• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5486 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۲۸ ارديبهشت

راينهارت كوزلك، تاريخ‌نگري بيگانه در سرزمين تاريخ‌نگاري در گفت‌وگو با عيسي عبدي

جست‌وجوي امكان‌هاي ديگر در تاريخ

محسن آزموده

راينهارت كوزلك (2006-1923) نظريه‌پرداز تاريخ و انديشمند آلماني در ميان كتابخوان‌هاي ايراني نسبتا ناشناخته است. جواد طباطبايي از نخستين پژوهشگران ايراني بود كه در برخي از نوشتارها و گفتارهايش به نام و انديشه‌هاي او اشاره كرد و از تاريخ مفهومي سخن به ميان آورد. تاريخ مفهومي آن‌طوركه عيسي عبدي نوشته، از نيمه دوم قرن بيستم به اين سو و در واكنش به سير فلسفه تاريخ عصر روشنگري، تاريخ فكري و همين‌طور در نقد آرمان شهرگرايي و نگاه خطي به تاريخ در آلمان شكل گرفت و مي‌توان آن را در يك نگاه كلي بخشي از معرفت‌شناسي برآمده از چرخش زباني دانست. اين شاخه جديد با پرداختن به سير دگرگوني مفاهيم در پيوند با زمينه تاريخي، بر آن است شالوده‌هاي جديد براي تاريخ‌نگاري و چارچوب متفاوتي براي مفهوم تاريخ ارايه دهد. در سال‌هاي اخير خوشبختانه در كنار مقالاتي درباره كوزلك، بعضي از آثار او هم به فارسي ترجمه شده است، از جمله كتاب «تاريخ تحول مفهوم بحران: مقدمه‌اي بر مفاهيم بنيادين تاريخي» با ترجمه بهنام جودي (نشر گام نو) و «تاريخ مفهومي: بنيان‌هاي نوين نظريه تاريخ» با ترجمه عيسي عبدي (نشر فرهامه). كتاب اخير مجموعه يازده مقاله از كوزلك است كه به اعتقاد مترجم نمايانگر خطوط اصلي فكري و دغدغه‌هاي او در نظريه تاريخ است و براي آشنايي با برخي از مفاهيم كليدي انديشه كوزلك چون لايه‌هاي زماني، شتاب تاريخي، فضاي تجربه و افق انتظار، ناهمزماني‌ها و همزماني‌ها و ساختارهاي تكرار در زبان و تاريخ سودمند. با عيسي عبدي تاريخ‌پژوه و مترجم اين كتاب گفت‌وگويي صورت داديم كه از نظر مي‌گذرد.

  
  در ابتدا و براي آشنايي كلي مخاطبان به اختصار بفرماييد كه راينهارت كوزلك كيست؟ اهل كجاست؟ كجا و چه درسي خوانده؟ در چه سنتي پرورش يافته و اهميت انديشه‌هاي او در چيست؟
راينهارت كوزلك يكي از مهم‌ترين و شايد بزرگ‌ترين مورخ و نظريه‌پرداز تاريخ در آلمان بعد از جنگ جهاني دوم است كه در دانشگاه هايدلبرگ به تحصيل همزمان در تاريخ، فلسفه و جامعه‌شناسي پرداخت و در دهه 1950 با دفاع از پايان نامه دكترايش با عنوان «نقد و بحران» عملا وارد عرصه تعاملات دانشگاهي شد. او پس از آن از دهه 1970 به تدريس در دانشگاه بيلفلد روي آورد. كوزلك در فضاي جنگ جهاني دوم زيست و در آن جنگ در قامت سرباز حضور يافت و پيامدهاي تراژيك، تلخ، خونبار و ضد انساني‌اش را از عمق دل و جان درك كرد. او در ابعاد ژرف اين فاجعه و اعماق تجربيات روحي و رواني‌اش غوطه‌ور شد تا آن را بكاود و نظريه تاريخش را از دل آن فاجعه جست‌وجو كند. او همچون هانا آرنت نگاه انتقادي و دردمندانه‌اي به دستاوردهاي پيش‌بيني‌ناپذير تاريخ روشنگري و برآمدن توتاليتاريسم و نازيسم دارد. مهم‌ترين دغدغه كوزلك فهم چرايي فاجعه جنگ جهاني در آلمان است. او در واقع از افكار و ديدگاه‌هاي تعدادي از انديشمندان زمان خود به خصوص كارل اشميت، هانس بلومبرگ، كارل لويث، هايديگر و گادامر متاثر بوده است. با اينكه شاهكار 8 جلدي‌اش را با همكاري انديشمندان و مورخاني چون اتوبرونر و ورنر كونزه با محوريت تاريخ آغاز كرد. او را غالبا تاريخگري بيگانه در سرزمين تاريخ‌نگاري قلمداد مي‌كنند. شايد به همين دليل برخاسته از مكتب خاصي نبوده است. تنها مي‌توانيم بگوييم نظريه او برآمده از انديشه‌هاي تعدادي از انديشه‌وران زمانه و تجربيات جنگ جهاني دوم است. او در كتاب نقد و بحران به نقد فلسفه تاريخ روشنفكري و شكل‌گيري دولت مطلقه مي‌پردازد كه زمينه را براي توسعه ايدئولوژي‌هاي ويرانگر مانند نازيسم هموار كرد. يعني مي‌خواهد به اين پرسش پاسخ دهد كه چه شد از درون روشنگري و انقلاب فرانسه، جنگ‌هاي ويرانگر و ايدئولوژي‌هاي ضد انساني برآمد؟
  تاريخ مفهومي كه مهم‌ترين نظريه‌پرداز آن كوزلك است، به چه معناست و چه تفاوتي با تاريخ انديشه‌ها يا تاريخ نظريه‌ها يا تاريخ متفكران دارد؟
شايد به اين راحتي نتوان همه مقولات فكري نهفته در تاريخ مفهومي را در يك تعريف گنجانيد. تاريخ مفهومي گرايشي نوين از تاريخ است كه به تحول معنايي مفاهيم محوري مانند مردم، دولت، اصلاح، اقتدار و... به صورت در زماني و همزماني مي‌پردازد. اما بايد توجه داشت كه بين مفهوم و كلمه تفاوت وجود دارد. يك مفهوم در طول زمان شكل مي‌گيرد و در قالب يك واژه نمي‌گنجد. گاهي يك مفهوم، شبكه‌اي از كلمات مرتبط به هم را دربردارد. مفاهيم بخشي از جهان هستند و جهان با آنها تحول پيدا مي‌كند. از همين رو تبيين تحولات مفهومي راهي براي فهم تاريخ اجتماعي باز مي‌كند. يعني مطالعه تحولات مفهومي در واقع شكلي از مطالعه تاريخ تحولات اجتماعي، فرهنگي و سياسي است. همين نشان مي‌دهد كه تاريخ مفهومي علاوه بر داده‌هاي زبان‌شناختي، در واقع از داده‌هاي اجتماعي و فرهنگي بهره مي‌گيرد. به عبارت ديگر تاريخ مفهومي يك روش بينارشته‌اي براي مطالعه مفاهيم تاريخي به شكل همزماني و درزماني در پيوند با تجربه و زمينه اجتماعي است. وقتي معناي يك مفهوم را در ارجاع به كاربردهاي آن در زمينه تاريخي‌اش مطالعه مي‌كنيم درمي‌يابيم كه چگونه در جهان بيرون كاربرد پيدا مي‌كند. شناخت مفاهيم به شناخت حوزه تجربي هم كمك مي‌كند يعني تجربيات گذشتگان از طريق مفاهيم به زمان حال و اكنون ما انتقال مي‌يابد. تحول مفاهيم همچنين بازتاب‌دهنده تحول در فضاي تجربه و شكل‌گيري انتظارات جديد است. لذا در يك نگاه كلي مي‌توان گفت كه از نظر كوزلك چگونگي ِ تحول و دگرگوني اين مفاهيم به شناخت بهتر مدرنيته و دنياي كنوني كمك خواهد كرد.  او باور دارد كه با بررسي تحولات مفهومي به شناخت تحولات دوران مدرن و شكاف آن با قرون وسطي دست يافته است. با اين رهيافت، مفاهيم در زمينه‌هاي تاريخي‌شان درك مي‌شوند اما همواره در حال تحول هستند. مفاهيم ‌زاده مي‌شوند؛ رشد مي‌كنند دچار افول مي‌شوند و برخي هم مهجور مي‌مانند. مفاهيم باهم كشمكش پيدا مي‌كنند و برخي مفاهيم توسعه پيدا مي‌نمايند. اين كشمكش‌هاي مفهومي دنياي سياسي و اجتماعي را در برگرفته‌اند.  رويكرد كوزلك نوعي معناشناسي تاريخي در پيوند با زمينه‌هاي تاريخي به شمار مي‌آيد. اما پيوند زبان و واقعيت تاريخي ابهام‌ها و مسائل هرمنوتيك و تاويلي خاص خودش را دارد. كوزلك با تكيه بر سنت هرمنوتيك و فلسفه قاره‌اي علاوه بر زبان، در واقع به پيشازبان يا مقولات فراتاريخي اهميت مي‌دهد. او اين مقولات را براي طرحي جديد از نظريه تاريخ مورد توجه قرار داده است. رابطه زبان و تاريخ هميشه به هم ترجمه‌پذير نيستند زيرا كم و كاست‌هاي متقابل را در ترجمه به همديگر نشان مي‌دهد. از اين رو كوزلك معتقد است كه تاريخ و امكان‌هاي تاريخي هميشه فراتر از زبان هستند. مقولات صوري و متافيزيكي كه پيشازباني هستند مانند بيرون و درون (دوست و دشمن)، بالا- پايين (ارباب- بنده) و... از پيش و به صورت پيشيني بر زبان تاريخي و امكان‌هاي تاريخي تاثير مي‌گذارند. آنچه تاريخ مفهومي را از تاريخ انديشه متمايز مي‌كند مساله زمينه‌مندي و توجه بيشتر به زمينه‌هاي عيني تاريخ و به خصوص تحول مفاهيم بنا به شرايط و زمينه‌هاي تاريخي است. معمولا در تاريخ انديشه و تاريخ متفكران زمينه‌هاي خاص تاريخي به شيوه تاريخ مفهومي براي فهم تحولات مفاهيم مورد توجه قرار نمي‌گيرد. وقتي كوزلك از سرشت مدرنيته صحبت مي‌كند نمي‌تواند جداي از زمينه اجتماعي و تاريخي آلمان و كشمكش‌هاي مفهومي درون زمينه تاريخي به آن بپردازد. از منظر ديگر مي‌توان گفت كه براي نمونه تاريخ فكري مكتب كمبريج تقريبا در نظريه سياسي محدود مي‌شود اما تاريخ مفهومي طيفي از رشته‌هاي مختلف و رويكردهاي فراگيرتر و چندجانبه‌تر را در بر مي‌گيرد و از برخي جهات هم به تاريخ اجتماعي نزديك مي‌شود.
  شما در كتاب اشاره كرده‌ايد كه كوزلك بر شانه متفكراني چون هايدگر و گادامر ايستاده و چنان كه در مقدمه كتاب هم اشاره شد، اين جريان در واكنش به سير فلسفه تاريخ روشنگري و پيشرفت باوري آن طرح شده است. اگر ممكن است درباره اين سنت فكري توضيح دهيد.
بله همين طور است. در حقيقت مدرنيته و فلسفه تاريخ روشنگري مهم‌ترين حوزه انتقادي كوزلك است. كتاب نقد و بحران وي تصوير گويایي از ديدگاه و رويكردش به روشنگري را نشان مي‌دهد. شايد از درون همين كتاب بود كه او به مفهومي جديد از تاريخ رسيد كه بازتاب‌دهنده ويژگي دوران مدرنيته است. وي معتقد است كه متفكران بعد از انقلاب فرانسه بذرهاي تنش سياسي دوران مدرن را پراكندند. در قرن هجدهم به تدريج يك فضاي اتوپيايي فارغ از درك درست واقعيت‌هاي تاريخي و سياسي رقم خورد. ادامه اين وضع به‌طور متناقض‌نما به بحران‌هاي مدرن، نازيسم و كمونيسم، جنگ سرد و... دامن زد و ناخواسته به رشد و پيدايش ايدئولوژي‌هاي مدرن و جنگ‌هاي جهاني انجاميد. اين وجه از ديدگاه كوزلك براي درك مفهوم جديدي از تاريخ اهميت فراوان دارد زيرا او معتقد است فلسفه تاريخ برآمده از روشنفكري اروپا بدون توجه به ماهيت لايه‌اي زمان تاريخي و بدون در نظر گرفتن تنوع واقعيت‌هاي تاريخي يك سير خطي براي پيشرفت و ترقي باوري غايت انديشانه بود كه از درون آن نوعي واكنش تدريجي در قالب نقد ايجاد شد. در كل، از نظر كوزلك هدف نقد، جست‌وجوي امكان‌هاي ديگر در تاريخ است لذا بحران را دامن مي‌زند. انتشار كتاب نقد و بحران او در 1959كه رساله دكترايش بوده، گواهي بر آن است.
  برخي منتقدان معتقدند كه كوزلك سخت متاثر از كارل اشميت است و همچون او مي‌كوشد مشروعيت و اصالت دوران مدرن را زير سوال ببرد و خاستگاه‌ها و ريشه‌هاي انديشه مدرن را به الهيات قرون وسطايي بر مي‌گرداند. ارزيابي شما از اين ادعا چيست؟
اين مساله؛ يعني پيوندهاي الهيات و فلسفه تاريخ روشنگري ظاهرا پيش از كوزلك جريان داشته و فقط به كوزلك منحصر نمي‌شود اما روي هم رفته به نظرمي‌رسد كه وي براي پردازش دستگاه مفهومي خود از كارل اشميت بسيار متاثر بوده است البته اين بدان معنا نيست كه از كارل لويث يا فرضا بلومبرگ و ديگران كمتر متاثر بوده است. اگر بر مقالات كوزلك تمركز بيشتري بكنيم و مقولات و ايده‌هاي او را رصد نماييم متوجه مي‌شويم كه ميان كارل اشميت و كوزلك پيوندهاي تنگاتنگي وجود دارد. براي نمونه يك گزاره كليدي از اشميت كه در آثار منتقدان يا طرفداران او مورد استناد قرار گرفته بر مدار دنيوي شدن مفاهيم و كشمكش مفاهيم مي‌چرخد. اشميت مي‌گويد «همه مفاهيم نظريه دولت مدرن، مفاهيم دنيوي شده الهيات هستند». اينجا با مفهومي روبرو مي‌شويم با عنوان آخرت‌شناسي دنيوي شده يا گيتي‌گرايي. در الهيات تقابل‌هايي مانند تقابل مومن و كافر و در واقع مقولاتي ميان بيرون و درون و... وجود دارد. در الهيات غايت‌هايي براي نجات و رستگاري از پيش مقدر است و حركت كلي تاريخ و كنش‌هاي بشري به آن سو رهنمون است. كوزلك در تحليل و نقد دوران روشنگري معتقد است كه تقابل‌هاي كليسايي به تدريج با فلسفه مدرن تاريخ كمرنگ شد و غايت‌شناسي نجات و رستگاري الهياتي در قالب ترقي اين جهاني معنا يافتند و بسياري از مفاهيمي كه در الهيات بودند در دوران مدرن رنگ دنيوي گرفتند. با توجه به مطالب و مفروضه‌هاي بالا به نظر مي‌رسد كه كوزلك درونمايه‌هاي فكري مشترك با كارل اشميت دارد ولي ظاهرا برخي از مفاهيم اشميت را براي دستگاه نظري خود به كار گرفت ولي ديدگاه‌هايش به اشميت محصور نشد.
  شما در مقدمه كتاب نوشته‌ايد كه ايده‌هاي كوزلك از جانب تاريخ‌پژوهان بيش از ايده‌هاي فوكويي مورد توجه قرار گرفته، شاهدتان براي اين مدعا چيست و چرا فكر مي‌كنيد ايده‌هاي كوزلك بهتر مي‌تواند به تبيين و توضيح تاريخ بپردازد؟
مقايسه رويكردهاي اين دو چندان ساده نيست. آنها هر دو منتقد روشنگري و مدرنيته هستند ولي با ابزار تحليلي متفاوتي ظاهر مي‌شوند و فوكو به فضا بيشتر اهميت مي‌دهد رابطه آن را با قدرت و دانش مورد توجه قرار مي‌دهد. لذا مي‌بينيم كه فضاهاي انضباطي نقش مهمي در بازي قدرت پيدا مي‌كنند. اما كوزلك بيشتر بر زمان تاكيد دارد. او با طرح دوره‌اي به نام آستانه مي‌خواهد نشان دهد كه دوران روشنگري بستر متفاوتي از نظر تجربي ايجاد كرد زيرا مفاهيم كشمكش‌آفريني كه از اين دوران شكل گرفت افق‌هاي متفاوتي براي انسان‌ها گشود. فوكو در مقابل از مفهوم اپيستم استفاده كرده ولي رويكرد حداكثري او به گفتمان و به تبع آن گسست‌هاي ناگهاني البته براي مورخان سنتي ابهام‌هايي را ايجاد نموده است. ظاهرا كوزلك به علت تاكيد همزمان بر مفهوم، زمينه تاريخي و تجربه با مورخان سنتي ارتباط بهتري ايجاد كرده است. به علاوه فضاي تجربه و افق انتظار كه كوزلك طرح مي‌كند نشان مي‌دهد كه او به شكل ملموس‌تري به تعامل تجربه گذشته و حال در گشودن آينده‌هاي ممكن توجه نشان مي‌دهد.
  آيا مي‌توانيد به اختصار اصل و اساس نگرش كوزلك به تاريخ و نوآوري‌هاي او را شرح دهيد؟
اگر به صورت اجمال بخواهيم بخشي از ويژگي‌هاي متمايز تاريخ مفهومي را برشماريم محورهاي زير براي محققان و انديشمندان قابل اعتنا خواهند بود: در تاريخ مفهومي، «فرآيند تاريخي» الگوي زماني واحدي ندارد بلكه متكثر است. زمان تاريخي با زمان طبيعي هماهنگ نيست؛ آنها روندهاي متفاوتي را طي مي‌كنند. زمان تاريخي را نبايد در شكل خطي و در مسير مستقيم پيشرفت به سوي آينده نگريست. زمان لايه لايه‌اي است لذا در هر مقطع اگر نگاه كنيم لايه‌هايي وجود دارند كه در حركت يا تحولند. تاريخ هميشه به صورت يكپارچه به سمت جلو و در مسير پيشرفت قرار ندارد بلكه مي‌تواند در يك يا چند لايه سير قهقراني و پسرفت را در خود پنهان كند لذا لايه‌هاي زمان باهم منطبق نيستند. تاريخ‌ها زمان‌هاي متفاوتي را تجربه مي‌كنند. اين لايه‌ها رويدادها و واقعيت‌هاي اجتماعي متفاوتي را رقم مي‌زنند و سيماي متفاوتي از عليت‌ها را نشان مي‌دهند. لذا مي‌توان به همزماني ناهمزمان‌ها پي برد. واقعيت تاريخي با واقعيت اجتماعي ارتباط تنگاتنگ دارد؛ يعني در تاريخ همواره تقابل‌ها و تضادها بر سر حقوق و منافع وجود دارد كه موجب ايجاد كشمكش مي‌شود. در اين كشمكش تاريخي هميشه مغلوبان هستند كه به آگاهي تاريخي بيشتر نياز دارند و براي آن هم مي‌كوشند كه چه شد چنين شدند يا عقب ماندند؛ يعني مغلوبان همواره شكست را در مقام يك انذار و شكست اخلاقي تجربه مي‌كنند تا معناي تاريخي اين شكست را تبيين كنند. ديگر آنكه تاريخ تاريخ نگاري در واقع تاريخ تكامل و دگرگوني زبان مورخان است. لذا مورخان تاريخ را در قالب گفتمان بيان مي‌كنند يعني گفتمان گذشته اكنون و تجربه هستي را به ما منتقل مي‌كند و بر امكان‌هاي تاريخي تاثير مي‌گذارد و هم آنها را منعكس مي‌نمايد. همين رويكرد كوزلك را به بازخواني رابطه زبان و تاريخ كشاند. در نهايت تاريخ به شكل لايه لايه‌اي يك كشف تازه است كه از دل بحران مدرنيته بر ما آشكار شده است. تاريخ در اين مفهوم به دليل ويژگي‌هاي جديدي مانند لايه‌هاي زماني، همزماني ناهمزمان‌ها و... در واقع تحول روش‌شناختي و معرفتي جديدي را رقم زده است. اين مدرنيته است كه درك جديدي از تاريخ‌مندي به ما مي‌دهد زيرا با مدرنيته مفهوم تاريخ هم متحول شده است. چنين تحولي موجب تحول ايستارها در نگاه به جامعه و تاريخ و فرهنگ خواهد شد.
  از نگاه كوزلك به تاريخ چگونه مي‌توان براي توضيح و تبيين تاريخ ايران بهره گرفت؟
همانطور هم كه مي‌بينيم كوزلك در تدوين كتاب ۸ جلدي مفاهيم بنيادين به تاريخ اروپا نظر داشته لذا تاريخ مفهومي او در وهله اول بر پايه مدرنيته اروپاست و اصطلاح «دوره آستانه» منطبق بر آن است. لذا تاريخ مفاهيم اروپا و از جمله آلمان با تاريخ مدرنيته ساير كشورها از جمله ايران منطبق نيست. اما آنچه اهميت دارد همان مباني نظري و روش‌شناختي و همچنين الگوهاي مفهومي كوزلك است كه مي‌توان از آنها بهره گرفت. اگر از ديد كوزلك نگاه كنيم دوره مشروطيت يك دوره جديد است كه از آن زمان به تدريج مفاهيم جديدي وارد قلمرو اجتماعي سياسي و فرهنگي ايران مي‌شود. در واقع از اين دوره، لايه‌هاي زمان دوران جديد آشكار مي‌شود. بنا به ابزار تحليلي تاريخ مفهومي، تاريخ خطي نگريسته نمي‌شود. مورخان با اين رويكرد مي‌توانند از زاويه‌اي متفاوت، همزماني ناهمزمان‌ها و لايه‌هاي زمان در ايران معاصر را درك و تحليل كنند و گسست‌هاي توسعه‌اي را درك نمايند. با اين همه، بسياري از مفاهيم مانند ملت (ناسيون)، پارلمان، شهروند و ... كه خاستگاه‌هايي از انقلاب فرانسه دارند موجب سردرگمي مي‌شوند لذا در كاربست تاريخ مفهومي بايد احتياط لازم را به خرج داد.
  در پايان بفرماييد آيا نقدي هم به ايده‌هاي كوزلك داريد يا خير؟
فوكو با ارايه يك دستگاه فكري جديد آماج منتقدان قرار گرفته است و به‌طور مسلم كوزلك هم از اين نقدها بركنار نيست. بخشي از منتقدان او را به بدبيني به خاستگاه‌هاي مدرنيته و روشنگري متهم كرده و همچنين به دليل تعميم‌هايي دنيوي كه از الهيات وارد سياست كرده بر او خرده مي‌گيرند. اين در حالي است كه ‌هابرماس برخلاف كوزلك، دوران روشنگري را عصر شكل‌گيري ِحوزه عمومي، گفت‌وگوي عقلاني و زايش و توسعه دموكراسي مي‌داند. اين رويكرد هابرماس باعث شده است كه كوزلك بيشتر مورد انتقاد واقع شود. دسته‌اي ديگر معتقدند كه نظريه تاريخ او نامنسجم است و ابهام‌هايي را در بر دارد يا بر اين باورند كه تاريخ مفهومي از كفايت لازم برخوردار نيست زيرا پرداختن به مفاهيم از نظر بيناتمدني و بينافرهنگي و مدرنيته‌هاي متفاوت، دشواري‌هاي خاص خودش را دارد.


فوكو به فضا بيشتر اهميت مي‌دهد رابطه آن را با قدرت و دانش مورد توجه قرار مي‌دهد. لذا مي‌بينيم كه فضاهاي انضباطي نقش مهمي در بازي قدرت پيدا مي‌كنند. اما كوزلك بيشتر بر زمان تاكيد دارد. او با طرح دوره‌اي به نام آستانه مي‌خواهد نشان دهد كه دوران روشنگري بستر متفاوتي از نظر تجربي ايجاد كرد.

اگر بر مقالات كوزلك تمركز بيشتري بكنيم و مقولات و ايده‌هاي او را رصد نماييم متوجه مي‌شويم كه ميان كارل اشميت و كوزلك پيوندهاي تنگاتنگي وجود دارد. براي نمونه يك گزاره كليدي از اشميت كه در آثار منتقدان يا طرفداران او مورد استناد قرار گرفته بر مدار دنيوي شدن مفاهيم و كشمكش مفاهيم مي‌چرخد.

اگر از ديد كوزلك نگاه كنيم دوره مشروطيت يك دوره جديد است كه از آن زمان به تدريج مفاهيم جديدي وارد قلمرو اجتماعي سياسي و فرهنگي ايران مي‌شود. در واقع از اين دوره، لايه‌هاي زمان دوران جديد آشكار مي‌شود. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون