• 1404 دوشنبه 29 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6047 -
  • 1404 دوشنبه 29 ارديبهشت

زيست و جهان ادبي شيوا ارسطويي در گفت‌وگوي «اعتماد» با مهسا محب‌علي

بذري كه شيوا كاشت

زنان آثار ارسطويي اگرچه اغلب محصول بازتوليد كهن‌الگوي «زن زميني / زن اثيري» هستند اما او اين دو وجه زنانگي را در جست‌وجوي گمشده‌اي ثبت مي‌كند كه همان «هويت» است

درگذشت شيوا ارسطويي نابهنگام بود. در 64 سالگي از دنيا رفتن دور از انتظار است. جداي از نامنتظره بودن، غم‌انگيز بود هم براي آنها كه مي‌شناختندش و شايد دوستش داشتند و هم براي «ما»ي كثير و بي‌پناه ادبيات مستقل كه فرصت نوشته شدن و انتشار رمان‌ها و داستان‌هاي كوتاه يحتمل مهمي را از دست داديم. اين را وزنِ كارنامه ادبي ارسطويي به ما مي‌گويد. خصوصا رمان كه تجربه زيسته مي‌خواهد و چه بسيار رمان‌هايي در جهان كه در دهه‌هاي هفتم و هشتم عمر نويسنده و حتي بعد از آن نوشته شدند. با اين استدلال، كسي كه تا به اينجا «نسخه اول»، «بي‌بي شهرزاد» و مجموعه‌هاي «آمده بودم با دخترم چاي بخورم» و «آفتاب مهتاب» نوشته بوده، در 64سالگي مي‌توانست آبستن آثاري باشد ‌اي بسا تاريخ‌ساز و سبب اعتباربخشي به‌ادبيات داستاني عصر ما. با اين‌همه، همين آثار به جا مانده از او هم كافي است تا نامش به عنوان يكي از نويسندگان مهم ما در تاريخ ادبيات داستاني ثبت شود. به مناسبت درگذشت شيوا ارسطويي سراغ مهسا محب‌علي رفتيم تا از او و آثارش بگويد. محب‌علي، جداي از نوشتن رمان و داستان كوتاه، وجه اشتراك ديگري هم با ارسطويي دارد و آن عضويت در كارگاه شعر و قصه رضا براهني است. بنابراين روايت محب‌علي از این نويسنده فقيد، نه فقط روايت نويسنده‌اي درباره نويسنده‌اي ديگر بلكه روايتِ يك همكلاسي هم هست. از محبعلي تاكنون مجموعه داستان‌هاي «صدا» و «عاشقيت در پاورقي» و رمان‌هاي «نفرين خاكستري»، «نگران نباش» و «واي، خواهيم ساد» منتشر شده است.

 

سعي مي‌كنيم پرسش‌‌ها بيشتر ناظر بر جهان داستاني شيوا ارسطويي و به‌طور مشخص زنان آثار او باشد. اما قبل از آن مي‌خواهم از شما بپرسم نخستين‌بار كي و كجا او را ديديد؟ زنده‌ياد گفته بود شما را از بچگي به ياد دارد، همراه پدر و مادر در كارگاه آقاي دكتر براهني. از اين پرسش مي‌خواهم به روايت هر‌چند كوتاه شما از شخصيت نويسنده فقيد برسم.

بله من به همراه پدر و مادرم سال ۱۳۶۷ به جلساتي مي‌رفتيم كه دكتر براهني در جمعي خصوصي تدريس مي‌كرد. من شيوا ارسطويي را اولين‌بار آنجا ديدم و خيلي زود با هم دوست شديم. در آن جمع، سپيده شاملو و فرخنده حاجي‌زاده هم بودند. من آن زمان نوجوان بودم و سخت شيفته براهني شده بودم. استادي كه بحق، دِيني به گردن من دارد. آن زمان سپهر كوچك بود و گاهي شيوا او را همراه خودش به جلسه مي‌آورد. توي اتاق روي زمين مي‌نشست و با سپهر بازي مي‌كرد و از لاي در اتاق به حرف‌ها گوش مي‌كرد. به قول خودش غيرحضوري.

يك‌بار وقتي داشتيم با دوستم براي كنكور درس مي‌خوانديم، ناگهان به ياد شيوا افتادم... اسمش را گوشه كتابي نوشتم و گفتم: «اين اسم رو يادت باشه. اين آدم نويسنده معروفي مي‌شه.» الان كه برمي‌گردم به آن روز، فكر مي‌كنم چه چيزي در وجود شيوا بود كه باعث مي‌شد من در هفده سالگي چنين ايماني به او داشته باشم. ايماني كه هرگز به خودم نداشتم. احتمالا به خاطر نوع زيستن شيوا بود، ديوانه‌وار. انتشار كتاب آن زمان مثل سفر به كره ماه بود، حتي غريب‌تر... ولي شيوا سفر كرد. «او را كه ديدم زيبا شدم» يك عاشقانه متفاوت؛ زني در حال استحاله، در حال پوست انداختن. «گم» باور نكردني. شعرهاي مجموعه گم را يك به يك توي كاغذهاي سفيد آچهار خوانده بودم؛ با آن خط منظم با انحناهايي زنانه با خودكار آبي. نسخه دست‌نويس نسخه اول را خوانده بودم. گيج بودم. صادقانه بگويم دوست نداشتم وقتي شخصيت‌هاي واقعي را مي‌ديدم در كتابش. خودم را باز مي‌شناختم. همان دختر لوس و ننرِ پولدار كه پيانو مي‌زد. همان كه شهرزاد انگشترش را فروخت و پول كلاس پيانو داد تا مثل او باشد و نشد. ولي حالا ديگر چه اهميتي دارد؟ حالا وقتي بچه‌هاي اين نسل رمان‌هايت را مي‌خوانند، هيچ كدوم مي‌دانند «سايه» يا «شاعر» يا «او» چه كسي هستند در واقعيت؟

هر نويسنده‌اي از واقعيت‌هاي پيرامون خود تاثير مي‌گيرد، اما به نظر تاثير اين واقعيت‌ها در آثار ارسطويي به صورت نوشتن از خود اين واقعيت‌ها و آدم‌ها درمي‌آيد. اين تجربه را به‌طور عام چگونه مي‌بينيد و نتيجه آن را در آثار ارسطويي چطور؟

آنهايي كه واقعيت اطرافيان‌شان را مي‌نويسند، ريسك بزرگي مي‌كنند. آينه‌اي در برابرشان مي‌گذارند تا سيماي راستين خودشان را ببينند. هيچ‌كس دوست ندارد به خودش نگاه كند، هيچ‌كس. شايد براي همين بود كه تشييع جنازه شيوا اينقدر غريبانه بود. به خانه كه برگشتم، ليست آنهايي كه نبودند هي طولاني‌تر و طولاني‌تر شد. شب كه به رختخواب رفتم غمگين بودم. بيدار كه شدم عصباني بودم. انگار همه مي‌خواستند تبّري بجويند، حتي از كالبد تهي از روحش. شيوا حتي در تابوت هم آينه‌اي به دست داشت به روي عجيب‌ترين كاستي‌هاي روح ما... ولي ديديد كه چه سبك رفت شيوا! روي دوش دوستان و شاگردانش. بذري كه كاشت حاصل مي‌دهد، مي‌شكفد. آنها كه نيامدند، داغي بودند بر ناتواني روح از گشوده شدن. شيوا سرسخت بود. ديوانه‌وار زيست. ديوانه‌وار نوشت و ديوانه‌وار مُرد. يك بار كه دست‌نوشته‌هاي «نفرين خاكستري» را روي ميزم ديد با مداد و پاك كن؛ با خوشحالي فرياد زد: «عبدي ببين... مهسا هم با مداد و پاك كن مي‌نويسه...» من هيچ‌وقت نمي‌توانستم به تميزي او بنويسم. هميشه يك بسته كاغذ آچهار سفيد و پاك داشت و بدون خط‌كشي، هميشه صاف مي‌نوشت. خطوطي فاصله‌دار كه تحشيه نويسي را ممكن مي‌كرد.

در داستان‌هاي شيوا ارسطويي ما با تفاوت‌هايي در روايت او از «زن» روبروييم. در بعضي از آثارش با زناني روبروييم كه بيشتر معمولِ عوامل ديگر يا بهتر كه بگوييم معلولِ علت‌هاي ديگر و عمدتا مردانند و در بعضي‌ها خود مستقلا عامليت دارند. مثلا شخصيت زنِ رمان «افيون» از رهگذر كنكاش براي پي بردن به راز قتل يك مرد كه پدرش باشد، ساخته مي‌شود. دختر داستان «عصر» از مجموعه «آمده بودم با دخترم چايي بخورم» مساله غياب پدر را دارد و دغدغه حضور او را. حتي در داستاني مثل «براي پيرزن‌هاي خودم» از مجموعه «آفتاب مهتاب» كه در فضايي به قاعده زنانه و در ميان جمع زنان شكل مي‌گيرد، باز روايت رنج ناشي از خيانت نامزد است كه شخصيت زن را مي‌سازد. پيش از آنكه به زنان متفاوت داستان‌هاي او برسيم، مي‌خواهم قدري بر اين گروه از زنان آثار ارسطويي درنگ كنيم. شما دليل اين وجه مشترك، وابستگي به، و تاثيرپذيري دروني از، مردان پيرامون را در چه مي‌بينيد؟ آيا غريزي و برآمده از ساختار روان و شخصيت خود نويسنده است؟

بحثي كه شما مطرح مي‌كنيد نياز به نقد و پژوهش مفصلي دارد و مي‌تواند به عنوان يكي از مولفه‌هاي كارهاي شيوا ارسطويي مطرح بشود. شيوا سعي مي‌كرد فرم روايتي متفاوت و منحصر به فرد خودش را كشف كند و تا حدود زيادي هم موفق بود و اين كار كمي نيست. همه ما زنان نويسنده داريم در سنّت كاملا مردانه از نوشتن دست و پا مي‌زنيم و توليد خلاقانه‌‌اي كه مبرّي از باز توليد الگوهاي مردانه باشد كاري به غايت دشوار است. براي همين، گاهي در رمان‌هاي زنان داستان‌نويس يا وابستگي شديد از جانب شخصيت‌هاي زن داستان نسبت به مردان ديده مي‌شود يا حتي مرگ شخصيت مرد است كه نقطه بحران روايت است. مرد‌، غياب مرد، استحاله پدر، معشوقه به عنوان گرانيگاه هستي... ولي شيوا در اين نقطه باز نمي‌ماند. مهم‌ترين خصيصه‌ آثار شيوا اين است كه به‌رغم باز توليد كهن‌الگوی زن زميني و زن اثيري در اغلب آثارش، اين دو وجه زنانگي را در بحران هويت، در لحظه «شدن» ثبت مي‌كند. زنان چه اثيري و چه زميني در آثار شيوا ارسطويي به دنبال گمشده‌اي هستند. آن بي‌قراري، آن جست‌وجو، لحظه بحران شخصيت و روايت مي‌شود و همه آثار شيوا را چون مهره‌هاي تسبيح در كنار هم قرار مي‌دهد. شيوا بحران را زندگي مي‌كرد تا بحران را روايت كند. بحران هويت زني كه تلاش مي‌كرد ديگرگونه باشد. ديگرگونه نگاه كند. ببيند. روايت كند. ديگرگونه و گاهي بي‌رحمانه. با همان چاقوي تيز نوشتنش به جان خودش مي‌افتاد.

مقابل زناني كه برشمرديم، آنهايي هستند كه خودشان محورند؛ از رهگذر تاثير مردان ساخته نمي‌شوند و به شخصيت‌هاي ديگر هم شكل مي‌دهند. غريب اينكه خط‌وربط زماني و به اصطلاح سير تحول چنداني نمي‌توان براي رسيدن به اين زنان مستقل در آثار ارسطويي قائل بود. زن «او را كه ديدم زيبا شدم» كه آغاز دهه هفتاد منتشر شد يا «نسخه اول» كه در نيمه دوم آن دهه در‌آمد، از اين منظر مستقل‌تر از بعضي از آثار بعدا منتشر شده نويسنده.

البته من با نظر شما موافق نيستم. گاهي اين سير تطور شخصيت‌ها كاملا متفاوت با اين برداشت است. مثلا شخصيت شهرزاد در «آفتاب مهتاب» بسيار پيچيده‌تر، واقع‌بين‌تر است تا رمان «او را كه ديدم زيبا شدم» يا «نسخه اول» ولي نكته مهم براي من اين است كه تمام آثار شيوا اين خاصيت را دارند كه مي‌توانند در امتداد هم باشند. البته نه در سير خطي، بلكه دايره‌وار. حتي مجموعه شعرهايش. مثلا اگر «گم» را در نظر بگيريم و همين‌طور بر محور زمان جلو بياييم تا برسيم به «ولي ديوانه‌وار» و بعد دوباره برگرديم برويم سراغ «گم» مي‌توانيم اين دايره را كامل كنيم و عجيب اين است كه شخصيت‌ها در امتداد هم در مقابل هم، همه مانند كارناوالي كه جهان ديوانه‌وار شيوا را مي‌ساخت در اين دايره مي‌چرخند.

منتقدي نوشته كه - نقل به مضمون- ارسطويي نويسنده‌اي معترض و اهل تمرد از الگوهاي تحميلي زندگي اجتماعي بود و «در داستان‌هاي كوتاهش كمتر مجالي براي خلاقيت‌هاي روايي و نگارش انتقادي پيدا مي‌كرد» و «جنون... و صداي شماتتگر او را بايد در داستان‌هاي بلند و رمان‌هاي او سراغ گرفت.» آيا داستان‌هاي كوتاه ارسطويي از اعتراض و نگارش انتقادي بي‌بهره‌اند؟ و اساسا آيا داستان كوتاه نمي‌تواند بستر اين كنش انتقادي باشد؟

جواب اين سوال سخت است. من خودم شيفته فرم رمان هستم. فكر مي‌كنم شيوا ارسطويي هم بيشتر از شعر و داستان كوتاه شيفته رمان نوشتن بود. تعداد بيشتر رمان‌ها و نوول‌هاي او چنين مي‌گويد. البته كه داستان‌ كوتاه‌هاي شاخصي هم دارد و فراموش نكنيم كه مجموعه داستان «آفتاب مهتاب» برنده جايزه بنياد هوشنگ گلشيري شد. ولي شايد چون شيوا در رمان‌هايش سنت نويسندگاني چون بهمن فرسي را در پيش گرفته بود، بيشتر خوانده شد و بيشتر خشم برانگيخت. رمان بهمن فرسي هم همين واكنش‌ها را داشت، ولي امروز وقتي «شب يك شب دو» را مي‌خوانيم، فارغ از ارجاعاتِ خارج از متن به فرم و به عشق، توجه مي‌كنيم. شايد اين آمرزش هم روزي نصيب رمان‌هاي شيوا ارسطويي شود و متن‌هايش فارغ از ارجاعات به عنوان متني تكينه در غياب نويسنده و شخصيت‌ها خوانده شود.

مهم‌ترين تاثيرهايي كه ارسطويي بر نويسندگان بعد از خود گذاشت، به نظر شما كدامند؟ اگر بخواهيم اين تاثيرها را فارغ از جنسيت نويسنده ببينيم، او براي تاثيرگذاري بر آثار نويسندگان مرد چه دارد؟

به‌طور قطع شيوا ارسطويي بر نسل جديد نويسندگان تأثير داشته است. شيوا چه در شيوه زيستش و چه در شيوه نوشتنش تأثيرگذار بود. قطعا مجموعه شعر «گم» را به خاطر مي‌آوريد كه در دهه هفتاد منتشر شد. از اولين مجموعه شعرهاي موسوم به جريان «شعر زبان». اين مجموعه به‌طور قطع بر روي شاعران زن و مرد آن دهه و دهه‌هاي بعد تأثير گذاشت. همچنين كتاب‌هاي «او را كه ديدم زيبا شدم»، «نسخه اول»، «آفتاب مهتاب»، «افيون» و... ولي شايد بيشترين تاثير شيوا بر نسل خود و بعد خودش، اين بود كه شيوا جنگيد و نوشت. براي نوشتن جنگيد. براي مجوز گرفتن جنگيد. براي چاپ كردن جنگيد و خودش را ويران كرد ولي ادامه داد. گاهي كه آدم در مسير نوشتن بي‌تاب مي‌شود مي‌تواند به شيوا ارسطويي فكر كند و ياد اين بيفتد كه شيوا چطور همه‌چيزش را قمار كرد كه نويسنده باشد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون