• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5492 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۴ خرداد

گزارش «اعتماد» از جشنواره كن -6

فيلم‌هايي متفاوت اما در سبك ساختاري شبيه به هم

لادن موسوي

در جشنواره ديروز دو فيلم ديدم كه مي‌شود گفت باوجود تفاوت‌هاي‌شان، شباهت‌هاي زيادي در نوع و ژانر و حتي سبك ساختاري‌شان داشتند. اولي «باشگاه صفر» به كارگرداني «جسيكا هازنر» اتريشي بود و دومي «شهر سياره‌اي»، ساخته كارگردان معروف امريكايي «وس اندرسون».  «باشگاه صفر» داستان شاگردان مدرسه‌اي است كه تحت‌تاثير معلم تغذيه‌شان كه آدمي تندرو است قرار مي‌گيرند و كم‌كم از غذا خوردن سر باز مي‌زنند. «شهر سياره‌اي» داستان رهگذراني است كه هر كدام به دليلي به «شهر سياره‌اي» مي‌رسند و مجبورند چندين روز را در آنجا سر كنند. 

داستان اين دو فيلم كاملا متفاوت است ولي فضا‌سازي هر دو به يك سبك است. رنگ‌ها و لباس‌هاي شخصيت‌ها خاصند، دكور‌هاي هر دو فيلم كاملا فكر شده و با وسواس ساخته شده‌اند، با رنگ‌ها و شكل و شمايلي هماهنگ با كاراكتر‌ها كه گاه اين حس را مي‌دهند كه شخصيت‌ها را مي‌توانند درون خود حل و هضم كنند. فيلمبرداري اين دو اثر هم كاملا دقيق، فكر شده و متوديك است. البته كارگرداني و ميزانسن «وس اندرسون» (و صد البته تجربه‌اش) پله‌ها از «هازنر» بالاتر است. «آندرسون» يكي از بهترين كارگردانان حال حاضر جهان از نظر ميزانسن و دكوپاژ فيلميك است. او در فيلم قبلي‌اش «فرنچ ديسپچ» هم توانايي‌هايش در اين زمينه را نشان داده بود. اگر از لحاظ كارگرداني «وس آندرسون» گوي رقابت را از «هازنر» مي‌ربايد، اما از نظر سناريو و داستان قطعا «باشگاه صفر» چندين پله بالاتر است و اين دقيقا بزرگ‌ترين مشكل فيلم كارگردان امريكايي است. بعد از «فرنچ ديسپچ» كه سناريوي درست و حسابي نداشت و تماشاگر در بين انبوه ستارگان فيلم كه به‌طور خيلي تند ديالوگ مي‌گويند، لوكيشن و داستان كوتاه و بلند فيلم گم مي‌شد، اين‌بار «اندرسون» حتي فراتر هم رفته و بي‌داستاني فيلم را تا به جايي رسانده كه بعد از اتمام فيلم، اين سوال پيش مي‌آيد كه داستان اصلي فيلم چه بود؟ و متاسفانه جواب اين است كه اصلا داستاني وجود نداشت. اين‌بار هم تماشاگر مجبور است كلي ستاره و بازيگر بزرگ را كه گاهي فقط براي يك يا دو سكانس در فيلم حضور دارند و همه به تندي درباره سوژه‌اي بي‌ربط به هم و بي‌ربط از سكانسي تا سكانس ديگر حرف مي‌زنند دنبال كند. كاري به‌شدت خسته‌كننده كه باعث مي‌شود زمان كوتاه فيلم (يك ساعت و چهل دقيقه) به‌شدت طولاني و ملال‌آور به نظر برسد. اين‌بار هم «وس اندرسون» فيلمنامه‌اش را به همراه «رومن كاپولا» پسر سينماگر بزرگ امريكا، «فرانسيس فورد كاپولا» نوشته است و واقعا جاي تعجب دارد كه حاصل همكاري و هم‌فكري اين دو، اين داستان بي ‌سر و ته است. 
سقوطي در سناريو و داستان كه با «فرنچ ديسپچ» آغاز شده بود، در «شهر سياره‌اي» شدت گرفته است. فيلم كه به شكل فصلي ساخته شده است بين تئاتر و فيلم، رنگي و سياه و سفيد، اين بازيگر و آن بازيگر، اين دكور و آن دكور و اين داستان و آن داستان سرگردان و در رفت و آمد است. تجربه تماشاي «شهر سياره‌اي» اين درس سينما را به ما يادآوري مي‌كند كه داستان و سناريو مهم‌ترين جزو فيلم است. فيلم بدون داستان و سناريو منسجم حتي اگر بهترين ميزانسن و فيلمبرداري و طراحي صحنه و دكور را داشته باشد، اگر جمعي از بزرگ‌ترين و معروف‌ترين بازيگران دنيا را هم در خود داشته باشد، باز هم ارزش ندارد. اين دقيقا بلايي است كه بر سر آقاي «اندرسون» و «شهر سياره‌اي» او افتاده است. 
«باشگاه صفر» داستان دارد و داستانش جالب هم هست، اما كارگردان دچار گناه زياده‌خواهي شده است. بنابراين، بعد از يك ساعت اوليه فيلم، دچار تكرار مي‌شويم. «هازنر» در بيان حرف و ايده‌اش جلو و جلو‌تر مي‌رود، بيشتر و بيشتر، تندرو و تندرو‌تر، تا جايي كه همه‌چيز از حد مي‌گذرد. اينجاست كه در كمال ناباوري، تماشاگر مجبور به ديدن صحنه‌اي مي‌شود كه در آن يكي از شاگردان، غذاي خورده را بالا مي‌آورد و دوباره شروع به خوردن آن مي‌كند. صحنه‌اي شوكه‌كننده كه در تحريك تماشاگر زيادي جلو رفته است... اين زيادي‌خواهي و زيادي بودن متاسفانه مشكل بزرگ فيلم است. فيلمي كه سوژه اصلي‌اش درباره خوردن است و قصد تمسخر تندروي در هر چيزي، حتي در زمينه محيط‌زيست را دارد، اما زياده‌گويي و زياده‌خواهي «جسيكا هازنر» به اينجا ختم نمي‌شود و سمت دين كشيده مي‌شود. بارها در طول فيلم مي‌شنويم كه معلم به شاگردانش مي‌گويد «بايد ايمان داشت» تا بتوانند به نتيجه دلخواه برسند. كارگردان به تمسخر برخی عقاید مي‌پردازد. اين نظر اوست و مشكلي نيست. كار آنجا لوس مي‌شود كه در آخرين صحنه فيلم، درحالي كه مادران و پدران دانش‌آموزان دور ميزي نشسته‌اند، براي چندمين‌بار جمله «بايد ايمان داشت» را مي‌شنويم. سپس دوربين زوم‌بك مي‌كند، عقب مي‌رود و پلان به شام آخر مسيح شبيه مي‌شود و تصميم عجيب خانواده‌ها براي ادامه راه فرزندان‌شان... اينجاست كه باز هم كارگردان در تفهيم و ارايه ايده‌اش زيادي از حد اصرار مي‌كند و تماشاگر را خسته... 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون