محسن گودرزي
نام سيدحسين سراجزاده را پيشتر شنيده بودم ولي گمان كنم اولينبار در كنفرانسي در اواخر دهه شصت يا اوايل دهه هفتاد بود كه شنونده سخنراني او شدم؛ سخنرانياي درباره جامعهشناسي سياسي ايران. هنگام ارايه سخنراني سه جنبه مهم در ذهنم نقش بست كه تا امروز تصوير سراجزاده را برايم شكل دادهاند: علمي سخن گفت، شجاعانه وضعيت نامساعد آن روزگار را نقد و اين هر دو را با متانت و آرامش همراه كرد. اگر كسي از من درباره خصوصيات سراجزاده سوال كند، همچنان همين سه خصيصه را خواهم گفت.
پس از آن، زماني كه سراجزاده با اتمام دوره دكتري به ايران بازگشت، فرصت بيشتري يافتم تا او را از نزديك ببينم و همكلام شويم و در فعاليتهاي پژوهشي همكاري كنيم. آنچه در اين ارتباطات دريافتم همان تصويري بود كه پيشتر در ذهنم همچنان هماني بود كه در سخنراني ديده بودم بيآنكه خطوط اصلي آن تغيير كرده باشد.
هر چند سراجزاده را دوستي عزيز ميدانم ولي در اينجا قصد ندارم به تمجيد از ويژگيهاي شخصي او بپردازم. آنچه براي من درخور تامل است، تركيبي است كه او ميان زندگي حرفهاي و فعاليت اجتماعي ايجاد كرده است يا به بياني ديگر، تركيبي ميان نقش علمي و مسووليت اجتماعي. سراجزاده توانسته است اين دو حوزه را به گونهاي با يكديگر بياميزد كه نه در مقام عالم، مسووليت اجتماعي را از ياد ببرد و نه در مقام كنشگر اجتماعي كه براي خير عمومي تلاش ميكند، از اصول و موازين علمي فاصله بگيرد. اين تركيب، يك جمع جبري ساده نيست، بلكه به تعبير شيميدانان، تركيبي «عالي» است كه مهارتي آگاهانه پشت آن قرار دارد.
تامل در چنين تجربهاي تنها ستايش فردي نيست، بلكه راهي براي فهم جايگاه جامعهشناس در ميدان اجتماعي و سياسي ايران است. به ويژه آنگاه كه ميبينيم با وقوع جنبشها يا اعتراضات سياسي-اجتماعي، اين پرسش بارها در رسانهها و در فضاي روشنفكري و دانشگاهي تكرار ميشود: «جامعهشناسان كجا هستند؟»
چرا جامعهشناسان در بزنگاههايي همچون جنبشهاي اجتماعي، بلاياي طبيعي يا حتي هنگام اتخاذ سياستهايي بهظاهر غيراجتماعي مانند تصميمات اقتصادي از سوي وجدان عمومي احضار ميشوند؟ بهنظر ميرسد كه جامعهشناس، در تصور عمومي بايد نقشي دوگانه ايفا كند: از يكسو، چونان يك عالم كه بتواند واقعيت اجتماعي را با دقت و بيطرفي تحليل كند و از سوي ديگر مانند يك مصلح يا كنشگر عمومي كه بايد براي بهبود وضعيت راهي نشان دهد يا دست كم موضعي مسوولانه اتخاذ كند.
اين مساله البته تنها به جامعهشناسان ايراني محدود نميشود. جامعهشناس فقيد امريكايي، مايكل بورووي -كه در ايران بيش از هر چيز به واسطه تقسيم بندياش از انواع جامعهشناسي شناخته شده- همين تنش را به نحوي ديگر صورتبندي كرده است. به زعم او، جامعهشناسان بايد ميان سه عرصه آكادمي، مردم، نظام قدرت (يا دستگاههاي سياستگذار) تصميم بگيرند كه در كدام فضا عمل كنند و با چه نوع مخاطبي سخن بگويند.
اين طبقهبندي مفهومي حاكي از آن است كه ما تنها با يك نوع جامعهشناس مواجه نيستيم، بلكه با انواع مختلفي از جامعهشناسان روبهرو هستيم كه بر اساس نسبتشان با قدرت، مردم و با دانش در موقعيتهاي متفاوتي قرار ميگيرند. اين موضوع در شرايط خاص ايران جلوهاي خاص و پيچيده مييابد.
جامعه ايران به ويژه در دهههاي اخير و در پي تغييرات سريع و شتابان و گاه بحرانزا، انتظارات متفاوت و گاه متضادي از جامعهشناسان دارد. جامعهشناس ايراني نميتواند صرفا با استدلال عقلاني يا تاكيد بر متناقض بودن اين انتظارات، آنها را انكار كند يا ناديده بگيرد. اين يك واقعيت اجتماعي است و جامعهشناس نيز ناگزير است با «جنبه اجباري» آن رو بهرو شود.
واكنش به اين وضعيت البته يكسان نيست. ميتوان طيفي ترسيم كرد كه در يك سر آن «علم محض» قرار دارد كه باورمندان بدان وظيفه خود را صرفا شناخت جامعه ميدانند و در سوي ديگر طيف، «كنشگر محض» قرار دارد كه رسالت خود را صرفا مبارزه براي خير عمومي ميداند. در واقعيت، جامعهشناسان در نقاط مختلف اين طيف قرار گرفتهاند. با اين حال، نيروي جاذبه اين دو سر طيف به يك اندازه نيست: شرايط جامعه ايران چنان است كه كشش به سوي كنشگري و ايفاي نقش فعال سياسي اجتماعي، نيرومندتر است.
اين تمايل، بيارتباط با تحولات پرشتاب جامعه ايران نيست: رشد اعتراضات و جنبشهاي اجتماعي، گسترش بحرانها و ناكارآمديهاي ساختاري سبب شدهاند كه تقاضا براي نقشهاي جديد از جامعهشناسي افزايش يابد. رسانهها و گروههاي اجتماعي مختلف از جامعهشناسان ميخواهند كه در چنين شرايطي تحليلي براي فهم وضعيت ارايه كنند يا راهي براي عبور از بحران پيش پاي جامعه بگذارند. در اين ميان، برخي جامعهشناسان به ويژه در سنت سياسي- انقلابي ايران، تمايل بيشتري به نقش كنشگري و سخن گفتن با مخاطب عمومي دارند. سراجزاده درون اين سنت، شرايط موجود را نقد ميكند و در كنار گروهها و اقشار ضعيف و تحت فشار تبعيض و بيعدالتي قرار ميگيرد. اما به سبب جايگاهي كه در آكادمي و ميدان علم دارد، اين موضعگيريها را فراتر از كنشگري صرف انجام ميدهد.
او كنشگري خود را بر تحليل جامعهشناسانه استوار كرده و از اين طريق به گسترش بينش جامعهشناختي در فضاي عمومي كمك ميكند. مفاهيم و رويكردهايي را براي تحليل وضعيت به كار ميگيرد و نسبت ميان تحليل نظري و كنشگري خود را روشن ميكند. در تحليلي كه در خرداد 1400 هنگام انتخابات رياستجمهوري چنين نوشت: «در اين نوشته به عنوان يك شهروند تلاش كردهام شرايط كنش انتخاباتي معنيدار را توضيح دهم.» همين رويكرد به روشني ديده ميشود. در سال 1398 شهرداري تهران يكي از پروژههاي شهري را افتتاح كرد، اما ساكنان محلي به اجراي آن اعتراض داشتند. سراجزاده در يادداشتي در روزنامه، اين پروژه و سياست شهري را نقد و عنوان يادداشتش را چنين انتخاب كرد: «شنيدن صداي مردم در طرحهاي شهري». اين يادداشت به روشني شيوه كنشگري او را نشان ميدهد. او مينويسد: «علوم اجتماعي، به قولي بازتابدهنده ارزشهاي جامعه و صداي مردم در برابر ارزشهاي اقتصادي و بازار و ارزشهاي سياسي و قدرت است. كنشگران و پژوهشگران علوم اجتماعي با مطالعات و كنشهاي جامعهشناختي مردممدارانه يا سياستگذارانه، اين ارزشها را بازتاب ميدهند. مديران شهري، اگر شهر را براي زندگي مردم ميبينند و ميخواهند و چنانچه در اداره شهر به سرمايه اجتماعي و اعتماد شهروندان به خود اهميت ميدهند، بايد به مطالعات اجتماعي براي آگاهي از ديدگاههاي مردم و نيز به مطالعات ارزيابي تاثير اجتماعي و فرهنگي (اتاف) براي اجراي طرحهاي شهري اهميت بدهند و هيچ طرحي را بدون انجام چنين مطالعاتي و بدون به كار بستن درست نتايج اين طرحها اجرا نكنند. آنها همچنين لازم است صداي مطالبات مردم و جامعه مدني را از طريق سازمانهاي مردم نهاد و جامعهشناسان مردممدار بشنوند و به آنها اهميت بدهند.»
در اين يادداشت سراجزاده در نقش جامعهشناس فراتر از توصيفكننده وضع موجود قرار ميگيرد. او صداي مردم را با تحليلي جامعهشناسانه به زباني قابل فهم براي تصميمگيران ترجمه ميكند. او كنشگري صرف نيست كه فقط به مخالفت مردم پژواك دهد و مخالفت آنها را تكرار كند، بلكه تلاش ميكند در تحليل يك وضعيت خاص، مفاهيم جامعهشناسي را به كار گيرد و ضرورت بينش جامعهشناسانه را در تصميمگيري نشان دهد.
در مقالهاي ديگر كه در سال 1402 با عنوان «اين جنگ مغلوبه است؛ نظام حكمراني و مساله حجاب» چنين نوشت: «از منظر اجتماعي هم ميتوان استدلال كرد هنجارهاي اخلاقي كه جنبه فرهنگي دارند لزوما نبايد به قانون تبديل شوند. بسياري از هنجارهاي اخلاقي را جامعه با ظرفيتهاي فرهنگي و اجتماعي خود رواج ميدهد و نه با اجبار قانوني. فرض كنيم زشتي اخلاقي و حرمت بيحجابي به همان اندازه دروغگويي و غيبت كردن باشد كه مطابق احاديث و روايات ديني چنين نيست. مگر ميشود براي جلوگيري از چنين هنجارهاي پسنديدهاي قانون نوشت و نيروي پليس را صرف اجراي آن كرد؟ اگر مكانيسمهاي جامعهپذيري و آموزشي جامعه نتوانند اكثريت افراد و بهخصوص نسلهاي جديد را نسبت به هنجار اخلاقي خاصي باورمند و ملتزم كنند، بدون ترديد اجبار قانوني هم از عهده اين كار برنميآيد.»
اين دو نوشته با وجود تفاوت موضوع داراي يك بنيان فكري مشتركند: در اولي بر شنيدن صداي مردم و لزوم توجه به مطالعات اجتماعي در سياستگذاري شهري تاكيد شده است. در دومي، از بيحاصل بودن اجبار قانوني براي ترويج هنجارهاي فرهنگي گفته شده است. هر دو بر اين باور مشترك استوارند كه جامعه موجوديتي مستقل است كه نه ميتوان ناديدهاش گرفت و نه ميتوان با اجبار به هر شكلي در آورد. دريادداشتي ديگر درباره انتخابات رياستجمهوري 1403 چنين نوشت: «اغلب مخالفان و موافقان شركت در انتخابات به خاطر خير عمومي و مصالح كشور درباره اين موضوع نظر داده و عمل ميكنند و نظر و عمل هردو گروه به عنوان مردم ايران محترم است. اين احترام متقابل در گفتوگو و عمل، خود تمريني است براي بهرسميت شناختن تفاوتها كه لازمه آينده نظام مردمسالار ايران است و آن را ميسازد. » بر اساس اين سه نمونه از نوشتههاي سراجزاده ميتوان سه اصل بنيادين انديشه و عمل او را استخراج كرد:
نخست، اعتقاد به روايتي از جامعهشناسي مردم مدار كه صداي مردم را بازتاب دهد.
دوم، باور به توانايي و ظرفيتهاي دروني جامعه براي مواجهه با مشكلات و حل مسائل بدون تحميل و اجبار؛ خواه در سياست شهري، خواه در موضوعي مثل حجاب يا انتخابات، معيار نهايي را مشاركت و تصميم مردم ميداند.
سوم، تعهد و اعتقاد به دموكراسي به عنوان فرآيندي تدريجي كه از خلال تمرين احترام متقابل و پذيرش تنوع و تكثر اجتماعي شكل ميگيرد. در هر سه متن سراجزاده در سيماي جامعهشناسي ظاهر ميشود كه كنش اجتماعي و سياسي را با درك عميق جامعهشناسانه پيوند ميزند. از ديد او جامعهشناسي فقط دانشي براي آموختن در دانشگاه نيست، بلكه نوعي آگاهي ويژه است كه به ما كمك ميكند در جامعه متكثر و در حال تحول با همه تفاوتها كنار هم زندگي كنيم. اين بياني از همان تصوير است كه در ابتداي اين نوشته نقل كردم: سلوكي جامعهشناسانه به روايت سراجزاده.