستم پايشش همواره برقرار بوده اما نهايت فشار كاريشان دريافت و بررسي 1500 نمونه در سال بوده است. اما وضعيت در زمستان سال 98 تغيير كرد؛ وقتي پاي كميته پاسخ سريع پاستور به ميان آمد معلوم بود كه ورق برگشته است. او عضو اين كميته هم هست و وقتي كه حرف كرونا به ميان آمد دست به كار شدند: «جمع شديم، طراحي تست كرديم و پايش بيماري تقريبا از دي و بهمن شروع شد. ما با شروع بهمن در همان آزمايشگاه آربو ويروس، كارهاي تيم پاسخ سريع را زير نظر دكتر آزادمنش شروع كرديم. هسته اوليه شكل گرفت و بعد از طراحي تست شروع كرديم به بررسي نمونههايي كه مركز كنترل بيماريها از كل كشور براي ما پيدا ميكرد. دانشجويان كشورمان كه از ووهان آمدند را در مدت قرنطينه تست كرديم تا اينكه در قم اولين مورد پيدا شد.» آنها يك ماه پيش از اعلام رسمي شيوع كرونا در قم كارشان را شروع كرده بودند. اما اين كار اغلب بررسي يكي، دو نمونه در روز بود كه برايشان ارسال ميشد و بيشتر انرژي صرف بهبود كيفيت فرآيند تستگيري ميشد. هنوز خودشان هم تصور نميكردند سر پيچ بعدي چه حجمي از كار انتظارشان را بكشد. «تصورمان اصلا اين نبود كه قرار است به ظرفيت روزانه 2 هزار تست برسيم. فكر ميكرديم قرار است يك تست را طراحي كنيم و بعد ديگر آزمايشگاههاي آنفلوآنزاي زيادي وجود دارند كه ميتوانند كنار ما قرار بگيرند و ما فقط به آنها بگوييم كار را چطور انجام دهند. نقش خودمان را خيلي موقت ميديدم.» اما اينطور نشد و به قول او «سوپرايز» شدند: «روز اولي كه اولين نمونه پيدا شد، بلافاصله روز بعدش 300 نمونه دريافت كرديم، روز بعدش هزار نمونه دريافت كرديم. يعني هر روز از همه ايران نمونه دريافت ميكرديم در حالي كه ظرفيت و زيرساختمان اين نبود و اصلا چنين نقشي را هم براي خودمان تصور نميكرديم.» مديريت انستيتو پاستور ايران تصميم گرفته بود كه كار انجام شود. از اين نقطهبه بعد آنچه اتفاق افتاد از نظر او با «همت عالي، مديريت خيلي خوب و تيم خيلي خوب» ممكن شد. تيم پاسخ سريع همه مانند او از نيروهاي نسبتا جوان انستيتو پاستور ايران هستند. جلالي متولد 64 است و باقي هم كمي كوچكتر يا بزرگتر از او ايستادند پاي كار: «دريافت نمونه در روزهاي اول خودش يك دغدغه بود. هنوز سيستم اتومات وجود نداشت. نمونهها را با آمبولانس و شرايط خاص ميفرستادند، اينجا نمونهها را دريافت ميكرديم و كد ميزديم و با روشهاي دستي آزمايش ميكرديم.
24 ساعته مشغول كار بوديم تا كمكم دستگاههاي اتومات اضافه شدند و البته اين اتفاق هم شايد ظرف 15 روز افتاد.» همه آنچه تعريف ميكند در عرض همان 30، 40 روز آخر زمستان اتفاق افتاد؛ از زمان دريافت اولين نمونه از قم تا وقتي كه نمونهها مانند گلوله برف غلت خوردند و هر روز چند برابر بزرگتر به دستشان ميرسيدند تا زماني كه دستگاههاي اتومات مستقر شدند و به كمكشان آمدند. به موازات شب و روزهاي آنها كه تقريبا با هم يكي شده بودند و با كار بيوقفه تعريف ميشدند، يك كار مهم ديگر به گفته او راهاندازي شبكه آزمايشگاهي كشور بود تا ديگر تهران تنها مقصد و مرجع تست نمونهها نباشد. نخستين مراكزي كه ميشد روي آنها حساب كرد آنهايي بودند كه قبلا سابقه برگزاري تستهاي Real Time يعني رصد لحظه به لحظه آنفلوآنزا را داشتند. همان روزهاي اول اين مراكز به پاستور آمدند: «يكي از نقشهاي من آموزش به نمايندگان اين مراكز بود كه چطور بايد تستها را انجام دهند. از طرف ديگر بايد به آنها مواد و متريال ميداديم تا تستها را با آنها انجام دهند. بعد هم كار پايش و بررسي كارشان بعد از برگشت به مراكز خودشان بود.» آزمايشگاه مرجع سلامت وزارت بهداشت در اين زمان مشغول نظارت بر روند كاري و كيفيت اين مراكز بود تا هر كدام كه توانستند استانداردهاي لازم تستگيري را اجرا كنند و مهر تاييد به كارشان بزند. اينگونه بود كه دامنه آزمايشگاههاي تست كرونا در كشور گسترده و گستردهتر شد. تعداد اين آزمايشگاهها در حال حاضر به بيش از 300 آزمايشگاه در سراسر كشور رسيده است. حالا اگر يك قدم به عقب برداريم و به روزهايي برگرديم كه نخستين تصاوير «بيماري عجيب» از ووهان برگرديم چه؟ همه ما كه تخصصي در حوزه پزشكي و علوم آزمايشگاهي و ويروسشناسي و غيره نداريم اول شاهد يك ماجرا در خبرها بوديم و سري به تاسف هم تكان ميداديم اما شايد معدودي از ما بودند كه قبل از صددرصد مشخص شدن ماهيت عالمگير اين ويروس فكر ميكرديم كه نوبت ما هم خواهد رسيد. در آن روزها كسي با تخصص و دانش او چه تصوري از شرايط داشت؟ «ما به خاطر ماهيت كار كه ميكنيم آمادگي ذهني براي وقوع پاندمي داشتيم. خود من اصلا سال 2015 يك دوره ويروسشناسي را در هنگكنگ براي مديريت همهگيريها گذرانده بودم. ماهيت كار آربو ويروسها به گونهاي است كه ما هميشه منتظر همهگيري بودهايم. اينكه يكهو يك انفجار ويروسي در يك جمعيتي رخ بدهد. براي همين مدام پايش ميكنيم كه اين اتفاق نيفتد.» براي همين بود كه پيگير كارهاي يكي از همان اساتيد دوره هنگكنگ بود، وقتي همه ژنوم ويروس جديد را شناسايي كردند ميدانست كه با يك ماجراي تازه روبهرو هستيم اما با همه اينها ميگويد كه خودش هم فكر نميكرده كه كار به اينجا برسد: «نميدانم شايد هم خيلي جوان و كم تجربه بودم. الان ديگر آدم پارسال نيستم، الان شايد كوچكترين اتفاقات را خيلي بزرگتر و نزديكتر ببينم.» بعد حرف ترس به ميان ميآيد، ترس كه ميگوييم در واقع در مورد ترس اسفند تا فروردين حرف ميزنيم، آن هفتههايي كه هر كدام از ما به خبرها چسبيده بوديم و فكر ميكرديم كرونا يعني آدم ناگهان وسط خيابان مثل برگ خزان بيفتد. انبوهي خبر راست و ناراست به دستمان ميرسيد و از فكر اينكه چه اتفاقي دارد ميافتد و از حجم تمام ناآگاهيهايي كه داشتيم وحشتزده ميشديم. متخصصان آيا چنين ترس و ابهامي را تجربه كردهاند؟ خود او فكر كرده بود كه حالا چه بلايي سرمان ميآيد؟ «ببينيد آن چيزي كه براي من ملموس و محسوس بود اين بود كه ما نميدانيم چه اتفاقي دارد ميافتد. ميدانستيم كه ويروس است و تنفسي است و ميتوانستيم پيشبيني كنيم كه چقدر ممكن است گسترده شود. اما اين چيزهايي كه الان داريم ميبينيم خيلي مجهول بود اتفاقا حالا كه علامت سوالها كمتر شده ترس بيشتر شده چون مثلا ميبينيم عوارض بيماري گاهي مثلا تا هفت ماه با كسي كه مبتلا شده بود ميماند. الان ميبينيم حق داشتيم كه اگر ميترسيديم.» آن موقع حس پررنگتر اين بود كه «من ميتوانم مفيد باشم». حجم و اهميت كارشان خيلي وقتها وقتي براي نشستن و ترسيدن باقي نميگذاشت. تنها زماني كه به خانه ميرسيد چند ساعتي وقت استراحت داشت و البته آن ترسهايي كه ما تجربه كرديم هم به نوعي در همين زمانها بود كه به سراغش ميآمد: «من بچه ندارم اما وقتي به خانه ميرسيدم همسرم پر از سوال بود، ميخواست بداند كه مثلا مادرهايمان بايد چه كار كنند. اينها يكهو من را از آن حس جنگنده بودن ميآورد به دختر يك خانواده بودن و آن موقع خيلي ترسناك بود. يا برادرزادههايم كه عاشقانه دوستشان داشتم مدام دغدغهام بودند. يعني همان ترسي كه شما تجربه كرده بوديد را من هم در آن وقتها تجربه ميكردم. با اين حال نقش جنگنده بودن به كمكمان ميآمد. من خيلي از همسرم ممنونم. خيلي به من فرصت داد كه همان نقشي كه ميخواهم را ايفا كنم.»
نبرد با دشمن نامرئي
آميتيس رمضاني، متخصص عفوني و استاد بيماريهاي عفوني است، مديرگروه تحقيقات باليني انستيتو پاستور ايران و دبير انجمن متخصصان عفوني ايران. اغلب فعاليتهايش در انستيتو پاستور ايران تا قبل از كرونا فعاليتهاي پژوهشي با تمركز بر بيماريهاي ويروسي بود. از همان زماني كه اپيدمي شروع شد (و قبل از آنكه تبديل به پاندمي شود) نگرانيهايي به وجود آمده بود كه شايد پاي بيماري به كشورمان برسد. وقتي كه آن نگراني به واقعيت پيوست نوع كار دكتر رمضاني هم مانند بسياري از همكارانش در انستيتو پاستور ايران تغيير كرد. تا پيش از آن ميگويد كه تقريبا تمام بيماريهايي كه با آنها سروكار داشت شناخته شده بودند و رويه تشخيص و درمان هم همينطور، بعد با انبوهي از مجهولات روبهرو شدند: «اولين مشكل اين بود كه اطلاعاتمان در اين مورد بسيار كم بود و دومين مشكل هم اينكه يكسري اطلاعات جعلي داشت به راحتي در جامعه منتشر ميشد كه همه اينها سبب انحراف مردم ميشد و افزايش دغدغههاي ما. در آن روزها دو اولويت در برابر ما قرار گرفت: اول نجات جان مردم و بعد هم نجات جان همكاران، خودمان و خانوادههايمان.» بيماري مانند انفجاري بود كه نه تدريجي كه ناگهان از راه رسيده بود و براي همين او شرايط روزهاي مواجهه اوليه با بيماري را به «جنگ» تعبير ميكند: «فقط ما دشمنمان را نميديديم، اصلا نميدانستيم بايد با آن چه برخوردي داشته باشيم. هر روز در بيمارستانها تعدادي از بيمارها از دست ميرفتند و هر چند وقت يكبار هم پزشكان و پرستاران و يكي از اعضاي كادر درمان جانشان را از دست ميدادند. شرايط روحي خيلي سختي برايمان ايجاد شده بود.» براي همين است كه ميگويد اولين اقدامي كه بايد انجام ميدادند اين بود كه «خودمان را جمع كنيم و ببينيم چه بايد بكنيم.»
كار تيمي شروع شد تا با يكي از بزرگترين مشكلات آغاز پاندمي رودررو شوند؛ مراجعه سيل جمعيت به بيمارستانها، مراجعه كساني كه سالم بودند و فقط خودشان را در معرض جمعيت و ويروس قرار ميدادند. اين هجمه هم البته به دليل نبود اطلاعات كافي بود. براي همين كار از آگاهي بخشي (با همان ميزان اطلاعات در دسترس جامعه پزشكي) بود: «تلفنها خود انستيتو پاستور ايران بود، يكسري تلفنهاي همراه را هم در اختيار سايت انستيتو قرار داديم و اجازه داديم در فضاي مجازي منتشر شود و دست به دست شود تا مردم به ما دسترسي داشته باشند. هدفمان اين بود كه كساني كه به دليل نگراني مراجعه ميكردند غربالگري كنيم كه سالمها به بيمارستان نروند كه آلوده نشوند و كساني كه علايم خفيف دارند هم منزل بمانند تا ديگران را آلوده نكنند. فقط افرادي را شناسايي ميكرديم كه نياز داشتند سريع به بيمارستان ارجاع داده شوند.» وقتي حجم افراد اضافه كم ميشد، به بيماران سرويس بهتري تعلق ميگرفت.
با وجود همه مراقبتها و مواظبتها عاقبت خودش و اعضاي خانوادهاش هم به كرونا مبتلا شدند. در زمان خانهنشيني و قرنطينه هم جواب آزمايشها و سيتياسكن بيماران و آموزش براي نحوه مصرف داروها را از طريق گوشي همراه در دستش انجام ميداد چون زمان ابتلايش مهر ماه بود، پيك دوم بيماري با ميزان سرايت گسترده از راه رسيده بود و باز هم به حداقل رساندن فشار مراجعههاي حضوري به بيمارستانها در اولويت قرار گرفت. مهر ماه خودش ديگر ميتوانست از نقش پزشكي يك قدم آنطرفتر برود و حالا در نقش بيمار مبتلا به كوويد19 قرار بگيرد. آيا ترس و نگرانيهاي پزشك مبتلا هم مانند سايرين است؟ «وقتي اطلاعاتتان كامل باشد و سير بيماري را بدانيد و در ضمن دقيقا بدانيد در چه مرحلهاي ممكن است تشديد شود ممكن است اين اطلاعات زياد هم خيلي خوب نباشد. اين بيماري در اغلب مريضها دو مرحله دارد؛ مرحله اول هفته اول است كه اغلب افراد آن را به خوبي ميگذرانند و كمي تب و بدن درد و علايم گوارشي پيدا ميكنند و ميگذرد. مرحله دوم هفته بعدي است كه تشديد علايم هست و مرحله جديتر بيماري است و آن مشكلات تنفسي و روزهاي خطرناكتر در اين مرحله است. وقتي اطلاع داشته باشي، كمي در مورد علايمت حساستر ميشوي. اما تمام سعيام اين بود كه در اين مراحل همان توصيهاي كه به بيماران ميكردم عملي كنم: حتما ارتباط تلفنيتان را با دوستان و خانواده حفظ كنيد و سعي داشته باشيد در مرحله شديد علايم از خبرهاي كرونايي دور بمانيد و استرستان را كم كنيد. استرس باعث تشديد بيماري ميشود.»
بعد از دو هفته با وجود اينكه كمي بيمارياش شديد شد بدون بستري شدن از آن عبور كرد اما پسر و همسرش بعد او گرفتار شدند. يكي از بزرگترين ترسهايي كه پزشكان، متخصصان و كساني كه به هر نوعي بايد به كارشان در محيط بيمارستاني و آزمايشگاهي ادامه ميدادند، با آن روبهرو بودند: ابتلاي عزيزان. درگيري اخلاقي و دوراهي بين كمك به بيماران يا مراقبت از كساني كه دوستشان دارم. او با اين دغدغه چطور مواجه شد؟ «از زماني كه كرونا آمده من، پدر و مادرم را نديدهام. اما همسرم چون پزشك است شرايط مشابه من را دارد و پسرمان هم كه به هر حال در خانه بود. وقتي من مبتلا شدم پسرم بايد از من مراقبت ميكرد چون نميخواستيم كسي ديگر را در معرض قرار بدهيم. پسرم 18 ساله است و وقتي نياز به مراقبت بيشتري داشتم تماسش با من بيشتر شد و به اين ترتيب مبتلا شد و بعد او هم همسرم. اما فكر ميكنم ما ناچاريم، سوگندي خوردهايم و مجبوريم كمي قرباني شويم. به هر حال خانوادههايمان صدمه ميبينند اما خب همسرم به خاطر شرايط مشابه كاري كاملا درك ميكرد و توانستيم اين موضوع را پشت سر بگذاريم.» در تمام مدت ابتلا و قبل و بعدش پسر تازه در حال پا گذاشتن به جواني در معرض انبوهي از مكالمات در مورد كرونا قرار گرفت. از گفتوگوهاي پدر و مادرش تا مكالمههاي تلفني او با بيماران و رسانهها و غيره. راهكاري كه پسرش براي گذر از اين شرايط برگزيد اين بود كه تبديل به رسانهاي براي اطلاعرساني به دوستانش شود: «تمام حرفهايي كه از ما ميشنيد را ياد گرفته بود و به دوستانش آموزش ميداد كه مثلا چطور بايد رعايت كنند. اينكه چطور بايد ماسك بزنند و حتي اينكه چطور بايد از الكل براي ضدعفوني استفاده كنند. بعد از مدتي به اين نتيجه رسيده بود كه نگران بودن كمكي نميكند و بايد در كنار ما يك قدمي بردارد.»
بنا بر كار داوطلبانه بود
فاطمه فتوحي، متخصص ويروسشناسي است و رييس بخش آنفلوآنزا و ويروسهاي تنفسي شايع در انستيتو پاستور ايران است. آزمايشگاه همكار مرجع آنفلوآنزا در پايش بيماري آنفلوآنزا با آنها همكاري دارد و در طول سال نمونه برايشان ارسال ميكنند تا نوع آنفلوآنزاها مشخص شود. سامانه الكترونيكي آنفلوآنزا سالها است كه در كشور ايجاد شده و اين اطلاعات در آنجا جمعآوري ميشود و ارتباط به مراكز درماني از اين طريق بوده است. 10 سال گذشته اين يكي از كارهاي معمول او و همكارانش بوده و از قضا همين شبكه به هم پيوسته بود كه در بحث كرونا به كمكشان آمد.
پيش از كرونا تمركز آنها روي آنفلوآنزا بود، سالهايي هم پيش ميآمد كه تعداد نمونههاي آنفلوآنزا زياد ميشد و وقتهايي پيش ميآمد كه روزانه 100 نمونه برايشان ارسال ميشد و كار سنگيني بود كه آخر هفتههاي يكي، دو كارشناس را هم ميگرفت در سريعترين زمان ممكن پاسخ تست اين نمونهها داده شود. با وقوع كرونا، قبل از اينكه دامنه بيماري به ايران برسد تيم واكنش سريع وارد عمل شد، آمادهباشي كه به عنوان نمونه هنگام شيوع ابولا هم داده شده بود. كار در آن مرحله هنوز در مرحله بايدها و شايدها بود، كيتهاي تست سازمان بهداشت جهاني هنوز نرسيده بود و بررسيهاي آنها هم همانگونه كه دكتر جلالي پيشتر اشاره كرد، مبتني بر چگونگي تستگيريهاي احتمالي بود. او هم 24 تا 48 ساعت اول پس از اعلام اولين مورد تشخيص داده شده كرونا را اينگونه به ياد ميآورد: «روز بعد، روز تعطيل با صف طويلي از نمايندگان مراكز درماني شهرستانها با تعداد زيادي نمونه كه اصلا نميدانستيم بايد چه كنيم. نمونههاي تنفسي با نمونههاي ديگر فرق ميكند چون عفونت تنفسي است، شرايط دريافت نمونهاش هم متفاوت است و بايد بيشتر دقت كنيم. زنگ زديم بچهها آمدند و تمام امكانات بخش را اختصاص داديم و شروع كرديم به نمونهگيري.» آمد و رفت در آن روزهاي اول چنان زياد شده بود كه از برخي همكارانشان كه كارهايي غير از كرونا داشتند خواهش كردند فضايشان را به آنها اختصاص دهند تا جاي كار كردن داشته باشند. ديگر روزهاي كار آرام به دور از مواجهه با سايرين گذشته بود. نيروها و توان آنها براي دوران اوجهاي آنفلوآنزا و 100 نمونه در روز بود، به فاصله چند روز ديدند بايد از پس هزار نمونهاي كه در روز به دستشان ميرسيد برآيند. اين را بايد اضافه كرد به موج تشويش روزهاي ابتدايي شروع همهگيري در ايران و ترس از جان خانوادهها. فتوحي ميگويد بنا را بر كار داوطلبانه گذاشتند تا اگر كسي مثلا به دليل زندگي با والدين كهنسال معذوريتي دارد، در فضاي بخش نمونههاي كرونا قرار نگيرد: «يك تيم 10، 12 نفر شديم كه وقتي 8 صبح كار را شروع ميكردند گاهي تا 10 شب فقط مشغول ثبت نتيجه نمونهها بودند چون اگر يك خطاي كوچك پيش ميآمد تمام زحمات بچههاي بخش تست به هدر ميرفت. واقعا براي اين حجم از نمونه آمادگي نداشتيم اما همكارانمان از خود گذشتگي كردند. بچههاي خدماتي هم خيلي به ما لطف كردند.» ميگويد در تمام اين مدت يكي از كمكهاي خود انستيتو پاستور ايران اين بود كه ماسك و كاورهاي محافظتي را «بيدريغ» دراختيارشان قرار ميداد. اين وضعيت كار شبانهروزي تا ماه رمضان ادامه داشت و برخي نيروهاي داوطلب از دانشگاههاي علوم پزشكي هم به كمكشان آمدند. حالا اين نقش ديگر به كنترل كيفي و هدايت تبديل شده است. انستيتو و متخصصانش به همان روال كاري خود بازگشتهاند و ميگويد خوشبختانه به خاطر رعايتهاي دوران كرونا ديگر موارد آنفلوآنزا نسبت به سالهاي گذشته به صورت چشمگيري كاهش داشته است.
سال 94 بود كه يك اپيدمي خيلي بد آنفلوآنزاي نوع A داشتيم. در طول دو، سه ماه نزديك دو هزار نمونه را مجبور شديم تست كنيم و به نظرمان ميآمد كه چه كار سنگيني را انجام دادهايم. اما پارسال تازه فهميديم كار سنگين يعني چه. اين امتحاني بود كه بر سر راه پاستور قرار گرفت و خوشحالم بگويم كه پاستور سربلند و موفق از اين امتحان بيرون آمد. روزي كه ما شروع كرديم به نمونه گرفتن اصلا نميدانستيم بايد چه كنيم اما واقعا همه چيز را به جان خريده بوديم؛ احتمال ميداديم هر اتفاقي برايمان بيفتد اما كار را زمين نگذاشتيم.»