نقدي بر نمايش «مستطيل» در يازدهمين جشنواره بينالمللي مونودراماي فجيره امارات
روايت فروپاشي در مواجهه با خويشتن
امجد طعمه
نمايش تكنفره «مستطيل» به نويسندگي و طراحي و كارگرداني صحرا رمضانيان؛ اجرايي است كه ميان هذيان تئاتري و روانكاوي، در قالبي بصري و مينيماليستي، در نوسان است. اين اثر كه زمان آن از ۳۷ دقيقه فراتر نميرود، تصوير قهرمان در حافظه فرهنگي را به چالش ميكشد؛ با احضار شخصيت دنكيشوت، نه در بستر تاريخياش، بلكه در قالبي نمادين و امروزي كه مفاهيم نجات و رهايي را در جهان پساحقيقت بازتعريف ميكند.
در «مستطيل» دنكيشوت نه آن سلحشور آسيابستيز، بلكه فردي زخمخورده و سرگردان است كه در جلسات انرژيدرماني، غرق در شعارهاي توسعه فردي و معنويت بازاري، حضور دارد. مربي معنوي- كه بهصورت فيزيكي غايب اما بهمثابه صدايي دروني حاضر است- بازتابي از گفتمان رايج عصر ماست: وعدههاي رهايي روح، كه در عمل تنها بر انزواي رواني ميافزايند. قهرمان، با نوعي همذاتپنداري دروني، خود را به اين گفتار ميسپارد؛ تلاشي نوميدانه براي چنگ زدن به تصويري قهرمانانه در زمانه فريب و فروپاشي.
نمايش بر فيزيك بازيگر استوار است؛ ميان تكرار، هذيان كلامي و حركتهايي گاه بيهدف، كه به جاي روايت، بيشتر افشاگرياند. چهره بازيگر بيحالت است؛ گويي اين بيتفاوتي چهره، تجسم گسست درون و بيرون باشد. در اينجا بدن، ابزار بازنمايي نيست؛ بلكه ابزاري است براي عرياني روان. بدني كه بين فروپاشي و تشويش، مدام در رفتوآمد است؛ همراه با جملاتي پارهپاره به زبان فارسي كه بيشتر نالهاند تا كلام - پژواكي از گسست دروني كه از زمينه روانياش جداشدني نيست.
با وجود عناصر ساده صحنه، نمايش فضايي چندلايه و پيچيده ميسازد: پارچهاي سفيد كه در ابتدا همچون پردهاي براي نمايش عمل ميكند، به تدريج بدل ميشود به سطحي براي سايههاي درهمشكسته و در پايان، بازتابي از فقداني نامكشوف. نور و موسيقي نه فقط همراه، بلكه شريك فعال اجرا هستند. آنها فضاي رواني فروپاشي را ميسازند. زبان فارسي- براي مخاطب نامفهوم - همانند نيايشي آييني و بيقرار شنيده ميشود؛ فريادي در خلأ، يا ضجهاي براي بينامي.
در «مستطيل» با قهرمان سنتي مواجه نيستيم، بلكه با شخصيتي فروپاشيده روبروييم كه مخاطب را گاه دوست و گاه دشمن ميبيند. در لحظاتي مكرر، اين دنكيشوت معاصر با لحني سرزنشگر به مخاطب خطاب ميكند، گويي آنان را شاهد مستقيم سقوط خويش ميداند. اين بازي دوسويه اجرا و دريافت، آگاهياي تند و صريح از نقش متناقض تماشاگر ميآفريند: تماشاگري كه گاه براي توهم كف ميزند، و گاه در برابر فروپاشي، تنها سكوت ميكند.
نمايش در اوج تمام نميشود و اساسا نقطه اوجي در نمايش وجود ندارد. دنكيشوت نوين نه شكست ميخورد و نه ميجنگد؛ او خواستار حذف خود است. اوج نمايش از جنس وجودي نوعي درهمريختگي معنا كه اسطوره قهرمان را واژگون ميكند و تئاتر را نه صحنهاي براي نمايش هويت، كه مجالي براي مواجهه بيواسطه با خويشتن تعريف ميكند.
مستطيل، اثري است جسور در طرح پرسشهايي عميق، با زباني فشرده و فرمي چالشي. اجرايي است كه اسطوره را از درون ميتراشد و به تئاتر بهمثابه هنري براي برهنگي روان و حقيقتبخشي دردناك مينگرد. مونودرامي كه قهرمانش هم قرباني است و هم عامل و صحنهاش آيينهاي است براي حقيقتي كه تماشاگر نميتواند از آن بگريزد.