سکوتی مبدل به گرههای درونیما
هانی نجم
با آثار بهزاد اسلامی در نمایشگاه «جایگاه» در گالری بام آشنا شدم. حجمهایی که با بهرهگیری از زبان چوب و فلز، در عین سادگی حامل بار سنگین مفاهیم انسانی بودند. هر صندلی و هر خط و شکستگی، تصویری از زیست انسانی را تداعی میکرد؛ زیستی که میان رنج و استقامت و میان انتظار و حرکت در نوسان است.
به نظر میرسد که «در خویش مانده» در ادامه نمایشگاه قبلی او به گامی دیگر در راه واکاوی درون انسانها تبدیل میشود. این مجموعه نه تنها ادامهای است بر جستوجوی پیشین، بلکه یک گرهگشایی از آن است. گرههایی که در درون نه تنها ذهن، بلکه روح انسانی نقش بستهاند.
در این آثار، بهزاد اسلامی برای به تصویر کشیدن گمگشتگی و انزوا، دستها را از پیکرهها حذف کرده است. دستها، این نمادهای قدیمی از کنش و ارتباط، اکنون در سکوتی مطلق محو شدهاند. این نبودِ دستها، نمایانگر فقدان ارتباط با دنیای بیرون و یک انفعال تمامعیار است. بیدست بودن این فیگورها، انعکاس همان نیازی است که در دل هر انسان گمشدهای شکل میگیرد؛ نیاز به گفتوگویی که هیچگاه آغاز نمیشود و به پایان نمیرسد.
گرههای فلزی که سر این پیکرهها را پر کردهاند، بیشتر از هر چیزی نماد پیچیدگیهای درونیاند؛ پیچیدگیهایی که در آن ذهن انسان خود را در تلهای از تصورات و عواطف گرفتار میبیند. این گرهها، همچون حلقههای بیپایانی، جایی برای رهایی باقی نمیگذارند. سرهایی بیچهره، لبریز از پرسشهای ناتمام، از تنشهایی که هیچگاه به کلام نمیآیند، در این گرهها به سکوت تن دادهاند.
آهن سرد و سنگین، همچون سایهای از جبر، در این آثار مسلط است. این فلز، نه تنها باری از سنگینی و بیاحساسی را به دوش میکشد، بلکه استعارهای از درونی است که در برابر تغییر و انعطاف، مقاومت میکند. مجسمهها، به جای آنکه زندگی را در خود بازتاب دهند، تنها به تصویر کشیدن سکوت، بیپاسخی و یأساند. این آثار، همچون دیوارهایی درونیاند که نه راهی به بیرون دارند و نه به هیچ جا وصل میشوند.
پیکرهها در این مجموعه به شبحهایی تبدیل شدهاند که دیگر هیچ راهی برای فرار ندارند. آنها در سکوت خود، انعکاسی از انسانیاند که در میان گرههای درونیاش از نفس افتاده است، همچون پرندگان درون قفسهای ذهنی. این پیکرهها به ما یادآوری میکنند که انسان، حتی در تنهایی خود، تنها نیست؛ بلکه در گرههای بیصدایش، همدلی عمیقی با دیگرانی دارد که در سکوت مشابهی بهسر میبرند.
بهزاد اسلامی در «در خویش مانده» از گرههایی سخن میگوید که هر انسان در درون خود به آنها دچار است؛ گرههایی که شاید هیچگاه باز نشوند، اما باز هم از آنها گذر میکنیم. این مجموعه دعوتی است به مواجهه با خود در سکوتی سنگین؛ دعوتی به بازشناسی در دل گرههای نهفته در وجودمان. اسلامی نمیخواهد ما تنها به تماشای این آثار بپردازیم، بلکه میخواهد ما در این سکوت درگیر شویم، خود را در آن بیابیم و بفهمیم که در این گرهها، گویی چیزی از ما در حال فریاد است.
درنهایت، این آثار بیصدا، یادآوریای هستند که هر گره در درون ما، گرهی است که با هیچ کسی جز خودمان نمیتوانیم آن را باز کنیم. اما شاید در همین گرهها، بخشی از ما باشد که نه تنها با دیگران، بلکه با خودمان گم شده است.