• 1404 چهارشنبه 24 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6043 -
  • 1404 چهارشنبه 24 ارديبهشت

فلسفه اسلامي و زندگي روزمره ايراني-20

ماشاءالله‌بودگي

اميرعلي مالكي

مدتي پيش مشغولِ مطالعه رمانِ «ماشاءالله‌خان در بارگاه هارون‌الرشيد» از ايرج پزشك‌زاد بودم، روايتي طنز از حراستِ نه چندان بخت‌برگشته يك بانك كه آرزو مي‌كند به دورانِ هارون‌الرشيد سفر كند و براي خود در آنجا «قصري» به‌هم‌ بزند، زيرا همه‌چيز در آن ايام، بهتر از زمانه معاصر در اتاقِ افكار او چيده شده و جلوه بهتري دارد. نوعِ نگاه ماشاءالله به اين دوره تاريخي، مادامي كه در تهرانِ دهه 30 سير مي‌كند، بيش ‌از اندازه رويايي است. او هرچيزي كه مربوط به آنجا باشد را مي‌پسندد؛ از خليفه گرفته تا اهل‌بيتِ او و به‌خصوص شخصيتِ بحث‌برانگيز جعفر برمكي. ماشاءالله باور دارد كه در دوران معاصر قدرِ هوش و ذكاوت او را نمي‌دانند، زيرا اگر در آن برهه تاريخي زندگي مي‌كرد، بدون شك يك رييس دوهزاري بانك نمي‌توانست او را امرونهي كند و صد نفر ‌مانند او غلامي‌اش را مي‌كردند. بله، ماشاءالله دارد در عصرِ خود«حيف» مي‌شود!اما كاسه صبرِحقيقت آنجايي لبريز مي‌شود كه از بدوِ ورود شخصيتِ اول داستان به ايام خلافت هارون‌الرشيد، كه به‌لطف يك مرتاضِ هندي رقم مي‌خورد، ورق بر مي‌گردد و همه‌چيز در مقابل ديدگانش رنگ مي‌بازد و به‌يك‌باره مي‌بيند كه برخلاف روايات كتب تاريخ: «اون‌قدرها هم چيزِ مالي نبود.» اما چرا بيشتر ما خواسته يا ناخواسته مثلِ ماشاءالله‌خان هستيم؟ چرا بدون تجربه مستقيم از يك دوره، هويت خاصِ معاصر خود را نزيسته و بودنِ خويش را غرقِ در «شبه-بودگي» مي‌كنيم؟ يعني بدون اينكه بدانيم در گذشته چه خبر بوده، خيال مي‌كنيم آنجايي كه در آن هرگز مستقيما حضور نداشتيم، بدون شك بهتر از زمانه‌اي است كه در آن نفس‌ مي‌كشيم، بااينكه پنيرِ صبحانه را به قيمت «امروزي» كه فيزيكي در آن هستيم مي‌خريم، نه زمانِ هارون‌الرشيد. بحث در اينجا بيشتر به مفاهيمي چون«خودفراموشي»بازمي‌گردد، موقعيتي كه ما در آن تاريخ را جدا از روزمره خود و موجودي دور و دست‌نيافتني تلقي مي‌كنيم. چنين برداشتي باعث مي‌شود تا زندگي روزمره ما غرقِ در توهم گردد و بدون اينكه دسترسي مستقيمي به زمانه گذشته داشته باشيم، از حالِ خود عقب بمانيم. تاريخ بيش از روايت، يك عمل است، كنشي كه در روزمره ما پيوسته فعال بوده و آن را پيش مي‌برد. پيش‌داوري ما نيز نسبت به آن، هرگز نمي‌تواند بي‌طرفانه باشد، زيرا بنياد نهادنِ حقيقتِ فهم برمبناي شناختي آرماني و عاري از هرگونه پيش‌داوري از ديدِ گادامر در اين ‌‌رابطه، خشت بر آب زدن است. چنين آرماني، يعني بدون تفسير به سوي تاريخ پيش رفتن، حقِ مطلب را درمورد آن بيان نمي‌كند.  اما اين روايتِ تفسيرمحورانه از تاريخ نيازمند ورود به «بازي» آن است، بازي‌اي جدي و «همه‌جانبه» كه ما را دعوت به شناخت مفاهيم و مصاديق متفاوت در يك عصرِ تاريخي به‌خصوص مي‌كند. درست است، ما بايد با تاريخ واردِ بازي شويم، آن را تفسير كنيم و حتي خيال كنيم كه گذشته نكات درخور تفكري دارد، اما نبايد تماما خود را درگيرِ چنين تصويري بكنيم، زيرا يك سرِ اين بازي «نمو واقعيت» خواهد بود كه گويي منكشف مي‌شود و خودش را به روي ما مي‌گشايد يا در واقع‌بينانه‌ترين حالت ممكن خود را به ما تحميل مي‌كند. به عبارت ديگر، ما نسبت به جايگاهي كه در آن حضور داريم، يعني زمانِ حال، شروع به تفسير يك موقعيت به‌خصوص براساس شرايط خود مي‌كنيم. در اينجا طرفِ ديگر بازي وارد عمل مي‌شود، يعني واكنشِ ما. در چنين وضعيتي، ما به درون يك «رويداد» پرتاب مي‌شويم، صحنه نمايشي كه عصرِ حاضر و تاريخ در آن به اجراي نمايشنامه زندگي روزمره ما مشغول مي‌شوند.در كشاكش اين تئاتر، بازي تاريخ گاهي ما را مسخ مي‌كند، سربه‌سرما مي‌گذارد و خود را ناز‌نازي نشان مي‌دهد، اما نبايد فراموش كنيم كه تفسير ما از اين روايت، جنبه‌هاي ديگري هم دارد، زيرا تاريخ به‌مثابه يك عمل، بايد درگير فرآيند بازنگري دايمي ما شود (نسبت به خود و موقعيتِ ما)، يعني نبايد از تفسير هوشمندانه و پيشداورانه معاصر آدمي جدا بيفتد (لازم به ذكر است كه بازيگران نمايش رفاقتي با يكديگر در پشت‌صحنه دارند). البته، تفسيرِ صحيح انسان از تاريخ خود، بايد از تحكمِ من‌عندي باورهاي نسنجيده دوري كند و فقط خودِ چيزها را مدنظر داشته باشد. به بيان ديگر، همه ‌چيز تفسير ما نيست و حقيقت مفاهيمي كه به دست مي‌آوريم، چيزي است كه در آن مشاركت مي‌جوييم. با اين ‌اوصاف، تجربه حقيقت يك روايت تاريخي، بيش از هر چيز از خودِ آن نشأت مي‌گيرد و سپس به نسبت موقعيت معاصر، ما را به انديشيدن درباره خويش وامي‌دارد. براي ماشاءالله نيز داستان همين‌طور پيش مي‌رود، او در تاريخ سير مي‌كند، به بازي او آري مي‌گويد، اما در انتها فقط به روايت تاريخ اكتفا نمي‌كند، بلكه آن را رويدادي مي‌داند كه زمانه معاصر و خوانش او از آن را نيز تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد (دلتنگي براي خانه) و درست فهميدن آن حتما به‌ دردش مي‌خورد، مثل ماجراي تحفه قيمتي هارون‌الرشيد كه وقتي به‌ زمانِ حال بازمي‌گردد، زندگي او را دگرگون مي‌كند. «ماشاءالله‌بودگي» چون روايت اخوان‌الصفا از تاريخ، همه‌چيز از جنگ گرفته تا رفاه را در درون خود جاي مي‌دهد، چراكه تاريخ يك عمل و سير است كه همواره ادامه پيدا مي‌كند و با تمامي مشكلاتي كه پشت‌سر گذاشته، تمام نشده و همچنان در تمامِ لحظات زيست ما حضور دارد. آن‌طور كه اخوان‌الصفا در رسائل مي‌گويند هر حادثه‌اي از تاريخ امري است كه وجود آن براي پديدارسازي امروزه‌روزِ الزام دارد.  بنابراين، ما بايد ‌‌مانند ماشاءالله‌خان باشيم، البته ماشاءالله آخرِ داستان، كه از بازي تفسير تاريخ سربلند بيرون آمده و روايتي چندجانبه از آن دارد، نه تك‌بعدي و شخصي، زيرا بدون شك، تاريخ به عنوان كنشي پيوسته در متنِ زندگي، پايان‌مند نيست و اثراتش آگاهي ما را همواره متعين مي‌كند، حتي اگر گمان كنيم از تاثيراتِ آن آگاهيم. به عبارت ديگر، آگاهي با پذيرفتنِ محدوديت‌هاي خود، پايان‌مندي ذاتي‌اش را به‌روي حال و تاريخ براي اصلاح خويشتن مي‌گشايد و اين اميدي است كه من نيز به عنوان يك ماشاءالله دارم!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون