• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5125 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۶ دي

هفته يان پالاش

مرتضي ميرحسيني

نامش يان پالاش بود. بيست يا حداكثر بيست‌ويك سال بيشتر نداشت و در مدرسه اقتصاد پراگ تحصيل مي‌كرد. از تجاوز نظامي شوروي به كشورش، از تحميل حكومتي دست‌نشانده  و از اختناق و سركوبي كه پس از آن حاكم شد، خشمگين بود. اما از اينكه صداي ناراضيان شنيده نمي‌شد، از اينكه بسياري سكوت كرده و بسياري ديگر خودشان را به آن راه زده بودند، بيشتر خشمگين بود. تصميم به انجام كاري داشت. چه كاري؟ بعد از چند هفته كشمكش دروني، تصميم خودش را گرفت و دلايل و انگيزه‌هايش را روي كاغذي يادداشت كرد. نوزدهم ژانويه 1969 با كيسه‌اي پلاستيكي در دست به ميدان ونسسلاس در مركز شهر پراگ رفت و جلوي ساختمان تئاتر ملي چكسلواكي ايستاد. تا ساعت 4 منتظر ماند و بعد از داخل كيسه‌اش بطري بنزين را بيرون كشيد و آن را روي سر و بدن خودش خالي كرد. سپس كبريت كشيد و خودش را آتش زد. آتش در لحظه زبانه كشيد و شعله‌هايش او را بلعيدند. يان پالاش آن روز و آنجا نمرد، اما 85 درصد بدنش سوخت. او را - كه از شدت درد بيهوش شده بود - به بيمارستاني در آن نزديكي بردند و بستري‌اش كردند. نزديك به سه شبانه‌روز درد كشيد و بعد از دنيا رفت. در يادداشتي كه از خودش به جاي گذاشت، نوشته بود من به ظلم و سركوب معترض بودم و راه ديگري جز قرباني كردم خودم براي نشان دادن اين اعتراض (اعتراض به تجاوز شوروي و اشغال كشورم و بي‌تفاوتي عمومي) پيدا نكردم. جسدش را در گورستان اولشاني در پراگ خاك كردند. كمونيست‌هاي حاكم بر چكسلواكي اميدوار بودند ماجرا با تدفين بي‌سروصداي اين جوان به پايان مي‌رسد و هيجان ناشي از اعتراض او هم به زودي فروكش مي‌كند، اما چنين نشد. بخشي از مردم او را شهيد و قهرمان ناميدند و قبرش را به زيارتگاهي ملي تبديل كردند. حكومت سه، چهار سالي وجود اين زيارتگاه را تحمل كرد، اما بعد دستور به تغيير محل تدفين پالاش داد. جنازه را از قبر بيرون كشيدند، سوزاندند و خاكسترش را در ظرفي ريختند و براي مادرش - كه در شهر وشتاتي زندگي مي‌كرد - فرستادند. خاكستر پالاش را يك‌سال بعد، دوباره، اين‌بار در وشتاتي به خاك سپردند. اين جابه‌جايي قبر، از تجمعات اعتراضي در گورستان اولشاني جلوگيري كرد و حتي با گذشت زمان، بسياري نام پالاش و دليل خشم و اعتراض او را از ياد بردند. اما همه او را فراموش نكردند و خونش - برخلاف انتظار كمونيست‌هاي حاكم و نيروهاي پليس مخفي چكسلواكي - سرد نشد. دو دهه گذشت. كمونيست‌ها در قدرت باقي ماندند و به قول ويكتور شبشتين هيچ دليلي براي واگذاري يا تقسيم قدرت به مخالفان پيدا نكردند. اما اواخر دهه 1980 كه نشانه‌هاي زوال كمونيسم در اروپاي شرقي آشكار شده بود، اپوزيسيون چكسلواكي از پانزدهم تا بيست‌ويكم ژانويه 1989 را «هفته يان پالاش» ناميدند و هر روز تظاهرات اعتراضي برپا كردند. برگزاري هفته يان پالاش و خشونت پليس در سركوب تظاهرات بود كه فضاي سياسي و اجتماعي چكسلواكي را زيرورو كرد. به قول يكي از معترضان «اكثريت مردم تا پيش از اين زمان، بي‌تفاوت بودند و در يك حالت سستي شبه‌مرگ به سر مي‌بردند. حالا بسياري از عابران و رهگذران، با مشاهده خشونت و بي‌رحمي پليس، صداي اعتراض خود را عليه آنها بلند، و از تظاهرات‌كنندگان حمايت كردند.» اينچنين بود كه هفته يان پالاش، به يكي از مراحل فروپاشي قدرت كمونيست‌ها در چكسلواكي تبديل شد و دو دهه بعد از خودكشي اعتراضي دانشجوي مدرسه اقتصاد پراگ، جامعه را به خيزش برانگيخت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون