• 1404 شنبه 27 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6045 -
  • 1404 شنبه 27 ارديبهشت

گزارش «اعتماد» از جشنواره كن 2025

سكوت، پرمعناتر از هزاران انفجار

لادن موسوي

در دو روز اول جشنواره كن سه فيلم كاملا متفاوت ديدم. دو فيلم از بخش مسابقه و يكي از بخش غيرمسابقه كه جداي از سليقه و دوست داشتن يا نداشتن، نشان از حضور سينماها و دنياهاي متفاوتي در جشنواره كن امسال دارند كه خود جاي بسي خوشحالي است. در اين روزها كه سينما مملو از دنباله‌هاي پرزرق‌وبرق و داستان‌هاي تكراري است، تماشاي سه فيلم با رويكردهاي كاملا متفاوت مي‌تواند تجربه‌اي روشنگرانه باشد: يكي پرهياهو و خسته‌كننده، ديگري ساده اما تاثيرگذار و آخري پر از زيبايي‌هاي سمعي، بصري و هنري اما بدون داستاني منسجم... .

 

«ماموريت غيرممكن: حساب نهايي» - پاياني نه چندان شكوهمند

جديدترين قسمت از مجموعه «ماموريت غيرممكن» با نام The Final Reckoning كه در بخش خارج از مسابقه جشنواره كن، در سالن اصلي كاخ جشنواره «لويي لوميير» با حضور ستارگان اين فيلم مثل «تام كروز» به نمايش در آمد، نه‌تنها پاياني رضايت‌بخش براي اين سري فيلم محبوب نيست، بلكه در بسياري از لحظات بيننده را از خود دلزده و خسته مي‌كند. واقعيت اين است كه در مواجهه با فيلم‌هايي مانند «ماموريت غيرممكن» يا «جيمز باند»، انتظار من تماشاگر فيلمي به معناي واقعي كلمه اكشن، پر از زد و خورد و انفجار است. فيلمي پر از صحنه‌هاي پر خرج و پر زرق و برق، با داستاني ساده و روان و بي‌دردسر. داستان در اين‌گونه فيلم‌ها جايگاه اول را به خود اختصاص نمي‌دهد و مهم سرگرمي است. حتي اگر سناريو تكراري هم باشد و شبيهش را بارها ديده باشم خيلي اهميتي ندارد، چون در آخر، داستان اين‌گونه فيلم‌ها خلاصه در اين است كه قهرمان فيلم دنيا را (يا كسي را) از دست شخصيت بدجنس كه در پي نابودي جهان يا انسان‌هاست، نجات مي‌دهد و در اين راه كلي اتفاقات اكشن مي‌افتند. اين چيزي است كه تماشاگر، هنگام ديدن اين‌گونه فيلم‌ها برايش به سينما مي‌رود. اما آخرين فيلم از سري «ماموريت غيرممكن» نتوانسته انتظار سرگرمي كه اولين و شايد تنها خواسته‌مان از ديدن چنين فيلمي است را برآورده كند. «ماموريت غيرممكن» بيش از حد به دنبال پيچيده كردن و داستان ساختن براي فيلمنامه بوده كه اصولا غيرضروري است و متاسفانه خيلي سريع تماشاگر را از دست مي‌دهد. فيلم به گفت‌وگوهاي طولاني و مثلا پيچيده متكي است؛ چيزي كه از يك فيلم اكشن انتظار نمي‌رود. در اولين ساعت از اين فيلم طولاني (تقريبا سه ساعته) به‌ جاي سكانس‌هاي هيجان‌انگيز و ماموريت‌هاي نفسگير، تماشاگر با ديالوگ‌هاي بي‌پاياني مواجه است كه نه داستان را پيش مي‌برند و نه تنش ايجاد مي‌كنند. دلايلي كه «ايتان هانت» يا همان «تام كروز» به خاطرشان اين‌بار بايد جهان را از نابودي حفظ كند به ‌شدت و به‌طور اغراق‌آميزي پيچيده‌اند. همين باعث شده تا تقريبا ساعت اوليه فيلم (و البته چندين بار ديگر در طول فيلم) كاراكتر‌ها مجبورند تا توضيحاتي به ‌شدت طولاني و پيچيده و گاه تكراري بدهند كه چه شده و اگر جلوي دشمن (كه اين‌بار هوش مصنوعي است) را نگيرند چه خواهد شد... سپس در ادامه كاراكتر‌ها را مي‌بينيم كه آن كارهاي ده بار توضيح داده شده را انجام مي‌دهند... . مدت زمان فيلم نيز به دليل همين پرگويي‌ها بيش از حد طولاني است و قبل از شروع نيمه دوم فيلم و صحنه‌هاي اكشن فيلم عملا از نفس مي‌افتد و سپس در هنگام شروع صحنه‌هاي اكشن، اتفاقات و برخي صحنه‌ها چنان اغراق‌آميز و غيرواقعي هستند كه بيشتر به يك كمدي ناخواسته شباهت دارند تا فيلمي اكشن با جديت در روايت. انتخاب بازيگر بدجنس فيلم كه بدون كوچك‌ترين كاريزمي است هم البته در اين امر موثر است... اينها جداي از صحنه‌هاي كمدي خودخواسته فيلمند كه متاسفانه اكثرا از هدف خود غافل مي‌مانند. با وجود آمادگي بدني خوب «تام كروز» كه مثل هميشه تمام صحنه‌هاي اكشن فيلم را خودش بازي كرده و از هيچ بدلكاري استفاده نكرده، فيلم به دليل فيلمنامه ضعيف و تدوين پراكنده‌اش، از هدف اصلي خود دور مي‌ماند و بيشتر به يك جمع‌بندي تجاري و اجباري شبيه است تا يك اثر سينمايي الهام‌بخش.

 

«دو دادستان» - سينماي سكوت، سينماي نافذ

در مقابل، فيلم «دو دادستان» ساخته «سرگئي زولينتسا»، كارگردان اوكرايني الاصل كه در بخش مسابقه به نمايش در آمد، اثري است كم‌ادعا، اما عميق كه با بهره‌گيري از بازي‌هاي دقيق، كارگرداني مينيماليستي و روايتگري آرام، تاثير عميقي را بر مخاطب مي‌گذارد. داستان فيلم در اتحاد جماهير شوروي در سال ۱۹۳۷، در اوج پاكسازي‌هاي استاليني مي‌گذرد. در اين فيلم، «الكساندر كورنيف»، دادستاني جوان و تازه منصوب‌ شده، به‌طور تصادفي به نامه‌اي از يكي از زندانيان دست مي‌يابد. نامه‌اي كه از ميان هزاران نامه سوزانده‌ شده ديگر، جان سالم به در برده است. اين زنداني به نام «استپنياك» به ‌ناحق توسط ماموران فاسد پليس مخفي (NKVD) متهم شده است. كورنيف كه به تازگي بعد از فارغ‌التحصيلي از دانشگاه به دادستاني «بريانسك» منصوب شده و به اصول عدالت باور دارد، تلاش مي‌كند با اين زنداني ديدار و حقيقت را كشف كند. اما در مسير پيگيري عدالت، با ساختارهاي فاسد و سركوبگر نظام مواجه مي‌شود و خود را در معرض خطر قرار مي‌دهد. اين فيلم بر اساس داستاني از «گئورگي دميدوف»، نويسنده و فيزيكداني كه خود قرباني گولاگ‌هاي شوروي بود، ساخته شده است. فيلم با استفاده از نماهاي ثابت و قاب‌بندي‌هاي دقيق، فضاي خفقان‌آور جماهير شوروي و كشمكش دروني شخصيت‌ها را به‌ خوبي منتقل مي‌كند. در سراسر فيلم، رنگ غالب خاكستري است؛ گويي جهان فيلم، خود بازتابي از دنياي بي‌روح و سرد دستگاه عدالت است. تنها رنگي كه گاه (در پوستر‌هاي حزب كمونيست، دفترچه حزب دادستان، نامه با خون نوشته شده زنداني «استپنياك» و يك بادكنك) به چشم مي‌آيد، رنگ قرمز است كه به رنگ انقلاب و البته حزب كمونيست ارجاع دارد. در صحنه‌اي كه دادستان جوان براي احقاق حق زنداني «استپنياك» براي ديدار دادستان كل به مسكو مي‌رود، بادكنك قرمزي را مي‌بينيم كه در دست مردي دوچرخه‌سوار است و در خيابان، به موازات دادستان از او دور شده تا در ميان اين شهر خاكستري گم مي‌شود . «سرگئي زولينتسا» با هوش و ظرافت با وجود اين المان در تصوير به تماشاگر مي‌گويد كه انقلاب و البته ايده كمونيستي كه مردم شوروي به خاطرش جان بر كف جنگيدند، از هدف اصلي خود دور و دور‌تر شده و مانند بادكنكي است كه به ظاهر زيباست، ولي درونش فقط پر از باد است و تهي از هر گونه معناي عميق. كمونيسمي كه مي‌دانيم در آخر نتيجه‌اش چه بود... . در كنار اجراي درخشان بازيگران اصلي به‌ويژه «الكساندر كوزنتسوف» در نقش دادستان جوان، صحنه‌هاي سكوت و مكثي كه در جاي جاي فيلم وجود دارند، اين فيلم را به تجربه‌اي انساني و قابل لمس بدل مي‌كند.

«سرگئي زولينتسا» با اعتماد به نفس، از شلوغي و حركت‌هاي دوربين و موسيقي اغراق‌آميز پرهيز و به سكوت، نگاه‌ها و تضادهاي دروني تكيه كرده است. او توانسته با تكيه بر پلان‌هاي طولاني، با دوربيني ثابت بي‌رحمي بروكراتيك رژيم استالين را به تصوير بكشد. نتيجه، فيلمي آرام اما عميقا تاثيرگذار است. درست است كه استفاده از نسبت تصويري ۴:۳ براي فيلمبرداري اين روزها و اين سال‌ها دوباره مد شده است، اما در «دو دادستان» استفاده از اين نسبت قاب‌بندي هم به قديمي بودن فيلم و همچنين تنگنايي و چارچوبي كه كاراكتر‌ها در آن قرار گرفته‌اند، تاكيد مي‌كند كه انتخابي هوشمندانه است. در «دو دادستان» تصوير، داستان و پيام فيلم يكديگر را تقويت مي‌كنند تا نقدي كوبنده و موثر از رژيم شوروي ارايه دهند.

 

«صداي افتادن» - محتوايي سست در خدمت فرمي چشم‌نواز

و اما فيلم آخر «صداي افتادن» به كارگرداني «ماشا شيلينسكي» اثر كشور آلمان است. اين فيلم كه گفته مي‌شود اولين فيلم انتخاب شده توسط «تيري فرمو»، مدير اجرايي كن در بخش مسابقه امسال است، انتظارات بسياري را برانگيخته بود. داستان فيلم روايتگر چهار نسل از زنان يك خانواده است كه در خانه‌اي قديمي زندگي كرده‌اند. داستان در زمان‌هاي مختلف جريان دارد و در بين اين دوران در رفت و آمد است. هر زن، در دوره خود، با نوعي از رنج، انزوا يا انتظار مواجه است ... از نظر بصري، فيلم «صداي افتادن» بسيار چشم‌نواز و با هوش و وسواس و دقت ساخته شده است. كارگردان آلماني كه اين فيلم دومين تجربه بلند او محسوب مي‌شود، نگاهي متفاوت و زيبا دارد كه اين را مي‌توان در طول فيلم، از دكوپاژ و ميزانسن او ديد. استفاده ماهرانه از لنز بيبي در صحنه‌هايي از فيلم (Lensbaby) به ‌درستي فضايي وهم‌آلود، فلو، مات و لرزان ايجاد مي‌كند كه حس فراموشي، عدم قطعيت و شكنندگي حافظه را به بيننده منتقل مي‌كند. اين انتخاب بصري كاملا در خدمت فضاي اثر است و به تجربه تماشاگر عمق حسي مي‌بخشد. كار صدا نيز در اين فيلم ستايش‌برانگيز است. صداها در لايه‌هاي مختلف، با تنوعي از سكوت‌هاي سنگين تا زمزمه‌هاي مبهم، تا قطع كامل آن و مونولوگ‌هاي گاه و بي‌گاه، مانند پلي در بين سكانس‌ها و حتي زمان‌ها عمل مي‌كنند و به درستي و نبوغ طراحي شده‌اند. صداي محيط، نفس‌ها، خش‌خش برگ‌ها، صداي باد و پژواك دور و قطع ناگهاني و عدم صدا همه به ايجاد حس گمگشتگي و درد و رنج كاراكتر‌ها و همچنين تلاششان براي فرار از زندگي كه نقشي در پيشبردش ندارند، كمك مي‌كنند. فيلم از نظر شنيداري تجربه‌اي غني و حساب ‌شده است كه شبيهش را كم ديده‌ام. تمامي صدا‌ها در «صداي افتادن» حساب شده، طراحي و اجرا شده‌اند. اين استفاده درست و قدرتمند از صدا و تاثيرش بر فيلم نشان مي‌دهد كه برخلاف آن چيزي كه سال‌ها در سينماي كلاسيك جا افتاده بود، همانقدر كه تصوير در پيشبرد داستان مهم است، صدا نيز مهم است و طراحي و اجراي درست صدا مي‌تواند فيلم را به بعدي ديگر ببرد. اما متاسفانه، داستان فيلم نقطه ضعف اصلي آن است. قصه مانند تكه‌هاي پازلي است كه در انتظار تكميل آن مي‌مانيم و راه به جايي نمي‌بريم. رفت و آمد در بين اين چهار نسل و چهار خانواده در اين خانه بدون پايان و گيج‌كننده است. طرفداران فيلم مي‌گويند كه بايد خود را در فيلم رها كرد و بدون متوجه شدنش از آن لذت برد. من اما جزو طرفداران پر و پا قرص سناريو‌ها و داستان‌هاي درست و پخته و با چفت و بستم. دوست دارم كه فيلم را، حداقل در خوانش اوليه و ساده بفهمم، حتي اگر نمي‌توانم به لايه‌هاي دروني آن نفوذ كنم. در «صداي افتادن» اما اين خوانش اوليه هم حتي وجود ندارد. داستان بي‌جان است و به‌ ظاهر عميق، بي‌آنكه واقعا معناي تازه‌ يا حرف جديدي براي گفتن داشته باشد. كارگردان سعي كرده با مفاهيم سنگين، فيلمي فلسفي و روانكاوانه بسازد، اما نتيجه چيزي نيست جز عمقي جعلي. پيام‌هاي فلسفي و روانكاوانه فيلم، به‌ جاي اينكه در دل روايت جاري شوند، بيشتر به‌ صورت تزئيني و تحميلي به اثر اضافه شده‌اند؛ انگار كارگردان مي‌خواسته صرفا اثري سنگين بسازد، بدون آنكه ابزار روايي لازم را براي تحقق آن در اختيار داشته باشد. در اين فيلم برخلاف «دو دادستان» تصوير در خدمت داستان نيست، بلكه داستان در خدمت زيبايي‌هاي تصويري و صد البته صدايي است كه همين مشكل اصلي من با اين فيلم است. از نظر من، فيلم براي تاثيرگذاري بايد بتواند با تماشاگر (تماشاگر معمولي و نه فيلسوفان و منتقدان سينمايي) ارتباط برقرار كند و اين ارتباط در وهله اول از طريق داستان اتفاق مي‌افتد. فيلمي با بازي‌هاي زيبا و تصويري فوق‌العاده كه نمي‌تواند مخاطب را به دليل بي‌داستاني يا پيچيدگي‌هاي بي‌اندازه در خود حل كند، نهايتا در خاطره تماشاگر نمي‌ماند و هر چند بي‌اندازه زيبا و هنري باشد، او را به تفكر وادار و درگير نمي‌كند. حالا بايد ديد كه هيات داوران از كدام دسته‌اند. مانند «تيري فرمو» مجذوب زيباي‌هاي ظاهري اثر مي‌شوند و بدون اهميت به داستان تحسينش مي‌كنند يا مثل من به دليل عدم انسجام داستان در ارتباط با آن ناكام مي‌مانند و با نا رضايتي سالن را ترك مي‌كنند. در مجموع و خلاصه از اين سه فيلم اگر بخواهم بگويم «ماموريت غيرممكن» در تلاش براي پايان دادن به يك حماسه، به دام افراط افتاده، در حالي كه «صداي افتادن» تجربه‌اي است كه از نظر فرمي ارزشمند و الهام‌بخش است، اما از نظر محتوايي سر و صداي زيادي براي نه چندان چيز مهمي به پا كرده. «دو دادستان» اما بي‌هياهو و زرق و برق، اثري عميق و قابل احترام است. پس نتيجه‌گيري امروز من اين است كه گاهي سكوت، پرمعناتر از هزاران انفجار است... . 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون