تأملي بر «مقالات» ميشل دو مونتني فيلسوف فرانسوي
سفري به درون خويش
سميه مهرگان
در تاريخ انديشه، معدود متفكراني هستند كه با صداقت، صراحت و جسارت ميشل دومونتني در باب خود، انسان، و زندگي روزمره سخن گفته باشند. فيلسوف و نويسنده فرانسوي قرن شانزدهم، كه بيش از هر چيز با «مقالات» مشهور خود شناخته ميشود، نهتنها بنيانگذار ژانر مقالهنويسي در غرب محسوب ميشود، بلكه نوعي از تفكر فلسفي خاص را بنا نهاد كه بر تجربه شخصي، ترديد، و خرد زيستن متكي است. مونتني بيش از آنكه فيلسوفي نظاممند باشد، جستوجوگري تأملگر بود كه جسورانه به درون خود نگريست تا جهاني فراگيرتر از انسان را بشناسد.
زندگينامه مونتني نيز همچون آثارش، در نوع خود آموزنده است. او در سال ۱۵۳۳ در فرانسه به دنيا آمد و بيشتر عمر خود را در ملك خانوادگياش در آكيتن گذراند. در روزگاري آشفته، ميان جنگهاي مذهبي، تعصبات فرقهاي، و تغييرات فرهنگي بنيادين، مونتني سكوت گزيد و به تأمل پرداخت. او در چهل سالگي از سياست كنارهگيري كرد و در كتابخانهشخصياش گوشه گرفت؛ جايي كه آغاز به نوشتن مجموعه مقالاتي كرد كه امروز از آنها به عنوان يكي از برجستهترين ميراثهاي فكري رنسانس ياد ميشود.
آنچه «مقالات» مونتني را متمايز ميسازد، نه نظام فلسفي خاص يا نظريهاي نوين، بلكه صداقت بيپردهاش در مواجهه با هستي است. او برخلاف بسياري از فيلسوفان همعصر خود كه در پي حقيقتي مطلق و جهانشمول بودند، به نسبيت، شك، و تجربههاي روزمره بشري توجه داشت. «مقالاتِ» او تلاشي است براي درك انسان، نه از منظري انتزاعي، بلكه از درون خودش. مونتني در مقالاتش مينويسد: «من خود موضوع كتابم هستم»؛ جملهاي كه ميتواند چكيده رويكرد او باشد.
نامههاي مونتني، گرچه كمتر از مقالاتش شهرت دارند، اما مكملي ضروري براي فهم عميقتر شخصيت و انديشه او هستند. در اين نامهها، مونتني نهفقط انديشههايش، كه احساسات، ترديدها، نگرانيها و ارتباطات انسانياش را آشكار ميكند. اين نوشتهها در كنار مقالات، چهرهاي چندلايه و زنده از فيلسوفي را ميسازند كه هم متفكري نقاد بود، و هم انساني خاكي، شكاك، و متواضع.
در مقالات، مونتني به طيف گستردهاي از موضوعات ميپردازد: از تربيت كودكان، مرگ، دوستي، عشق، بيماري، تا طبيعت انسان، وحشيگري، و آداب معاشرت. او نه از موضع بالا، كه از درون تجربه زيسته خويش، درباره اين امور سخن ميگويد. شايد براي همين باشد كه مقالات او پس از قرنها، همچنان زنده و مرتبط باقي ماندهاند؛ زيرا مخاطب حس ميكند كه نويسنده همچون دوستي است كه به گفتوگو نشسته، نه چون واعظي كه بر منبر سخن ميگويد.
ديدگاه متفكران و فلاسفهبزرگ درباره مونتني، نشان از تأثير عميق او بر انديشه مدرن دارد. رالف والدو امرسون، فيلسوف امريكايي قرن نوزدهم، مونتني را ستايش ميكرد و او را يكي از دوستان فكري خود ميدانست. نيچه نيز، با شور و حرارت از مونتني ياد ميكرد و او را نمونهاي از «روح آزاد» ميدانست؛ كسي كه ميتوان با او خنديد، گريست، و انديشيد. نيچه در جايي مينويسد: «تنها كسي كه از خواندنش لذت بردم، مونتني بود.» اين تحسين از زبان فيلسوفي كه خود شكاكترين متفكر دوران مدرن بود، بسيار معنادار است.
منتقدان معاصر نيز بر اين باورند كه مونتني با معرفي نوعي از فلسفه زندگي مبتني بر پذيرش ناداني، شكنندگي انسان، و ارزش تجربه فردي، راه را براي اگزيستانسياليسم، فلسفه اخلاق نوين، و حتي روانكاوي هموار ساخت. فيلسوفان پستمدرن نيز در مونتني ردپاي يك ذهن چندلايه و چندصدايي ميبينند كه از اقتدارهاي مطلق گريزان است.
يكي از ويژگيهاي شگفتانگيز مقالات، شيوه نگارش آنها است. مونتني برخلاف ساختار خشك فلسفي، نثري آزاد، پر از digression (پرتابهاي ذهني)، و گاه حتي پراكنده دارد. اما اين پراكندگي، نه نشانه آشفتگي، بلكه بازتاب صادقانه جريان انديشه است. او همچون كسي كه در خياباني قدم ميزند، گه گاه ايستاده، به اطراف مينگرد، گاه به گذشته بازميگردد، گاه شگفتزده به آينده نگاه ميكند. اين سبك نوشتار، بهخصوص در ترجمه كامل و روان فارسي اثر (محمدصادق رييسي، نشر سولار) نيز بازتابي از ذهن سيال و پويا و انساني است كه بيادعا، در پي دانستن خويش است.
در جهاني كه اغلب درگير فرمولهاي سادهساز، پاسخهاي سريع، و قطببنديهاي فكري است، مونتني ما را دعوت ميكند به سكوت، درنگ، و پرسشگري. او ميآموزد كه براي دانستن، بايد نخست به ناداني خود اقرار كنيم؛ براي فهميدن، بايد شك كنيم؛ و براي زيستن، بايد با تمام ابعاد وجود انساني، از جسم تا ذهن، آشتي كنيم.
درنهايت، اگرچه قرنها از مرگ مونتني گذشته، اما انديشههاي او هنوز هم تازه و معاصر مينمايند. مقالات او نه فقط سندي تاريخي از رنسانس فكري اروپا، بلكه چراغي است براي انسان معاصر كه در ميان انبوه اطلاعات، راه انديشيدن را گم كرده است. مونتني به ما نميگويد چه فكر كنيم؛ بلكه نشان ميدهد چگونه فكر كنيم. او همچون آينهاي است كه در آن خود را، با تمام تناقضها، ضعفها، و اميدها، بازمييابيم. خواندن «مقالات» مونتني، نوعي مراقبه است؛ نه از جنس رازآلود شرق، بلكه از نوعي فلسفه زميني، انساني و لبريز از حس شوخطبعي. اين آثار، همانقدر كه به تفكر نياز دارند، به آرامش نيز ميانجامند. مونتني در خلوت كتابخانهخود نوشت، اما براي جهانيان سخن گفت؛ و در نوشتن از خود، به جهاني از «ما» رسيد.روزنامهنگار