• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5530 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۱ تير

ادامه از صفحه اول

متولدان سال هزار و سيصد و يك عمر درخشش

مگر در اين سال چه خبر بوده كه ديناميك آن تا نزديك به يك قرن بعد از خودش در زندگي ما جاري و ساري است؟  براي فهم نبوغ اين نسل طلايي ايران كه هركدام‌شان سرآمد رشته خود هستند، بايد به نيم قرن پيش از تولدشان برگشت. ما از زمان شاه سلطان حسين صفوي تا پايان سلسله قاجار، «تقريبا» زندگي يكنواختي داريم. عثماني بين ما و مغرب زمين فاصله انداخته و در حالي كه غرب لباس مندرس سنت را از تن بيرون آورده، ما در حال وصله پينه كردن لباس‌هاي قرون گذشته هستيم تا مي‌رسيم به روزهاي گرم مرداد 1284 خورشيدي كه با فشار مردم ايران، مظفرالدين‌شاه در خانه مشيرالدوله فرمان تاسيس مجلس را با خط احمد قوام السلطنه تقرير كرد.  از اينجاست كه ايران از پوسته كهنه و فرسوده خودش بيرون مي‌زند. از آن به بعد تا نيم قرن بعد، اين كشور حوادثي بس عجيب را پشت سر مي‌گذارد كه در شكل‌گيري ذهن اين نسل نقشي تعيين‌كننده دارد. همين حوادث است كه هم روي كيفيت فكر كردن و هم روي فرم فكر كردن اين نسل تاثيرات عميقي مي‌گذارد؛ از به توپ بستن مجلس تا كودتاي سوم اسفند. از انقراض سلسله قاجار تا آغاز مدرنيزاسيون ايران توسط بازماندگان مشروطه. از حمله متفقين تا تبعيد رضا شاه. اين نسل وقتي از آب و گل بيرون مي‌آيد با كودتاي غمبار 28 مرداد نخستين زمستان سخت عمرش را تجربه مي‌كند ولي دو اتفاق در زندگي اين نسل، انقلاب به پا مي‌كند. يكي تاسيس راديو در سال 1319 (همسن همين نسل طلايي) و دومين اتفاق مهم، تاسيس كانون پرورش فكري كودكان در سال 1344 درست زماني كه اينان مي‌خواهند از نيروي جواني‌شان بيافرينند. راديو به مثابه يك شبكه همسان‌ساز، ايده‌ها، سليقه‌ها و مكانيسيم فكر كردن اين نسل را متحول مي‌كند. براي همين است وقتي كانون پرورش فكري تاسيس مي‌شود هر كدام از آنها از يك شهر ايران مي‌آيند. يكي از مشهد، يكي از گرگان، يكي از كرمان، يكي از كرمانشاه، يكي از آبادان و ديگري از آذربايجان. در ادامه حيات اين نسل، بازهم شاهد اتفاقات بزرگي هستيم. از انقلاب 57 و سرنگوني سيستم پادشاهي و تاسيس يك جمهوري، از تجربه جنگ هشت ساله با عراق تا بالا رفتن از استيج گراند لومير و رسيدن به نخل طلاي كن. از راهيابي به گالري‌هاي بزرگ جهان تا ترجمه كتاب‌ها به بيست زبان زنده دنيا فقط بخشي از تجربه زيسته اين نسل درخشان است. مرگ احمدرضا احمدي، برگي از كتاب متولدان سال هزار و سيصدو يك عمر درخشان ايران را ورق زد. اينان در تاريخ ‌زاده شدند. در تاريخ بزرگ شدند و تاريخ را ساختند. ما نسل بلند اقبالي بوديم كه با آنها زيستيم و جان و جهان اين نسل را در زمان حياتشان لمس و درك كرديم.


در شمال شبي برفي  در ستايش احمدرضا احمدي

گريستن يا مرور يادها. هر دو مكمل يكديگرند: خلاصه ديدار نخست، شب برف و برف شب از نيمه گذشته بود، من دورترين باغ دنيا خانه‌ام بود به محله چيذر، دور نبوديم... از قيطريه آمدي، با ريگي در دست كه دروازه را به نيمه شب مي‌زدي. گفتي: احمدرضا هستم و سمت نور در انتهاي باغ راه را ادامه دادي. گفتي: پس سيد را پيدا كردم. گفتي: بيژن الهي سفارش كرد پيدايت كنم. گفتي: تو اصلا معلوم نيست كجا زندگي مي‌كني. گفتي: دكتر رجبي نشاني‌ات را گفت.
... و چاي آماده بود. اولين ديدار دو دوست دور از هم. هر دو از جنوب، كرمان شما و خوزستان ما، در شمال شبي برفي، شمال پايتخت قاجاري. دكتر گفت: هر وقت بروي، صالحي بيدار است و چقدر تا سپيده‌دم خنديديم. هر دو جز گفتن شعر و از شعر گفتن... كاري نداشتيم، من كه مثل هميشه مطلقا بيكار و تو كه گفتي در كانون پرورش فكري... مشغول بيكاري هستيم و چقدر قدم زديم به ساليان مديد. روح روشن تو اصلا نياز به شعر نداشت، به همين دليل حرف هم كه مي‌زدي، راه به شعر مي‌بردي... از بسياري داشته‌هاي دريا وارت! چقدر اين جهان كهن مانده.. جلب است كه آهسته مي‌آيد شاعران را سمت سايه‌هاي بي‌بازگشت هل مي‌دهد. تو... دوست و برادر بزرگ ما، آخرين شاعر حوالي شب‌بوها و شمعداني‌ها، مقام تو تا هميشه محفوظ است در ضيافت زيباترين كلماتي كه زبان ماست كه ورد زبان ماست. هر وقت كه به يادت مي‌آورم، روشن و رويا زده... مي‌بينم فروغ دارد كتاب‌هايت را ورق مي‌زند... اگر بيش از اين از تو بنويسم، باران مي‌آيد. باراني كه در غياب احمدرضا ببارد، به چه درد چراغ پشت پنجره مي‌خورد...! خوابت خوش رفيق راحت‌ترين روياها!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون