• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5498 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۱۱ خرداد

نگاهي انتقادي به برنامه «پرگار» بي‌بي‌سي فارسي درباره شخصيت امام علي‌بن ابي‌طالب(ع)

بي‌باري «پرگار»

عظيم محمودآبادي

به تازگي برنامه «پرگار» بي‌بي‌سي فارسي دو نوبت از پخش خود را اختصاص به شخصيت امام علي‌بن ابي‌طالب(ع) داد. شخصيتي كه نه فقط در نزد تشيع بلكه در جهان اسلام در طول تاريخ همواره مورد توجه قرار داشته و از اهميت فوق‌العاده و بي‌نظيري نيز برخوردار است. علاوه بر اين، امام علي(ع) در تاريخ ايران پس از اسلام نيز شخصيتي محوري محسوب مي‌شود كه بخش قابل توجهي از فرهنگ ملي ما ايرانيان - اعم از شيعه، سني و حتي زرتشتيان و ... -  به اين شخصيت استثنايي اسلام پيوند خورده است. 

امام علي(ع) بر قله تمام فضائل انساني
به بيان ديگر حضرت امير(ع) تنها نخستين امام شيعيان و محوري‌ترين شخصيت اسلامي پس از رسول خدا (ص) نيست، بلكه او در طول چهارده قرن گذشته به يكي از مهم‌ترين شخصيت‌هايي تبديل شده كه در فرهنگ ايراني جايگاهي فرامذهبي- ديني يافته و نزد عموم اقوام، مذاهب و حتي پيروان اديان مختلف در اين سرزمين، مردي والا شناخته مي‌شود كه در قلّه تمام فضائل انساني ايستاده است. لذا اگر قرار باشد رسانه‌اي كه ادعاي جهاني بودن دارد به ابعاد شخصيتي چنين كسي بپردازد، انتظار مي‌رود كساني را دعوت كند كه به لحاظ فني و تخصصي از اعتباري دانشگاهي در ابعاد جهاني برخوردار باشند. اما اينكه برنامه‌اي تشكيل شود و كساني كه قرار است به بحث درباره چنين شخصيت مهمي بپردازند، نه نماينده واقعي اهل سنت باشند و نه شيعه و حتي از كمترين اعتبار دانشگاهي در چنين موضوعي برخوردار نباشند، نتيجه‌اش مي‌شود همين برنامه‌اي كه اخيرا در «پرگار» بي‌بي‌سي فارسي به نمايش درآمد. مهماناني كه حتي از بيان صحيح دوره زندگي سيد رضي(ره) مولف نهج‌البلاغه نيز عاجز بودند و يكي از ايشان (حسن يوسفي‌اشكوري)، وي را متوفاي 306 قمري خواند! جالب‌تر اينكه نه دو مهمان ديگر و نه حتي مجري برنامه - نه در زمان اجرا و نه حتي در مرحله تدوين - اقدام به تصحيح آن نكردند! حال آنكه مي‌دانيم تا سال 329 قمري، عصر غيبت صغري بوده و شريف رضي، شريف مرتضي و حتي استادشان شيخ مفيد - عليهم رحمة‌الله - همه مربوط به دوران اوان غيبت كبري هستند. چنانكه تاريخ وفات سيد رضي سال 406 هجري ذكر شده است و نه سال 306 هجري!  اما از اين ايرادات و بي‌دقتي‌هاي جزيي كه بگذريم، مهم‌ترين اشكال اين دو قسمت از برنامه پرگار، محتواي به غايت پراكنده‌ آن بود كه از هر دري سخني مي‌رفت و در هيچ يك از آنها يا اساسا تحليل روشني وجود نداشت يا اگر گزاره‌اي بيان مي‌شد در حد مدعيات بلادليل باقي مي‌ماند و بس!

شباهت‌سازي بلادليل اميرالمومنين(ع)  با ديگران
مدعياتي كه گاه هر سه مهمان برنامه بر آن متفق‌النظر بودند و امري بديهي مفروض مي‌كردند چنانكه گويي هيچ نيازي به توضيح ندارد! از جمله اينكه دو نفر از آنها اظهار داشتند حضرت امير(ع) و خليفه دوم شبيه به يكديگر بودند!! و حتي از واژه «اصولگرا» براي هر دوي اين شخصيت‌ها استفاده مي‌كردند! بايد پرسيد اين كدام اصول بوده كه اين دو شخصيت به آن گرايش داشته‌اند تا جايي كه شبيه يكديگر به نظر برسند؟ اساسا خليفه دوم با وجودي كه مي‌دانيم حتي برخي حلال‌ها را حرام - نظير بحث متعه و عمره تمتّع - و برخي سنت‌هاي رسول خدا (ص) - از جمله برخي عبارات اذان، تعيين سهم آحاد مسلمين از بيت‌المال و ... - را تغيير داد، دقيقا بر كدام اصول تحفّظ داشته است كه با شخصي چون امام علي(ع) قابل مقايسه باشد؟  البته از افرادي كه در اين برنامه شركت داشتند و حتي تاريخ تاليف مهم‌ترين منبع مرتبط با بحث خود (نهج‌البلاغه) را نمي‌دانستند، انتظاري نيست كه با اين كتاب آنقدر آشنا باشند كه در چنين مشابهت‌سازي‌هاي باطلي عبارتي از دومين خطبه آن را به ياد آورند كه مي‌فرمايند: «لا يُقاسُ بِآلِ مُحمّدٍ (صلى‌الله عليه وآله) مِنْ هذِهِ الْأُمّةِ أحدٌ و لا يُسوّى بِهِمْ منْ جرتْ نِعْمتُهُمْ عليْهِ أبداً هُمْ أساسُ الدِّينِ و عِمادُ الْيقِينِ إِليْهِمْ يفِي‏ءُ الْغالِي و بِهِمْ يُلْحقُ التّالِي و لهُمْ خصائِصُ حقِّ الْوِلايةِ و فِيهِمُ الْوصِيّةُ و الْوِراثةُ الْآن إِذْ رجع الْحقُّ إِلى أهْلِهِ و نُقِل إِلى مُنْتقلِهِ؛ از اين امت كسي را با خاندان رسالت همپايه نتوان پنداشت و هرگز نمي توان پرورده نعمت ايشان را در رتبت آنان داشت كه آل محمد (عليهم السلام) پايه دين و ستون يقينند. هر كه از حد درگذرد به آنان بازگردد و آنكه وامانده، بديشان پيوندد. حق ولايت خاص ايشان است و ميراث پيامبر مخصوص آنان. اكنون حق به خداوندآن رسيد و رخت بدان جا كه بايسته اوست كشيد.» (نهج‌البلاغه، خطبه دوم، ترجمه سيد جعفر شهيدي). 
البته از مهمانان برنامه پرگار، انتظار نمي‌رود به لحاظ اعتقادي به چنين گزاره‌اي باور داشته باشند، اما دست‌كم اين توقع وجود داشت كه شباهت مورد نظرشان آنقدر در نزدشان وضوح و روشني نداشته باشد كه گويي امري بديهي است و از ارايه توضيح و بيان دليل مستغني!! از آن جالب‌تر اينكه در ادامه اين بحث، خليفه دوم همچنان اصولگرا (پايبند به اصول) باقي مي‌ماند، اما مجري برنامه تلاش مي‌كند، تا در مورد حضرت امير(ع) اثبات كند كه ايشان در عمل چندان هم پايبند اصول نبوده است! البته او اينجا - برخلاف گزاره پيشين- استناداتي را ارائه مي‌دهد از جمله اينكه مي‌گويد امام علي(ع) به توصيه برخي نزديكان خود از قبيل ابن‌عباس مبني بر عدم عزل معاويه از ولايت شام، عمل نكرد! پس ايشان به‌زعم مجري پرگار، چندان هم در قيد اصول نبوده و ظاهرا خودراي عمل مي‌كرده است! 
حال اگر گزاره نخست اين برنامه - كه تقريبا همه مشاركت‌كنندگان در آن بحث بر سرش اتفاق نظر داشتند مبني بر اينكه امام علي(ع) فردي اصولگرا و حاكم پرنسيب‌ها بوده - را اصل قرار دهيم آيا عمل نكردن ايشان به توصيه اطرافيان‌شان نشان‌دهنده غير اصولي بودن‌شان است يا به عكس؟ يعني آيا از همان گزاره‌اي كه مجري برنامه سعي مي‌كند به عنوان شاهدي بر رد اصولگرايي حضرت امير(ع) استفاده كند، اين برداشت قابل تامل نيست كه اتفاقا از شدت پايبندي به اصول بود كه اميرالمومنين حاضر نشد توصيه برخي نزديكانش را بپذيرد و به نوعي با معاويه كنار بيايد تا حكومتش را تضمين كند؟  وقتي مباحث آنقدر پراكنده و غيراصولي مطرح و گزاره‌هاي متعدد بلادليل پشت هم بيان و در جلسه نخست اين برنامه علي(ع) و خليفه دوم «اصولگرا» معرفي شوند - بدون اينكه هيچ اشاره‌اي به اينكه كدام اصول مورد نظر مطرح‌كنندگان اين مفهوم و جعل‌كنندگان اين شباهت است -طبيعي است كه در انتهاي قسمت دوم برنامه نتيجه اين شود كه علي(ع) چندان هم در عمل - بر اساس متون تاريخي به روايت مجري برنامه پرگار - به اصول خاصي پايبند نبود و آن «اصولگرايي» تنها برآمده از تصويري است كه از ايشان در نهج‌البلاغه توسط سيد رضي ارايه شده است و اعتبار نهج‌البلاغه هم پيشتر در همين برنامه به اندازه كافي مخدوش شده هرچند در اين مورد هم ما همچنان منتظر ارايه دليل بوديم!

معاويه؛ حاكم پراگماتيست؟
محمدالله صخره مهمان ديگر اين برنامه بود كه در بخشي از سخنانش با اظهارنظر در مورد اختلافات ميان اميرالمومنين(ع) و معاويه بن ابوسفيان، ريشه اين اختلاف را در اين دانست كه حضرت امير(ع) حاكمِ پرنسيب‌ها و معاويه حاكمي پراگماتيست بود. او هم كه به سياق ساير مهمانان اين برنامه، خود را بي‌نياز از ارايه دليل براي مدعياتش مي‌دانست لذا تنها چيزي كه مي‌توان از منطق وي در اين برنامه استنباط كرد اينكه به‌زعم او احتمالا هر حاكم سفاك و جنايتكاري لاجرم سياستمداري پراگماتيست محسوب مي‌شود! 

تقليدي ناشيانه از تاريخ‌نگاري مدرن در غرب
اما مهمان سوم اين برنامه محسن بنايي بود كه سعي مي‌كرد با نگاهي تجديد نظرطلبانه مسائل را تحليل كند. او در بخشي از اين برنامه با تقليدي ناشيانه از سنت تاريخ‌نگاري غرب در دوران مدرن، وجود تاريخي پيامبر اسلام (ص) و چهار خليفه نخست را زير سوال برد و تصريح كرد معاويه، نخستين خليفه‌اي است كه وجود وي در بيرون از متون تاريخي اسلام نيز قابل اثبات است!  واقعيت اين است كه تاريخ‌نگاري مدرن اگر با در نظر گرفتن شرايط هر كدام از سوژه‌هاي تاريخي به صورت مستقل باشد امري پسنديده و راهگشا است. اما اگر اين نوع تاريخ‌نگاري بدون در نظر گرفتن اين اصل و صرفا با تكيه بر تقليدي كليشه‌اي باشد حتما راهزن خواهد بود. در پاسخ به ايشان تنها مي‌توان به «مصحف صنعا1» اشاره كرد كه تاريخِ برخي اوراق آن از قرآن را تا سال‌هاي نزديك به عمر پيامبر اسلام (ص) مي‌برد.  چنانكه پيش‌تر در مقاله‌اي تفصيلي توضيح داده‌ام در سال 1972 ميلادي (1351شمسي) كارگراني كه مشغول تعمير و بازسازي بخشي از ديوار غربي و سقف مسجد جامع صنعاء در يمن بودند، با صحنه‌اي شگفت مواجه شدند. اين ديوار بر اثر بارندگي سيل‌آساي سال قبل صدمه ديده و تخريب شده بود. اين كارگران به ناگاه در فضايي مابين سقف و ديوارهاي فوقاني ساختمان مسجد، به شمار زيادي از اوراق پوستي و كاغذي برخوردند كه از مدت‌ها پيش در آنجا رها شده و بسياري از آنها بر اثر گذشت زمان و رطوبت، دچار فرسودگي شده بود. با هماهنگي اداره اوقاف يمن، اين اوراق پوستي و كاغذي به مكاني ديگر منتقل شدند و رايزني براي شناسايي و دسته‌بندي آنها آغاز شد. (مصحف صنعاء1 و مساله خاستگاه قرآن، بهنام صادقي و محسن گودرزي، ترجمه و مقدمه مرتضي كريمي‌نيا، انتشارات هرمس، چاپ اول؛ 1400، ص12)
بيشتر اوراق كشف شده در جامع صنعاء، قرآن بود اما شماري كتب ديگر - ازجمله متوني تفسيري و حديثي (مجموعا در حدود 150 برگه) - نيز در اين ميان يافت شد. اين نسخه‌هاي قرآني، برخي پوستي و شماري روي كاغذ با خطوط مختلف (حجازي، كوفي، كوفي مشرقي و نسخ) و از دوره‌هاي مختلف تاريخ به جا مانده بود. شمار اين اوراق قرآني را از 12 هزار تا 15 هزار برگه گفته‌اند؛ اين تعداد برگه به حدود 950 تا هزار نسخه قرآني تعلق داشتند. از برخي مصاحف قرآني چند برگ معدود و از ديگر نسخه‌ها گاه تا 50 برگ به دست آمده بود اما هيچ قرآني كامل نبود (همان، ص13) . در چند سال نخست، اين اوراق را در گوني‌هاي سيب‌زميني در زيرزمين موزه ملي يمن نگهداري كرده بودند تا اينكه چند سال بعد، بنايي به نام «دارالمخطوطات» در كنار مسجد جامع صنعاء يمن ساخته شد و مجموعه اين مصاحف به آنجا انتقال يافت. بعد از اين مرحله نوبت به ترميم، بازشناسي و بازخواني اين اوراق تازه كشف شده رسيد. ابتدا اين دانماركي‌ها بودند كه پيشنهاد انتقال اين مجموعه بي‌نظير به كپنهاگ را براي بررسي‌هاي فني و بازخواني مطرح كردند كه مورد موافقت قرار نگرفت. نهايتا در سال 1974، آلبرشت نت (1999-1937)، استاد وقت مطالعات عربي و اسلامي در دانشگاه بن آلمان، هنگام بازديد از صنعاء، به اهميت بالاي اين گنجينه از ميراث اسلامي پي برد و توانست دولت آلمان را بر ضرورت مشاركت در احياي اين آثار در خود صنعاء، متقاعد كند. اما فرآيند اين توافق، نزديك به 6 سال طول كشيد. در نهايت در پاييز سال 1980 قرارداد پروژه بازشناسي و مرمت آثار قرآني كشف شده در صنعاء منعقد شد (همان) . جداسازي قرآن‌ها و شماره‌گذاري هر يك از نسخه‌هاي كشف شده (اكنون محفوظ در دارالمخطوطات صنعاء)، نخستين‌بار بر اساس نظم و نظامي كه گِرد پويين (متولد 1940.م - محقق آلماني در حوزه رسم‌الخط تاريخي قرآن است كه به مطالعه تحقيقاتي و تفسير نسخه‌هاي خطي باستان مي‌پردازد. پويين همچنين متخصص كتيبه‌شناسي عربي است. او مدرس عربي در دانشگاه زارلاند در شهر زاربروكن آلمان است) وضع كرده بود، صورت گرفت (همان، ص15) . اوراق اين نسخه حامل دو بار نگارش قرآن است؛ نخست آياتي از قرآن كه در اصل روي پوست نوشته شده و پس از سال‌ها اين متن پاك و شسته شده و مجددا آيات ديگري از نو روي همان پوست كتابت شده است كه در اين كتاب، آيات هر كدام از اين دو لايه به صورت جداگانه مشخص شده‌اند. اما آثار باقي مانده از جوهر قرآن در لايه زيرين نيز پس از چند سده بر اثر اكسيد شدن نمايان شده و اين نسخه را دو لايه ساخته است. بر همين اساس گفته مي‌شود ما در مورد اين نسخ با يك پاليمپِست (palimpsest) روبروييم (همان، ص16). امروزه كل اين مجموعه اوراق قرآني (شامل نسخه شماره 01-27.1 و ملحقاتش) بنا به پيشنهاد بهنام صادقي - يكي از دو نويسنده كتاب «مصحف صنعا1 و خاستگاه قرآن»- «مصحف صنعاء1» خوانده مي‌شود؛ زيرا ممكن است در آينده اوراقي يافت شوند كه در اصل به همين قرآن متعلق بوده‌اند اما اكنون در جايي ديگر نگهداري مي‌شود (همان) . آنچه در اين ميان لازم به توجه است اينكه پيدا شدن اين اسناد و رمزگشايي از آنها در دهه‌هاي اخير به دستاوردهاي تازه و سترگي در شناخت متن قرآن منجر شده و تحولي بي‌بديل را در افزايش اعتبار متن مقدس مسلمانان رقم زده است. اين تحول البته چندان به مذاق «تجديدنظرطلبان غربي» (Western Revisionist) - كه تبارشناسي متن قرآن را به پيش از اواخر قرن دوم هجري نمي‌كشاندند - خوش نمي‌آمد. خوانندگان محترم حتما توجه دارند كه از جمله مسائلي كه در مباحث تاريخي از اهميت بي‌بديلي برخوردار هست، مساله قرائن است. يعني بسياري از مسائل تاريخي هست كه به صورت مستقيم شايد قابل اثبات نباشد اما وقتي قرائني در زمينه‌هاي ديگر برايش وجود داشته باشد، اين قرائن خود مي‌توانند معيار مهمي در ارزيابي صحت و سقم گزارش‌هاي تاريخي قلمداد شوند. واقعيت اين است كه بعد از گزارشي كه در مورد مصحف صنعا در محافل آكادميك منتشر شد، كوچك‌ترين شك و شبهه‌اي در مورد وثاقت تاريخي كليت متن مقدسي كه توسط محمدبن عبدالله (ص) براي مسلمانان به ارمغان آورده شد، باقي نمي‌ماند. حالا اينكه كسي بعد از انتشار چنين سند مهمي و ترجمه آن به زبان‌هاي مختلف، بيايد در برنامه‌اي بنشيند و به تكرار برخي سخنان صد و اندي سال پيش برخي مستشرقان بپردازد و مجري برنامه و ساير مهمانان هم صرفا وي را تماشا كنند شايد طنز جالبي باشد، اما حتما برنامه‌اي درخور حوزه انديشه و تفكر نيست! 

معاويه؛ پادشاهي ايراني؟!!
حالا از ديگر سخنان محسن بنايي در اين برنامه پرگار بگذريم كه حتي معاويه را نهايتا پادشاهي ايراني خواند، چراكه سكه‌هايي كه در داراب ايران ضرب شده بوده، تصوير وي را در كنار تصوير خسروپرويز قرار داده بودند!! گويي اگر از ايران دوران مغولان سكه‌هايي يافت شود كه در آنها تصاوير چنگيز يا هلاكوخان درج شده باشد يا پرتره آنها كنار پرتره فلان پادشاه ساساني قرار گرفته باشد، لاجرم بايد نتيجه گرفت كه آنها نه مغول بلكه آريايي و ايراني بوده‌اند. 

غلات؛ دانايان گمراه
در بخش ديگري از اين برنامه، يوسفي‌اشكوري به غلات شيعه اشاره كرد بدون اينكه كوچك‌ترين عنايتي به مباحث كلامي ايشان داشته باشد. در واقع از نظر وي گويي غلات افرادي به غايت بي‌فكر و جاهل و داراي عقايدي مسخره بودند. البته در بطلان عقايد اهل غلو ترديدي وجود ندارد، اما اين ميزان ساده‌‌پنداري مساله تنها مي‌تواند نشان‌دهنده يك ذهن ساده و بضاعت فكري و مطالعاتي ناچيز فرد مذكور در اين مساله باشد. آري غلات شيعه حتما افرادي بودند بر سبيل باطل؛ اما عقايد ايشان چندان هم مسخره نبود به ويژه اگر بدانيم گاه بزرگ‌ترين نحله‌هاي فكري در جهان اسلام - نظير معتزله - بسياري از وقت و همت خود را صرف جواب دادن به شبهات كلامي‌اي مي‌كردند كه توسط غاليان به وجود آمده بود. واقعيت اين است كه غلات با فلسفه يونان باستان و مباحث افلاطون و فلوطين و ... به خوبي آشنايي داشتند و حتي سنت‌هاي ديني بين‌النهرين و ادياني چون مسيحيت و زرتشتيت را مي‌شناختند و سوالاتي در مورد عقايد اسلامي مطرح مي‌كردند و پاسخ‌هايي هم پيشنهاد مي‌دادند كه نتيجه آن البته برخي عقايد باطل غاليانه بود. در واقع غلات را بايد نوعي دانايان گمراه دانست و نه لزوما كساني كه به‌زعم مهمان برنامه پرگار سراسر عقايدشان سخيف و مسخره بوده است. 

صفويه؛ تثبيت‌كننده تشيع؟ 
همانطور كه پيشتر هم اشاره شد اين برنامه پرگار، مشحون بود از انبوه مطالب پراكنده غير مدلل و عموما تكراري و خلاصه اينكه از هر دري سخني مي‌رفت و هيچ يك به معناي واقعي به بحث گذاشته نمي‌شد. از ديگر اين مباحث طرح مساله نسبت تشيع با حكومت صفويه در ايران است. در اين بخش هم آقاي محسن بنايي گفت صفويه، تشيع را در ايران تثبيت كرد و به‌زعم وي تا قبل از صفويه آنقدر ايران از تشيع فاصله داشت كه بعد از استقرار اين دولت، حاكمانش مجبور شدند علماي شيعه را از جبل عامل دعوت كنند، چراكه در ايران، عالم شيعه وجود نداشت!  حال آنكه صفويه بر موج تشيع و گرايش شديدي كه به آن در ايران وجود داشت، سوار شد و نه اينكه مبدع آن بوده باشد! تشيع از گذشته‌ها حتي از دوران قبل از حكومت آل بويه - و اساسا از زمان ائمه شيعه - در ايران پايگاهي قوي پيدا كرده بود - و به تدريج در حال گسترش بود - و حكومت‌هايي نظير آل بويه و صفويه اتفاقا از اين فرصت استفاده و حكومت خودشان را ذيل تابلوي تشيع تثبيت كردند و نه برعكس!  اينكه در دوران صفويه از علماي جبل عامل دعوت مي‌شود تا به ايران بيايند هم برمي‌گردد به وزن علمي آن علما و بس. مثل اينكه در دوره مشروطه هم آخوند خراساني و ميرزاي ناييني از نجف به اوضاع ايران نظر جدي داشتند و به مسائل سياسي آن ورود مي‌كردند. آيا اين به معناي آن است كه در دوره مشروطه آنقدر شيعه در ايران ضعيف بوده - و عالم شيعه در ايران وجود نداشته - كه براي مسائل سياسي از مرجعيت نجف كسب تكليف مي‌كرده است؟ 

وراثت يا وصايت؟
از همه جالب‌تر اينكه مجري برنامه در آخر كار برگ ديگري از شعبده‌بازي خود را رو كرد و باز به تكرار شبهه‌اي تكراري پرداخت مبني بر اينكه مبناي امامت در شيعه وراثت است و اين وراثت هم ريشه در ايران باستان و پادشاهي آن دارد! غافل از اينكه در وراثت، اصل بر نخست‌زادگي است و مقام پدر به فرزند ذكور ارشد مي‌رسد حال آنكه در مورد ائمه شيعه مي‌دانيم لزوما چنين نبوده است و برخي امامان ما نخستين فرزند يا نخستين پسر امام قبلي نبوده‌اند!
البته در اينجا بحثي هم ميان مجري و يكي از مهمانان (آقاي محسن بنايي) شكل گرفت و وي برخلاف مجري معتقد بود كه اين وراثت نه ريشه در پادشاهي ايران بلكه الهام گرفته از پادشاهي يهود است! البته او اينجا هم دليل خاصي ارايه نكرد. اما جالب اين بود كه هيچ يك از مهمانان يا مجري برنامه دست‌كم به ادعاي تشيع در اين باره اشاره‌اي هم نكردند مبني بر اينكه منطق امامت در شيعه وراثت نيست، بلكه وصايت است؛ منطقي كه از قضا با روح قرآن در سازگاري كامل قرار دارد.  چنانكه ويلفِرْد فرديناند مادِلونگ (مستشرق و اسلام‌شناس آلماني معاصر كه به تازگي از دنيا رفت) معتقد بود كه در قرآن تاكيد مكرر بر خاندان انبيا و تكرار مفاهيمي از قبيل «آل ابراهيم»، «آل يعقوب»، «آل عمران» و ... بي‌جهت نبوده است، بلكه در واقع زمينه‌سازي بسيار هوشمندانه‌اي بوده براي مشروعيت بخشيدن بلانظير براي «آل محمد» صلي‌الله عليه وآله و سلّم. 


   دو نفر از مهمانان اين برنامه پرگار اظهار داشتند حضرت امير(ع) و خليفه دوم شبيه به يكديگر بودند!! و حتي از واژه «اصولگرا» براي هر دوي اين شخصيت‌ها استفاده مي‌كردند! بايد پرسيد اين كدام اصول بوده كه اين دو شخصيت به آن گرايش داشته‌اند تا جايي كه شبيه يكديگر به نظر برسند؟ اساسا خليفه دوم با وجودي كه مي‌دانيم حتي برخي حلال‌ها را حرام - نظير بحث متعه و عمره تمتّع - و برخي سنت‌هاي رسول خدا(ص) - از جمله برخي عبارات اذان، تعيين سهم آحاد مسلمين از بيت‌المال و ... - را تغيير داد، دقيقا بر كدام اصول تحفّظ داشته است كه با شخصي چون امام علي(ع) قابل مقايسه باشد؟
   مهمان سوم اين برنامه محسن بنايي بود كه سعي مي‌كرد با نگاهي تجديد نظرطلبانه مسائل را تحليل كند. او در بخشي از اين برنامه با تقليدي ناشيانه از سنت تاريخ‌نگاري غرب در دوران مدرن، وجود تاريخي پيامبر اسلام(ص) و چهار خليفه نخست را زير سوال برد و تصريح كرد معاويه، نخستين خليفه‌اي است كه وجود وي در بيرون از متون تاريخي اسلام نيز قابل اثبات است! 
 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون